روزگار کاغذ خود را من فرض کرد، قلمی از جنس آهن، جوهری از جنس آتش،، هرچه را میخواست بر من روا کرد...
محمد صالح خوب_عشق و گناه
لحظه به لحظه بودنت دریغ می کند مرا امشب و این ثانیه ها حریص میکند مرا
نگاه میکنی به من ، صدا میزنم تو را
و این صدایی خواندنت و این هوای بودنت و این گناه دیدنت
حواس می برد ز من
خراب می کند مرا
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعر قابِ قصّه....
مطلبی دیگر از این انتشارات
محمد صالح خوب / شعر شاید
مطلبی دیگر در همین موضوع
جای ادوارد هاپر خالی