چرا هواپیما می فروشند؟
شرکت قطرایرویز، هواپیمایی پرچمدار کشور قطر 205 فروند هواپیما دارد. بین دوحه و 150 مقصد در سرتاسر دنیا پرواز می کند و مسافران کشورهای مختلف را در 5 قاره ی جهان با محوریت اسم "قطر" جابجا می کند. تنها در سال مالی گذشته، 1.54 میلیارد دلار سود به ارمغان آورده. این شرکت اولین مشتری جدیدترین هواپیما های دو شرکت بزرگ هواپیما ساز یعنی بوئینگ و ارباس است. زمانی که شرکت ارباس هواپیمای A350 را معرفی کرد، این شرکت اولین خط هوایی در جهان بود که با پشتوانه ی مالی عظیم ناشی از سود سرشار این هواپیما که قرار بود حدود 7 سال دیگر پرواز کند را به صورت گسترده سفارش داد.
سوال اینجاست در جهانی که ساخت هواپیمای بیشتر از 200 نفر، تنها در انحصار دو شرکت آمریکایی و اروپایی است، چرا این کشور ها هواپیما می فروشند؟ یعنی وقتی دیگران علم و بضاعت صنعتی ساخت یک ماشین ابر پیچیده مانند هواپیمای مسافربری را در این تعداد و کیفیت ندارند، چرا باید اجازه دهند یک کشور کوچک مانند قطر به هاب بین المللی هوانوردی جهان تبدیل شود و همچین سود نجومی را به آن ها برساند؟ خب هواپیما را به ایرلاین های اروپایی و آمریکایی می فروشند و خودشان کل پرواز های جهان را انجام می دهند و این پول عظیم را به شرکت ها و در نهایت به اقتصاد خودشان تزریق کنند و صدها هزار شغل که در این صنعت وجود دارد را در کشور خودشان نگه می دارند. رقبایی هم مانند قطرایرویز و شرکت های مشابه آن ها هم اصلاً بوجود نمی آید که بتواند امپراطوری مطلق آن ها را به چالش بکشد. چون دیگران نمی توانند هواپیما بسازند. کمی در این باره فکر کنید، چرا این همچین کاری نمی کنند؟
آیا پاسخ شما چیزی شبیه به اعتقاد کشور های هواپیما ساز به "بازار آزاد" و "رقابت منصفانه" و سایر این موارد است؟ جهان خیلی پیچیده تر از چیزی است که در ظاهر نشان می دهد.
دینامیک هژومونی
هر پرواز شرکت قطر ایرویز، باعث درامد این شرکت است. یعنی هر بار که یک هواپیمای این شرکت از دوحه یا به دوحه پرواز می کند، در حال چرخاندن چرخ این شرکت و در مقیاس بزرگتر در حال قدرتمند کردن کشور قطر است. اما هواپیما خود به خود پرواز نمی کند. هواپیما از چندین میلیون قطعه تشکیل شده است که اشکال در بعضی از آنها به تنهایی مانع پرواز هواپیما است. کاربری و به راه انداختن هواپیما نیازمند چندین تخصص از خلبانی و مهمانداری و مهندسی تعمیرات و نگهداری و دیسپچ و... است که نیازمند آموزش های بسیار دقیق و پیشرفته و نظارت وسیع برای اطمینان از سطح بالای مهارت متخصصان است. از طرف دیگر همانطور که سود بسیاری در صنعت هوانوردی وجود دارد به همان اندازه ضرر عدم بکاربگیری هواپیما هم سنگین است. اگر شرکت از هواپیمایی که بیش از حداقل 200 میلیون دلار خرج خرید آن شده نتواند پول دربیاورد، خود این محرومیت از سود، ضرر است. حالا اگر یک هواپیما نیازمند قطعه ی یدکی شود چه کسی می تواند این قطعه را تامین کند؟ همان شرکت سازنده. چه کسی می تواند تخصص های لازم برای به تعمیر و نگهداری و به پرواز دراوردن چنین ماشین پیچیده ای را به ایرلاین یاد دهد؟ همان شرکت سازنده. پس اگر شرکت سازنده نخواهد قطعات یدکی هواپیما را تامین کند یا اصلاً خیلی لطیف تر، نخواهد به سرعت لازم، آموزش نیروهای انسانی ایرلاین را تکمیل کند یا قطعات را با کمی تاخیر بدست ایرلاین برساند، ضرر بسیار سنگینی به بهره بردار هواپیما می زند! فقط با کمی تاخیر در عمل به تعهدات. تصور کنید اگر یک روز شرکت سازنده تصمیم بگیرد روابطش را با ارلاین قطع کند چه می شود؟؟ تمام این هواپیما ها که آن سود نجومی را ایجاد کرده بودند تبدیل به آهن پاره های بی مصرفی می شوند که پرواز که نه حتی روی زمین هم نمی توانند حرکت کنند. چرا؟ چون آن یک قطعه ی حساس خراب است و جایگزین آن را نمی دهند. چرا؟ چون دیگر نیروی انسانی کافی برای بهره برداری از هواپیما ها وجود ندارد. در این شرایط تکلیف این همه سرمایه گذاری سنگین در صنعت هوانوردی چه می شود؟ سود که دیگر وجود ندارد، این ضرر سهمگین را چطور می توان جبران کرد؟
حال تصور کنیم مقامات کشور قطر در یک ملاقات خصوصی با کشورهای سازنده ی همین هواپیماهایی هستند که شرکت قطر ایرویز در حال سود نجومی از بهره بردای از آن ها است. مقامات این کشور ها ضمن حال و احوال و چه خبر و تعارفات معمول گرفتن ژست صمیمیت در بین صحبت ها ناگهان می گویند: "راستی ما می خواهیم که شما فلان کار را نجام دهید" یا مثلاً: "ما به این نتیجه رسیدیم که شما باید روابط تان را با فلان کشور قطع کنید" به نظر شما واکنش مقامات قطر چه خواهد بود؟ در این میان مقامات کشور مقابل اشاره می کنند "می دونی، شرکت بوئینگ این روزها خیلی سرش شلوغه ممکنه نتونه خدمات لازم رو به همه ارائه کنه!" همین یاداوری ملایم کافی است که تمام آن حساب و کتاب سود و ضرر را در ذهن مقام قطری زنده کند و به او بفهماند هزینه ی مخالفت با خواسته ی این کشور ها خیلی بالاست! حال فرض کنیم که خواسته ی مقامات این کشورها چیزی است که بر خلاف منافع ملی کشور قطر است. مقامات قطر خوب می دانند که اگر این کار را انجام دهند تبعات بسیار سنگین و جبران ناپذیری برای آن ها خواهند داشت. فرض می کنیم آنها نمی پذیرند حتی به قیمت زمینگیری همه ی 205 فروند هواپیما و ضرر سهمگین در اثر آن. اما نکته ی مهم اینجاست که کشور قطر از زمینگیری هواپپیماهایش در نهایت ضرر می کند، اما از گرسنگی نمی میرد! اما اگر به جای صنعت هوایی، صنعت گازش فلج شود و درآمد آن قطع شود، حتماً از گرسنگی خواهد مرد و در نهایت کشور قطر منهدم خواهد شد! یعنی به درامد صنعت گاز، وابستگی موجودیتی دارد. حالا اگر مقامات همان کشور ها، بجای صنعت هوانوردی، دست روی صنعت گاز قطر بگذارد و خواسته ی خلاف منافع ملی قطر را همراه با تهدید این صنعت که همانند صنعت هوانوردی به صورت گسترده از خارج از قطر ایجاد و پشتیبانی شده است، مطرح کند، چه خواهد شد؟؟
