Hi سبک زندگی، پاپ کالچر، فمنیسم
مهاجرت من رو به خودم نزدیک تر کرد، به این دلایل:
الان تقریبا یک ماه نیم از زمانی که در بلغارستان ساکن شدم می گذره، بعد از ماه ها انتظار و خوندن و شنیدن هزاران نظر و ایده ی ضد و نقیض درباره ی مهاجرت، بلاخره نوبت من شد که از ایران خارج و برای چندماهی در بلغارستان ساکن بشم.
قبل از شروع، می خوام چندتا عامل مهم رو که فکر می کنم تاثیر زیادی رو تجربه ی من از مهاجرت گذاشته رو براتون بگم:
من به زبان انگلیسی کاملا مسلط هستم و در تمام مدتی که اینجا بودم کوچکترین مشکلی در برقراری ارتباط چه به صورت نوشتاری گفتاری یا شنیداری نداشتم.
من با بورسیه ی نسبت خوبی به این کشور اومدم و حتی چند پله بهتر از زمانی که در ایران بودم در رفاه زندگی کردم.
در 24 سالگی و در مقطع ارشد مهاجرت کردم. از 18 سالگی جدا از خانواده تو شهر دیگه ای زندگی کردم و مجرد هستم.
در این تجربه 4 تا ایرانی و فارسی زبان دیگه من رو همراهی کردن.
این اولین باری بود که من در بزرگسالی و به تنهایی از کشور خارج می شدم.
و من قرار بود تنها 4 ماه توی این کشور باشم پس مهاجر بلند مدت و دائمی محسوب نمی شدم.
هفته ی اول مثل هفته ی اول هر چیز جدید دیگه ای (مثل رابطه یا کار) شدیدا جذاب و رویایی بود. همه چیز جدید بود از فضاهای شهری تا غذاها و زبان و آدمها. هرگوشه ای فرصتی برای کشف و شناختن بود و زندگی مثل یک ماجراجویی ناب پایان ناپذیر به نظر می رسید. در هفته های اول حس می کردم منی که در گذشته می شناختم انگار از ارتفاعی به پایین پرت شده و تلاش من برای گرفتن و برگردوندش بی فایده ست.
به عنوان یک زن ایرانی شگفت انگیزترین و جدید ترین بخش مهاجرت برای من تجربه ی آزادی بود، تا یک ماه اول هربار که از در خونه می اومدم بیرون با تمام وجود حس بی نظیر نداشتن حجاب اجباری و حس کردن سنگینی موهام رو شونه هام و نوازش های گاه و بی گاه باد رو مغتنم می شمردم.
هر بار که بدون نیاز به فیلترشکن تلگرام رو باز می کردم و یا در دنیای بی انتهای صفحات فیس بوک چرخ می زدم و به راحتی از وب سایتی به وب سایت دیگه می رفتم، حس خوبی داشتم. همچنین داشتن حساب بانکی در اینجا و وصل بودن به نظام مالی جهانی فرصتهای بیشماری رو برام فراهم می کرد. از خریدن کتاب و کالاهایی که توی ایران دسترسی بهشون نداشتم از آمازون تا خریدن اشتراک خیلی از سرویس های آنلاین پولی و استفاده از امکاناتشون و دنیای از فرصتها که دسترسی به بخش پولی اینترنت (که بخش بزرگ و مهم اون محسوب می شه!) برای آدم به ارمغان میاره!
از فرصتهای کار کردن و پول در آوردنی که اشتراک در سایتهایی مثل freelancer.com یا guru.com و حتی انجام کارهای غیرمتعارف تر در وب سایتهای دیگه براتون داره
تا فرصتهای سرمایه گذاری و خرید فروش ارز، طلا، نفت در بازار فارکس
و فرصتهای سفر در وب سایت های Couchsurfing, Workaway, ...
و حتی لانچ کردن کمپین های کرودفاندینگ برای پروژه های خلاقانه ای که به ذهنتون می رسه در وب سایت های gofundme.com و غیره.
بعد از 20 روز اول هرازگاهی لحظات ترس و دلتنگی بر من غلبه می کرد. ترس ناشی از همون پرتاب شدن خود قدیمیم از ارتفاع و اینکه شاید دیگه هیچ وقت نتونم خودم رو پیدا کنم. دلتنگی هم گاه و بی گاه اتفاق می افتاد ولی سریع از بین می رفت. اختلاف ساعت بلغارستان با ایران دو ساعته (نکته ای که خوبه تو انتخاب مقصد مهاجرت بهش توجه بشه) و به لطف تکنولوژی و این ایام قرنطینه هر زمان که دلتنگ می شدم می تونستم با عزیزانم تماس تصویری بگیرم.
اما بزرگترین اثرات مهاجرت خودش رو بعد از هفته سوم نشون داد، وقتی که من فهمیدم دوری از جامعه ای که سالها عضوش بودم و کمابیش مطابق با عرفش رفتار می کردم می تونه تا چه حد من رو به خودم و آنچه که واقعا هستم و اون سبک زندگی ای که ترجیح میدم نزدیک بکنه!
از چیزای ساده ای مثل اینکه ترجیح میدی صبحانه چی بخورم و چه رژیم غذایی داشته باشم تا چیزهای خیلی اساسی تر و مهم تر مثل هویت جنسی.
مثلا چون من اینجا می دونستم نون بربری و پنیر صبحونه ی ایران رو گیر نمیارم، چیزهای دیگه ای رو برای صبحونه انتخاب کردم و بعد فهمیدم که من اصلا خوردن نون و پنیر برای صبحونه رو دوست نداشتم و دلیل اینکه خیلی وقتها صبحونه نمی خوردم و بی میل بودم، این مسئله بود. خوردن نون و پنیر برای من شده بود یک عادت، یک عرف، چیزی که بخاطر نبود جایگزین های مناسب بهش رضایت داده بودم و عادت کرده بودم. مثال نون و پنیر رو میشه توی خیلی از حوزه های دیگه زندگی هم آورد.
فاصله ای که مهاجرت بین من و محیطی که تحت تاثیرش بودم انداخت، چه بین من و چیزهایی که تاثیر مستقیم روم داشتن مثل حرف آدمها و رسانه و چه چیزهایی که تاثیر غیر مستقیم داشتن مثل معماری و فضا و مد، این فرصت رو بهم داد که یک نگاه عمیق به درون خودم بندازم و ببینم که واقعا کی هستی، چی می خوام، چند درصد انتخاب هام و کارهایی که می کنم تحت تاثیر محیط و شرایطت هست و چقدر اون خودمم؟
این فضا، این تجربه به من کمک می کنه که صدای درونم رو بهتر از هر زمان بشنوم، رسا تر بشنوم و راحت تر بتونم بهش گوش بدم.
اینجا بود که حس کردم خود جدیدی از درون خود قدیمیم آروم آروم شروع به نفس کشیدن کرد و فهمیدم که دیگه از پرت شدن و رها کردن نمی ترسم. اینجا بود که سرشار از ایده و امید و شوق شدم برای آینده و آنچه که سرنوشت در آستین داره و پیش روست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سالهای مهم برای زنان سوئد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آن زیبا؛ آن معبد تاریک
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتی برای دخترم، سوفیا