گردش یک روز شیرین


بعدازظهر جمعه است و آوازه مشهورش.زمان گردش وتفریح در آخرین روز هفته و واپسین ساعات تعطیلی. اما مگر کرونا اجازه می دهد؟ آن هم به کنار؛ این هوای شرجی جنوب وآفتاب تند وخشمگینش که مدام بر سر ما می کوبد نای رفتن را از ما می گیرد اما دل به دریا می زنیم و در فضایی باز برای تفریح وگذراندن اوقات سر به بیابان می نهیم. البته زمانی که خورشید خانوم میل به رفتن می کند و ما هم سعی می کنیم خود را از او پنهان کنیم تا با سوزش و تابیدنش بر قد رعنای ما، شرمنده ما نشود. اما مگر او شرمنده می شود؟ با وجود اینکه خود را از اوپنهان می کنیم اما مسیر خود را برای رسیدن به ما پیدا می کند واز لابلای در ودیوار ودرختان به ما سلام گرمی می کند و می گوید همیشه به یادتان هستم؛نکند شب شود و مرا فراموش کنید. رفیق نیمه راه نباشید و تا صبح وتابشی دوباره منتظرم بمانید. ما مسیر خود را می پیماییم و آفتاب نیز ما را تا رسیدن به مقصد همراهی می کند و به ما می خندد اما من خندیدنش را دوست دارم. کم کم وقت غروب است و خورشید خانم ندای خداحافظی سر می دهد واز ما حلالیت می طلبد بخاطرآزار واذیت هایش.

ما که دل تنگ نبودش می شویم اما قانون همین است؛بعضی وقتها چیزی را دوست می داری اما قدرش را نمی دانی و زود می رود وگاهی ممکن است از چیزی خوشت نیاید، اما آن برای تو سودمند است و نمی دانی.