ما در یک دنیای واقعی زندگی می کنیم. و در این دنیای واقعی سیاست مداران مجبور به گرفتن تصمیمات بر اساس واقعیات هستند نه بر اساس ایده آل های ذهنی! بله ایده آل مقامات قطر این است که کاری بر خلاف منافع ملی شان انجام ندهند اما اگر پای موجودیت کشورشان وسط باشد، مجبور هستند از بین موجودیت خودشان و "هر گزینه ی دیگری"، موجودیت خودشان را انتخاب کنند. بله صنعت گاز، صنعت هوانوردی، جام جهانی و... برای قطر پول و شهرت و اعتبار می آورد، اما چیزهای دیگری هم می آورد! برای کسانی که این که این ها را برای قطر فراهم کرده اند، اهرم فشار ایجاد می کند و برای قطر وابستگی! بله برای اروپا و آمریکا سود خیلی بالایی دارد که هواپیماهایی که فقط خودشان بلدند و می توانند بسازند را برای خودشان نگهدارند و کل پرواز های دنیا را خودشان انجام دهند اما حاضر هستند از این سود هنگفت بگذرند و اجازه دهند کشور کوچکی در غرب آسیا بتواند ایرلاینی کلاس جهانی داشته باشد که ایرلاین های برتر آن ها را به چالش بکشند تا بتوانند آن کشور را و سایر کشور های جهان را در صنعت هوانوردی و سایر صنایع و محصولات با فناوری بالا وابسته ی خود نگهدارند. آن ها هیچ مشکلی با دادن هر چقدر هواپیما که قطر می خواهد ندارند اتفاقاً هر یک هواپیما قطر را وابسته تر و اهرم فشار آن ها را تقویت می کند چون زمینگیر شدن 205 هواپیما سنگین تر از مثلاً 100 هواپیما است. چیزی که آن ها با آن مشکل دارند این است که قطر بتواند برای خودش هواپیما یا میدان گازی یا هر چیز دیگری که نیاز دارد را بدون نیاز به آن ها بدست بیاورد حالا یا خودش بسازد یا از کسی غیر از آن ها تهیه کند. این یعنی تقویت موضع قطر و ضعیف شدن اهرم فشار آن ها بر قطر! بنابراین چه کار می کنند؟
https://www.aljazeera.com/news/2022/9/24/french-oil-giant-signs-new-natural-gas-deal-with-qatar
خودشان با سرمایه گذاری در قطر مانع از این می شوند که این کشور، به سمت گزینه های برود که اهرم فشار آن ها را تضعیف کند. به عبارت دیگر سعی می کنند که در قطر "نفوذ اقتصادی" خود را ایجاد و افزایش دهند. اکنون متوجه شده ایم علاوه بر نفوذ اقتصادی، در قطر "نفوذ صنعتی" و "نفوذ فناورانه" هم دارند. و با این نفوذشان گلوگاه اصلی حیات قطر یعنی استخراج و صادرات گاز را چه در بخش فنی، چه در بخش لجستیک و حمل و نقل و چه در بخش اقتصادی در کنترل خود دارند. کسانی که این نفوذ همه جانبه را روی قطر دارند، قطر را تحت هژمونی خود قرار داده اند.
بله، کشور کوچک قطر رشد اقتصادی کرده، صاحب یک ارلاین کلاس جهانی شده، نامش در سرتاسر جهان با هواپیماهایش و تبلیغ روی لباس تیم بارسلونا بر سر زبان افتاده، برج های بلند لاکچری در آن ایجاد شده، میزبانی جام جهانی را در رقابت با کشوری مانند آمریکا برنده شده، حضور انواع و اقسام موسسات و برند های معتبر دنیا را در کشور خودش دیده، تامین کننده ی LNG یا گاز مایع دنیا شده، برای جمعیت اندکش درامد بالایی ایجاد کرده، همه ی اینها و موارد دیگری که به ذهن من نمی رسد را بدست آورده، اما همه ی این ها را
در ازای قرار گرفتن تحت هژمونی بدست آورده
یعنی آن کسانی که قطر را تحت هژمونی خود قرار داده اند هر لحظه اراده کنند می توانند هر آنچه قطر دارد را از آن بگیرند و قطر کوچکترین ابزاری برای جلوگیری از این اتفاق ندارد. رئیس جمهور آمریکا می تواند با خط خطی کردن یک کاغذ کل صنعت هوانوردی یا صنعت گاز که رگ حیات قطر است یا اصلاً واردات مواد غذایی را و پزشکی و هر چیزی که دلش می خواهد را در لحظه به نابودی بکشاند. قطر در مقابل همچین کاری، چه می تواند انجام دهد؟
اطاعت...
