آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم؛ و یقین دارم آخرین تپش های قلبم در آخر کارم ثبت میشود و مرگ فقط منی مرده را در خواهد یافت...
نیاز به مانوور آزار جنسی!
با این وجود که خیلی زیاد هم مدرسه نمیرفتم (بیشتر خواب میموندم یا عمدا مریض میشدم) اما حدود 15 تا مانور زلزله رو از مدرسه به خاطر دارم!
این در حالیه که تو این 26 سال عمر که 23 سالش رو تو تهران زندگی کردم "شهری با سه تا گسل خیلی خیلی بزرگ"؛ تقریبا هیچ وقت زلزله ای که نیاز به پدافند داشته باشه رو به چشم ندیدم!
اما چه زن، چه مرد، چه با حجاب چه بد حجاب، چه محتاط چه کله خر (ببخشید البته) کیه که ادعا کنه تا به حال آزار جنسی رو تجربه نکرده؟
اولین باری رو که یادم میاد هشت ساله بودم و الان بعد 16 سال هنوز وقتی در این موقعیت قرار میگیرم هنوز مثل ساناز هشت ساله به سرعتی که بتونم فرار میکنم؛ یه جای خلوت پیدا میکنم شالوده ای از احساس ترس، خشم، ضعف، نفرت، خجالت و درماندگی رو با گریه قرقره میکنم! در حقیقت حتی دقیق هم مطمئن نیستم چه حسی رو تجربه میکنم؟! فقط میخوام انقدر گریه کنم تا عین یک سکانس خراب شده اون قسمت رو ببرم بندازم دور...
جالب اینجاست که آموزش های عمومی ای که در این مورد وجود داره هم مربوط به بچه های زیر 6 ساله؛ که میگه وقتی حس کردی داری اذیت میشی فرار کن و به مامان بابات بگو. خوب این راه حل برای سن و سال من دیگه خیلی مناسب به نظر نمیاد...
اگر به اندازه من خوش شانس باشین خانواده ای دارین که میتونین در موردش باهاشون صحبت کنین؛بدون اینکه انگشت اتهام رو به سمت شما بگیرن یا بعدش تو خونه زندانیتون کنن!
اما به سرعت میفهمین اون ها هم نسبت به 8 سالگیشون فقط زور بیشتری دارن! و با تکنیک اسم بده جنازه تحویل بگیر (!!!) باهاتون همدردی میکنن.
اما خوب که چی؟ به فرض اینکه تمام کسایی که به کس دیگه ای نگاه چپ میکنن رو وسط خیابون سلاخی کنیم! چی میشه؟ آزار جنسی تموم میشه؟
ما از صورت مساله فرار میکنیم؛
قابلمه ای که توش غذا درست کردین امروز با اسکاچ و مایع ظرفشویی و آب تمیز میشه؛ اما اگر درش رو بذارین کنار آشپزخونه بمونه چند روز دیگه مجبور میشین کل قابلمه رو دور بندازین؛ بعد تر شاید مجبور شین یه فکری به حال کل آشپزخونه بکنین...
زمان قابلمه رو تمیز نمیکنه!
زمان بهتون فرصت میده تلاش کنین، کمک میکنه نتیجه تلاشتون رو ببینین، کمک میکنه اگر لازمه فراموش کنین اما چیزی رو خود به خود حل نمیکنه!
این صورت مساله ایه که ما ازش فرار میکنیم و مثل هر مساله دیگه ای قرار نیست با فرار حل بشه...
چون1: از قضاوت شدن میترسیم!
یادم میاد خیلی اتفاقی خونه یکی از اقوام به صحنه از تلویزیون برخوردم خانمی بود که بین کسایی که از مشکلات مهاجرت میگفتن داشت در مورد آزار جنسی ای که از طرف صاحب کارش شده صحبت میکرد.
یادمه کلا صورتش رو شطرنجی کرده بودن اما من ناخن های بلند عقابی ای رو از زیر صفحه شطرنجی دیدم، با رنگ لاک بادمجونی که هر کدوم اندازه دو بند انگشت خودش بود!
یادمه اون روز تو دلم بهش گفتم اینجوری نرو سر کار از این اتفاقا برات نمیوفته.
(امیدوارم خدا منو ببخشه!)
