نانوا هم جوش شیرین می زند...
وقتی نیستم، قطعا کسی مرا کشته!
اکنون که می نویسم، از گور برخواسته ام، نفس میکشم و میتوانم دوباره طلوع خورشید را ببینم و گوش به اولین نوای پرندگان صبحگاهی بدهم. آه زنده بودن چه نعمت بزرگی است هر چند که غالباً من آن را انکار کرده و قدرش را ندانسته ام.
اما شاید این سوال پیش آید که چگونه مرده بودم و چه معجزهای من را دوباره زنده کرده است، در جواب باید بگویم همان عاملی که جانم را گرفت، همان او بود که دوباره جانم بخشید و این کمی عجیب است.
آری، روزی که قلم را زمین گذاشتم، مرگ من بود و صفحه های سپید دفترم، گورستانم. قلم، قلبم را از حرکت باز ایستاند و همان او بود که به وجودم، نور زندگانی تاباند.
پس بدانید که اگر روزی نبودم، کسی حتما من را کشته است و اگر از گور برخواستم، بدانید نفسی مسیحایی بر جسم بی جانم دمیده شده و دوباره به جمع زندگان باز گشته ام.
بنویس تا زنده بمانی
جان بده ای قلم که میخواهم زندگی کنم.
۱۶ تیر ۱۴۰۳
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوتاه نوشته(۴)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم کتاب دلخواهم را می خواهد
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوتاه نوشته (3)