خوشبختی هژمونیک
در دنیای قرن نوزدهم، ایجاد هژمونی با استعمار کردن کشور ها ممکن بود، این امکان تا اواسط بیستم ادامه داشت اما از حدود میانه ی این قرن با تغییر مناسبات جهان، دینامیک هژمونی هم تغییر کرد. در دنیای امروز، هژمونی با استعمار ممکن نیست، بلکه برای ایجاد آن باید به کشور های هدف "هورمون رشد اقتصادی" تزریق کرد. یعنی کشور های هژمون اجازه دهند و شرایطی را فراهم کنند که برخی کشور ها بتوانند در برخی زمینه ها رشد اقتصادی و صنعتی و فناورانه داشته باشند. اتفاقاً باید بتوانند بازار های جهانی را تسخیر کنند همانطور که قطر ایرویز به یک بازیگر جدی در بازار حمل و نقل هوایی در جهان تبدیل شده است. باید بتواند در جامعه ی جهانی نامی برای خود دست و پا کند و سری بین سر ها در بیاورد. باید بتواند تولید ناخالص ملی (GDP) و درآمد سرانه ی بالایی برای شهروندانش داشته باشد. در یک کلام ملت و دولت کشور هدف احساس "خوشبختی" کنند تا در حظ این لذت، اصلاً متوجه تحت هژمونی قرار گرفتن و خطرات آن نشوند. بر خلاف استعمار که تلخ و تحقیر آمیز است و احساسات مردم کشور هدف را بر ضد استعمارگر برمی انگیزد، با چشاندن طعم شیرین رشد اقتصادی و صنعتی و فناوری به مردم و دولت کشور هدف، خود آن کشور مشتاق تحت هژمونی قرار گرفتن می شود. در کنار آن دادن امتیازات عوام فریبانه ی دهن پر کنی مانند "پاسپورت معتبر" و یا "پذیرفته شدن در جامعه ی جهانی" و... مردم کشور هدف را به اوج غرور و رضایت می رسانند.
اما همه ی این ها، احساس خوشبختی است، نه خود خوشبختی! مانند سایر موارد فهمی که ذهن ما از پدیده ها دارد ناشی از تصویر آن است، نه حقیقت آن پدیده. ممکن است فردی حس خوشبختی داشته باشد اما واقعاً خوشبخت نباشد، یا حس بدبختی داشته باشد اما واقعاً بدبخت نباشد. اشکال کار آنجاست که می توان با ایجاد مصنوعی تصویرهای جهت دار از پدیده ها، ذهن توده ی جوامع و احساسات آن ها را به راحتی مدیریت کرد. واقعیت این است که کشوری که تحت هژمونی قرار دارد، جدای از اینکه تحت هژمونی چه کسی قرار دارد و در ازای این هژمونی چه چیزی به دست آورده و دولت و ملتش چه احساس یا برداشتی در مورد آن داشته باشد، کشور بدبختی است. برج های بلند و ماشین های لاکچری و ظاهر زیبا و شکوهمند و GDP چشمگیر و پول ارزشمند و درامد سرانه ی بالا و مردم شاد و خوشحال و بی دغدغه حتماً نشان دهنده ی خوشبختی نیست، احتمالاً نشان دهنده ی یک کشور بدبخت تحت هژمونی است که در حال تجربه ی لذت کاذب ناشی از احساس مصنوعی خوشبختی است که اقتضای قرار گرفتن در این شرایط است.
