نانوا هم جوش شیرین می زند...
کوتاه نوشته(1)
روزهایی وجود دارند که نسبت به انجام هر کاری و به خصوص نوشتن بسیار دل سرد هستم و دائم این سوال ذهنم را به خود مشغول می کند که این نوشتن به چه درد می خورد یا اینکه بعد از این همه سال وقت گذرانی در فضای یک سایت نوشتاری، چقدر از دنیای واقعی دور شده ام و فکر می کنم از این بابت ضرر کرده ام.
درست مثل کودکی که دائم سرش داخل گوشی است و نمی رود با هم سن و سال های خودش بازی کند، من هم گاهی شدیداً احساس می کنم از دنیای واقعی فاصله گرفته ام و دوست داشتم مقصدی وجود داشت که میتوانستم به آنجا نامه ارسال کنم و به جای جواب های سریع مجازی، روزها و هفتهها منتظر جواب نامه ام میماندم و وقتی پستچی زنگ خانه را می زد، با اشتیاق فراوان به سمت در میشتافتم و بعد پاکت نامه را بو میکردم تا از عطر کاغذش بفهمم که محتوای آن چیست.
از آخرین باری که نامه ای دریافت کرده ام چند سالی می گذرد. فکر می کنم آدرس خانهی ما از حافظهی آدمهای این جهان پهناور پاک شده است وگرنه چرا باید بعد از گذشت این همه سال، من حتی یک نامه هم دریافت نکنم!
بگذریم، فعلاً باید دل را به همین دنیایی که وجود ندارد ولی از طرفی هم وجود دارد خوش کرد. چاره ای نیست جز انتظار تا شاید روزی اتفاق های خوب، راه به دنیای واقعی پیدا کنند و من در آن روز چقدر خوشبخت خواهم بود.
6 خرداد 1403
مطلبی دیگر از این انتشارات
بالای چهل درجه سانتی گراد
مطلبی دیگر از این انتشارات
گروه سه نفره
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم کتاب دلخواهم را می خواهد