گاهی فقط میشه به چیز هایی فکر کرد که راهی بجز فکر کردن دربارش ندارم، مینویسم که بخونیم باهم شاید....
هرچی که تو اسمشو بذاری 2
حالا کی اینجاست!
ی ادم بد
من چیام؟ ادم خوبی بودم که برای رسیدن به دنیایی پر از خوبی تبدیل به بدترین ادم روی زمین شد و نسل بشر که نتونست در مقابل هم نوعش مقاومت کنه من حالا بدترین ادمم
داستایوفسکی میخوندم و به ادبیات روسیه علاقمد شدم اونم فقط داستایوفسکی شخصیت های توی رمان ها بسیار ادم های مرتب و با ادبی بودن و برای دفاع از ابرو و عزت نفسشون حاظر بودن دوئل کنن اما ابروشون لکهدار نشه
با روح سامورایی آشنا شدم انسان هایی بسیار ارام که جونشون رو بدون هیچ ترسی فدای کسی میکردن که دارن بهش خدمت میکنن و فکر میکردن این بهترین کاره و اگر کاری غیر از این انجا بشه شرافتشون از بین میره
ادمهایی که اگر ابروشون ( شرافت سامورایی ) لکه دار میشد حتی به تهمت و توان اثبات غلط بودن این تهمت رو نداشتن خودشونو یا مراسم سپوکو(هاراکیری) که نوعی خودکشی برای دفاع از ابرو و شرافته قربانی میکردن که با خونشون این ننگ پاک بشه
حالا من با این افکار با دست هایی خالی اینجا وایستادم!
وقتشه خودمو بخاطر آبروی رفته قربانی کنم اما منم ادم ترسویی هستم، قاتلم، اما ترسو، که جرات نداره خودشو فدای ایدئولوژیش کنه
یهو دنیا جلو چشمام تیره و تار شد هیبتی بزرگ جلوم ظاهر شد. زشت نبود زیبا هم نبود عادی بود و یه چوب دستی داشت، جلو امد و سلام داد
گفت : فرزند ادم من ابلیسم و امدم که این چوب دستی استادی رو به تو تقدیم کنم که با جملاتت و کار هات باعث شدی به خدا ثابت کنم که شما ها موجودات خونریزی هستین
چوب دستی رو داد به من و من از شدت این جنایت زانو هام شل شد و افتادم.
دستی به سرم کشید و گفت: تو فرزندم در با من در عذاب خواهی بود و نه کسی دیگر
رفت و من با کلت 9 میلیمتری خودمو زدم
آخرین ادم مرد و جهان زمین با این همه خون از این به بعد در آرامش خواهد بود
مطلبی دیگر از این انتشارات
می خوایم چیکار کنیم ؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قانون شماره یک
مطلبی دیگر از این انتشارات
نظر درمورد پست بعدی