بزرگترین بدبختی کشور تحت هژمونی، این است که دیگر نمی تواند بر اساس منافع ملی خود تصمیم بگیرد. یعنی وقتی کشوری تحت هژمونی قرار گرفت دیگر نمی تواند در مقابل خواسته های کشور هژمون که تحت هژمونی آن قرار دارد، نه بگوید و یا بی هزینه مخالفت کند. اگر کشور هژمون به کشور تحت هژمونی بگوید کاری انجام دهد، آن کشور باید انجام دهد. اگر گفت باید به من پایگاه نظامی بدهی خودت هم در آن راه نداشته باشی، باید بدهد، اگر گفت باید در فلان جنگ که اصلاً به کشور تحت هژمونی ربطی ندارد شرکت کند و سربازانش را به مسلخ بفرستد، باید شرکت کند. اگر گفت فلان جا باید فلان مقدار هنگفت پول را سرمایه گذاری کند، باید سرمایه گذاری کند. اگر گفت فلان کالاها را باید به قیمت گزاف از شرکت های من بخری، باید بخرد. اگر گفت فلان شهروندش را باید تحویل دهد، باید تحویل دهد. اگر گفت فلان گروه تروریستی خطرناک را باید اسکان دهد یا حمایت کند، باید انجام دهد. اگر گفت فلان کار را باید انجام دهی، باید انجام دهد. اینها و خیلی بیشتر از اینها را که هزینه اش به اقتصاد و جامعه و فرهنگ و محیط زیست و استقلال کشور وارد می شود را چرا باید انجام دهد؟
چون یک کشور تحت هژمونی است.
نظر مردم عادی این کشور ها در مورد این هزینه های سنگین غیر قابل اجتنابی که کشورشان می دهد چیست؟ اصلاً متوجه نمی شوند! مردم عادی درگیر زندگی شخصی خودشان هستند و مسئله شان دخل خرج و معاش خودشان است. اگر مردم عادی از رفاه حداقلی برخوردار باشند و احساس خوشبختی کنند، اصلاً متوجه اینکه تحت هژمونی هستند و اینکه تبعات آن چیست نمی شوند. آن بخشی از مردم که به این مسائل اهمیت می دهند، اقلیت کوچکی هستند که صدایشان به جایی نمی رسد. اگر هم بخواهند فعالیتی در جهت خروج کشورشان از هژمونی کنند با اعترض عموم مردم از جنسِ: "آبِت کمه؟! نونِنت کمه؟! نشستیم زندگیمون رو می کنیم" راه به جایی نمی برد.
بزرگترین خطر هژمونی این است که مردم کشور تحت هژمونی نه تنها متوجه خطرات هژمونی نمی شوند، بلکه حتی متوجه وجود خود آن هم نمی شوند.
پایگاه هوایی آمریکا در قطر
هژمونی جهانی
قطر تنها کشوری نیست که تحت هژمونی است. قطر یک شیخ نشین مانند سایر کشورهای عربی اطرافش است. یعنی یک خانواده، آمده است کل قدرت را در کشور قبضه کرده. بقیه ی ملت کوچکترین نقشی یا امکان دخالت در سیاست ندارد. یک فرد در راس سیستم سیاسی به نام امیر قطر وجود دارد که وقتی شیخ به پا به سن گذاشت و احساس کرد که دروه اش گذشته، پسر ارشد را پدرانه نصیحت می کند و چهار گوشه ی زمین قدرت را می بوسد و مملکت را به دست امیر جدید می سپارد. حالا اگر پسری که در نوبت امیری است، حال و حوصله ی چندانی نداشته باشد، در یک کودتای محترمانه، پدر را زودتر به دوران بازنشستگی می فرستد!