میخوام همین جا از اون خانم معذرت خواهی کنم و بگم که چقدر به شجاعتش افتخار میکنم :)
چون2: مقصر کیست؟
بذارین این قضیه رو برای خودم و شما روشن کنم. چه قبلا در مقام شجاعت قرار گرفتین و حرف زدین! و چه در مقام قضاوت گر بودین؛
اگر یک نفر روی پیشونی اش بنویسه لطفا به من تجاوز کنین!
و نفر دومی با مهربانی و نیت خوب در راستای برآورده کردن آرزوی نفر اول ذره ای بیشتر از حد بهش نزدیک بشه؛
کدومشون متجاوزن؟؟
نمیدونم واقعا رفتار طرف دوم هم موثره یا اینقدر برامون تکرار کردن که باورمون شده؟!
این اتفاق شبیه زلزله ست؛ هرچقدر هم با رفتار، محل تردد، ساعت رفت و آمد یا پوشش بتونین احتمال مواجهه رو کم کنین؛ این احتمال هیچ وقت به صفر نمیرسه.
و وقتی باهاتون مواجه شه تلفات بار میاره.
تعریف مشخص آزار جنسی:
خوب تعریف مشخصی در موردش وجود نداره!
- ما هیچ وقت در موردش حرف نمیزنیم که صورت مساله شفاف بشه.
- بخش عمده ای که یه تنه خوردن ساده در خیابون رو به آزار جنسی تبدیل میکنه؛ نیت طرفه! که خوب هیچ جوره نمیشه از مغزش خوند!
- بخش نهایی هم نیت طرف دومه؛ چون مشخصا اگر راضی باشه دیگه اسم اون کار آزار نیست...
چون تعریف مشخصی وجود نداره ممکنه ما آزار دهنده باشیم!
خیلی ها تیکه انداختن تو خیابون براشون تنها راهیه که بلندن با جنس مخالف ارتباط برقرار کنن؛ در صورتی که طرف مقابل قصد نداشته باشه اون ارتباط رو ادامه بده همین عمل ساده که خیلی در اطرافمون متداول تبدیل به آزار جنسی میشه! حالا این سر نخ و اینم شما...
و باز هم چون تعریف مشخصی وجود نداره ممکنه آزار ببینیم و اعتراضی نکنیم!
برای شخصی با شدت خوش بینی من خیلی طبیعییه که فکر کنم مشکل از قضاوت اشتباه من بوده و به کسی تهمت نزنم. چه برسه به اینکه بزنم فکش رو بیارم پایین!
ولی خوب اگر اینطوریه چرا انقدر حس بدی رو تجربه میکنم؟؟
لُب کلام
ما انسان ها موجودات قدرتمندی هستیم؛ اینقدر که وقتی بهش فکر میکنم مغزم سوت میکشه! ما با همفکری طبیعت رو از اون شکلی که بود به این شکلی که هست درآوردیم.
خیلی وقت ها به این فکر میکنم که چقدر خوشحالم از اینکه انسان به دنیا اومدم...
ولی این مشکل آزار جنسی رو هنوز حل نکردیم!
حتی بهش فکر هم نکردیم!
حرف زدن در موردش هم خیلی غیر رسمی ممنوعه!
مساله از اینجا شروع میشه که آزار جنسی احساس ضعف زیادی رو منتقل میکنه اینقدر که آدم حاضره خودش رو بکشه ولی اعتراف نکنه که مورد آزار جنسی واقع شده!
از طرفی اینقدر قضاوت ها شدیده که کسایی که آزار جنسی انجام میدن بیشتر و راحت تر میتونن به عملشون اعتراف کنن تا کسایی که آزار جنسی دیدن. پس به عنوان کلام آخر:
اگر شجاعت ندارین در موردش حرف بزنین؛ دست کم فضا رو باز بذارین تا کسایی که میتونن در موردش حرف بزنن! و اینقدر حرف بزنن که بالاخره قدرت همفکری انسانی مون یه مانوور درست و حسابی برای آموزش پیدا کنه.
با تشکر :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خفه خون بگیریم یا نگیریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مستند صفر تا سکو | صفر + دختران = 100 | ناممکن هایی که خواهران منصوریان ممکن کردند
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارآفرینی، محکم مثل سنگ بودن نیست!