وقتی نیستم، قطعا کسی مرا کشته!




اکنون که می نویسم، از گور برخواسته ام، نفس می‌کشم و می‌توانم دوباره طلوع خورشید را ببینم و گوش به اولین نوای پرندگان صبحگاهی بدهم. آه زنده بودن چه نعمت بزرگی است هر چند که غالباً من آن را انکار کرده و قدرش را ندانسته ام.
اما شاید این سوال پیش آید که چگونه مرده بودم و چه معجزه‌ای من را دوباره زنده کرده است، در جواب باید بگویم همان عاملی که جانم را گرفت، همان او بود که دوباره جانم بخشید و این کمی عجیب است.
آری، روزی که قلم را زمین گذاشتم، مرگ من بود و صفحه های سپید دفترم، گورستانم. قلم، قلبم را از حرکت باز ایستاند و همان او بود که به وجودم، نور زندگانی تاباند.
پس بدانید که اگر روزی نبودم، کسی حتما من را کشته است و اگر از گور برخواستم، بدانید نفسی مسیحایی بر جسم بی جانم دمیده شده و دوباره به جمع زندگان باز گشته ام.
بنویس تا زنده بمانی
جان بده ای قلم که می‌خواهم زندگی کنم.




۱۶ تیر ۱۴۰۳