اوضاع در سایر شیخ نشین ها چندان متفاوت نیست، در عربستان سعودی، بحرین، امارات، کویت، امارات و عمان هم همچین سیستمی که در واقع همان شیخ سالاری خانوادگی سنتی عربی در دوران مدرن است،حکومت می کند. این سیستم پتانسیل زیادی برای شورش و انقلاب و سرنگونی دارد. قطر یا کویت جمعیت زیادی ندارند، اما عربستان سعودی بیش از 30 میلیون نفر جمعیت دارد! باید این سیستم حاکم از قدرت بالایی برای سرکوب هرگونه حرکت اجتماعی برخوردار باشد. وگرنه قدرت از دست این خانواده می رود. پس حاکمان این کشور ها نیاز به یک قدرت بزرگ خارجی دارند که با حمایت از حکومت آن ها، در قدرت ماندن آن ها را تضمین کنند. قدرت هژمون، عاشق همچین حکومتی است. زیرا حتی نیاز ندارند طعم شیرین تزریق هورمون رشد را به آن ها بچشاند! آن ها خودشان به دنبال یک قدرت هژمون هستند تا با رفتن تحت هژمونی آن، در قدرت ماندن خود را تضمین کنند و خیالشان از اینکه کسی نمی تواند تکان شان دهد، راحت باشد. با رشد اقتصادی ناشی از قرار گرفتن تحت هژمونی، اکثریت مردم که به دنبال زندگی راحت بی دغدغه هستند هم با برخورداری از یک رفاه حداقلی، به فکر انقلاب و شورش و براندازی و عدالت نمی افتند. اتفاقی که در عربستان سعودی افتاده است. با وجود فاصله ی طبقاتی بسیار شدید که اقلیت طبقه ی شاهزادگان که آقازادگان رسمی با ثروت های بی حساب و زندگی سوپر لاکچری در یک طرف و اکثریت قشر متوسط رو به پایین در طرف دیگر، باید سال ها قبل این گسل لرزه های شدیدی را به وجود می آورد. اما حمایت قدرت هژمون از موجودیت رژیم سعودی و همان رفاه حداقلی برای اقشار متوسط مانع از هرگونه حرکتی است. چرا؟ چون معلوم نیست حکومت بعدی که بر سر کار می آید مانند حکومت فعلی عاشق قدرت هژمون باشد یا حتی بخواهد مانند این حکومت تحت هژمونی قرار بگیرد. مخصوصاً اگر حکومت انقلابی، با وعده ی مقابله با قدرت هژمونی بر سر کار بیاید که افکار عمومی قبلاً از آن خشمگین شده است.
حالا ممکن است این کشور تحت هژمون چندان با ارزش های قدرت هژمون همسو نباشد! یک خانواده آمده باشد کل قدرت را به دست گرفته باشد، اسم خودش را روی کشور گذاشته باشد، انتخابات و حزب و نظر مردم و گردش قدرت هم شوخی بی مزه ای باشد. حقوق بشر و حقوق زن را هم با دادن حکم 30 سال حبس به خاطر یک توییت به سخره بگیرند و آنقدر فضا حتی برای خانواده های خودشان خفقان آور باشد که مجبور باشند فرزندانشان را از وسط اقیانوس از دست قاچاقچیان انسان بربایند و به کشور برگردانند و خلاصه هر اقدام ضد ارزش های قدرت های هژمون را انجام دهد. چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که قدرت هژمون در بخش های مختلف، نفوذ لازم را داشته باشد و بتواند هژمونی خود را در آن کشور تحمیل کند. بی ارزش بودنِ ارزش های قدرت هژمون در کشور تحت هژمونی گناه چندان بزرگی نیست!
قدرت هژمون هیچ منطقه ای از دنیا را از قلم نمی اندازد، ایده آل او این است که کل جهان تحت هژمونی او دربیایند تا اصلاً امکان بوجود آمدن قدرت هژمون دیگری در جهان وجود نداشته باشد و در دنیا بی رقیب باقی بماند. مقدمه ی این کار، تحت هژمون بردن کشورهای منطقه ی خودش در وهله ی اول است. در مرحله ی بعد باید به سراغ بقیه ی کشورها برود. اما ابزار رسیدن به این هدف چیست؟ اگر کشورهای دیگری پیدا شوند که میدان گازی قطر را راه بیاندازند که دیگر قطر چندان تحت هژمونی قرار نمی گیرد یا حداقل کمی از سیطره ی قدرت هژمون خارج می شود. حالا اگر قدرت دیگری بیاید و همه ی نیاز های قطر را تامین کند چه؟ خود می تواند قدرت هژمون دیگری باشد! پس یک قدرت هژمون برای باقی ماندن در این جایگاه باید تلاش کند تا:
همه چیز را در انحصار خود داشته باشد
از علم و دانش و فناوری گرفته تا تولید و صنعت و اقتصاد. از قدرت سخت نظامی و سیاسی و اقتصادی گرفته تا قدرت نرم و رسانه ای و نرم افزاری. اگر هم کسی می خواهد در جهان در هر زمینه قدرتی بگیرد باید به همان اندازه که قدرت هژمون اجازه می دهد، در آن زمینه ای که قدرت هژمون صلاح می داند در جهتی که قدرت هژمون می خواهد، تحت نظارت و کنترل قدرتمند شود. قدرت هژمون هم همه ی این کنترل ها را فقط و فقط در جهت منافع خودش یعنی در مسیری که خروجی آن تقویت قدرت و جایگاه خودش بشود، انجام می دهد. عربستان سعودی اجازه دارد یکی از بزرگترین صادر کنندگان نفت جهان با درامد سرشار بشود، به شرطی که نفتش را به دلار آمریکا بفروشد. قطر اجازه دارد یک ابر قدرت گازی جهانی شود به شرطی که بر اساس سیاست های آمریکا گازش را به جهان عرضه کند. کره ی جنوبی و ژاپن اجازه دارند تبدیل به یک کشور صنعتی شوند به شرطی که در جهتی که آمریکا می خواهد یعنی مهار چین حرکت کنند. یک کشور تحت هژمون هرگز اجازه ندارد در چیزی که قدرت هژمون به او اجازه نداده قدرتمند شود. اگر می خواد به سوی چیزی که قدرت هژمون به او اجازه نداده حرکت کند، ابتدا باید رضایت او را جلب کند و اگر قدرتی دارد، اجازه دارد آنرا در جهت قوی تر شدن قدرت هژمون بکار بگیرد نه بر خلاف آن یا در جهت قوی تر شدن رقبای قدرت هژمون. بله، آن کشور می تواند خود رایی و سرکشی داشته باشد و ژست استقلال هم در برخی مواقع بگیرد. اما قدرت هژمون با یک یا چند نوازش سیاسی و اقتصادی، به کشور تحت هژمون یاداور می شود که جایگاه او کجاست و چه رابطه ای بین او و قدرت هژمون برقرار است.
در حالی که ترکیه از شرکای اصلی برنامه ی F35 بود و قرار بود ناوگان بزرگی از این جنگنده را در اختیار داشته باشد، به دلیل معامله با روسیه به جای آمریکا در خریدن سامانه ی پدافندی S400 به صورت کامل از برنامه اخراج شد و حتی یک فروند هم به این کشور فروخته نخواهد شد
ضد هژمون
اما جهان فقط از قدرت هژمون و کشورهای تحت هژمونی تشکیل نشده است. ایده آل قدرت هژمون این است که جهان همین شکلی باشد اما همانطور که قبلاً اشاره شد ما در دنیای واقعی زندگی می کنیم، نه دنیای ایده آل. از این رو کشورهای دیگری هم هستند که خودشان یک قدرت هژمون هستند یا از قرار گرفتن تحت هژمونی سر باز می زنند و در برابر آن مقاومت می کنند. واقعیت این است که یک قدرت هژمون نه در برابر "ضد هژمون" یعنی سایر قدرت های هژمون رقیب و کشورهایی که در برابرش سرکشی می کنند، هرگز نمی تواند ساکت و بی تفاوت باشد. مقاومت در برابر قدرت هژمون یعنی این کشورها باید سعی کنند انحصار را، در هر زمینه ای، از دست قدرت هژمون خارج کنند و این یعنی تضعیف جایگاه قدرت هژمون. اگر قدرت هژمون ببیند انحصارش، مخصوصاً در حوزه هایی که نقطه ی قوتش هستند، به پایان رسیده و دیگران دستاورد هایی هم وزن داشته های او بدست می آورند از اعماق وجود وحشت می کند! و طبیعت قدرت هم اینگونه است که هیچ موجودیتی نمی خواهد قدرتی را که بدست آورده، از دست دهد. از این رو قدرت هژمون در برابر ضد هژمون چه می کند؟
پرخاش...
قدرت هژمون بر خلاف تصویر مقتدر و "ابر قدرت نما" یی که از خود نشان می دهد به شدت از تضعیف جایگاه خودش در هراس است و در برابر هر تلاشی در این جهت، با تخاصم شدید و همه جانبه برخورد می کند. از هر راهی که زورش برسد، از حمله ی نظامی و سیاسی و اقتصادی گرفته تا حملات روانی و رسانه ای. اگر در برابر رقبای خود یا کشور های سرکش کاری نمی کند صرفاً یک دلیل دارد: زورش نمی رسد! قدرت هژمون هر آنچه بتواند علیه این کشور ها انجام می دهد. رقبای خود را بد، شر و شرور معرفی می کند، سعی می کند کشورهای تحت هژمونی خود را از جهانی که رقبایش قدرت هژمون برتر باشد بترساند، سعی می کند سرانجام خارج شدن از هژمونی را نه استقلال، که قرار گرفتن تحت هژمونی رقبا نشان دهد. سعی می کند خود را انتهای ویژگی های خوب و خوشایند معرفی کند، سعی می کند خود را قدرتمند ترین، محق ترین و خیراندیش ترین موجودیت جهان معرفی کند و تحت هژمونی خودش قرار گرفتن را یک موهبت تلقی کند. اینها بخشی از تلاش های قدرت هژمون برای معتبر کردن خود و بی اعتبار کردن قدرت های رقیب و کشورهای سرکش است.
حتی کشورهای سرکش هم به خودی خود حتی اگر یک قدرت هژمون نباشند و یا اصلاً بضاعت تبدیل شدن به آن را نداشته باشند، باز هم بسیار خطرناک هستند. چون برای کشور های تحت هژمونی، مثالی از این فرضیه هستند که بدون قرار گرفت تحت هژمونی "هم" می توان زنده ماند! حال اگر آن کشور پیشرفت کند و در حد و اندازه های قدرت هژمون ظاهر شود که دیگر واویلا است! همچین کشوری خطرناک ترین چیزی است که موجودیت قدرت هژمون را تهدید می کند زیرا به سایر کشور ها نشان می دهد بر خلاف آنچه قدرت هژمون می گوید. که تنها مسیر رشد از تحت هژمون قرار گرفتن نمی گذرد. این دسته از کشور ها، همان هایی هستند که در صحنه ی جهانی از سوی قدرت هژمون در دسته بندی Bad Guy و بچه ی بد و سرکش و غیر دموکراتیک دیکتاتور و تروریست معرفی می شود. قدرت هژمون هر چه در دست دارد رو می کند تا ایجاد همچین الگویی جلوگیری کند و هیچ ابزار غیر انسانی و غیر اخلاقی را هم برای خود غیر مجاز نمی داند هیچ اهمیتی هم به پیامد های آن نمی دهد. کشور سرکش، قاتل قدرت هژمون است.
نابودی هژمون
در طول تاریخ، از دست دادن قدرت برای قدرتمندان همواره تلخ، ناگوار و درد آور بوده است. قدرت هژمون هم نه به سادگی هژمون نبودن خود را می پذیرد نه در مقابل به فنا رفتن جایگاهش نظاره گر است، نه دستش برای تغییر یا به تاخیر انداختن شرایطی که قدرتش را از بین می برد بسته است. از این رو از هیچ کاری برای جلوگیری از این اتفاق چشم پوشی نمی کند. از قربانی کردن متحدان یا به عبارت درست تر، کشور های تحت هژمونی خودش و طعمه کردن آن ها برای درگیر کردن سایر قدرت های هژمون تا به هم ریختن نظم در جهان. حتی از قربانی کردن مردم کشور خودش هم ابایی ندارد. اگر به این نتیجه برسد که هژمون ماندن خودش وابسته تصمیمی است که به کشته یا زخمی منهدم شدن زندگی افراد زیادی از مردم خودش منتهی می شود، لحظه ای در گرفتن همچین تصمیمی تردید نمی کند. قدرت هژمون با فهم دیگی برای من نجوشه می خوام.... خودش و جهان را درک می کند. از این رو زمان نابودی هژمون، دوران زلزله های شدید سیاسی و اقتصادی در جهان است و متاسفانه در طول تاریخ، نابودی یک قدرت هژمون چه به صورت طبیعی اتفاق اقتاده باشد چه دو هژمون در جنگ یکدیگر را نابود و تضعیف کرده باشند، به تولد هژمون دیگری انجامیده است.
این نوشته اکنون در کانال تلگرام "سیاست آسان" هم قابل دسترسی است:
مطلبی دیگر از این انتشارات
اختراع دوباره ی چرخ: یک مغلطه ی ضد پیشرفت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا در آمریکا انقلاب نمی شود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دنیایی که نمی بینیم/2: خفقان غیر عامل