اپیزود هفتم؛ یاهو!


سلام. من محمد هستم و شما اپیزود هفتم استارت‌کست رو می‌شنوید. جایی که قراره در اون داستان‌های واقعی از استارتاپ‌های بزرگ دنیا رو مرور کنیم و ببینیم اینکه چطور آدمای معمولی شرکت‌های بزرگ رو راه اندازی کردند و موفق شدن. امان از دست اون‌ها که دیر جواب پیامشون رو میدن. اگه این صدا براتون آشنا باشه احتمالا کلی خاطره براتون زنده شده و می‌دونین از چی دارم صحبت می‌کنم. در اپیزودهای قبل داستان سه شرکت موفق رو بررسی کردیم. زیپ‌کار، نت‌فلیکس و نینتندو. امیدوارم که از شنیدنشون لذت برده باشید و از تجربه‌ی این شرکت هم استفاده کرده باشید. تا امروز هر داستانی که شنیدیم مربوط به رشد و موفقیت بود. اما آیا همه‌ی ایده‌ها به موفقیت منتهی میشن؟ هر کی هر پروژه‌ای ساخت می‌تونه مطمئن باشه که یه روزی می‌درخشه و به هدفش میرسه؟ قطعا نه.




تو دنیای کسب و کار یک نبرد دائمی در جریانه که هیچ وقت متوقف نمیشه. اگه شما روزی تلاش کردید و به موفقیت رسیدید، باید بدونید که تنها بخشی از مسیر رو رفتید. نه تمامش رو. ادامه‌ی مسیر شما میشه جنگیدن برای حفظ موفقیت. یه مثال قدیمی هست که بارها از زبان کهنه کارهای دنیای تجارت شنیدم. میگه رسیدن به موفقیت آسونه. چیزی که سخته حفظ موفقیته. واقعیت هم همینه. حالا در این اپیزود قراره بریم سراغ همین مسئله. این که چی میشه که یک ایده‌ی فوق‌العاده و موفق شکست می‌خوره و نابود می‌شه. داستان شرکتی رو با هم مرور می‌کنیم که روزگار یک امپراتوری خیلی وسیع در دنیای مجازی رو رهبری می‌کرد. در روزهای خیلی دور، وقتی اسم اینترنت میومد برند و محصولات این شرکت برای همه تداعی می‌شد.


اگه هم سن و سال من باشید و دوران تولد و ظهور اینترنت یادتون باشه، حتما خاطرتون هست که در همون سال‌های اولیه و تا مدت‌ها بعد از اون بعضی از سرویس‌های اینترنتی فقط و فقط به اسم یاهو شناخته می‌شدند. مثلا وقتی می‌گفتن می‌خوایم بریم با دوستامون چت کنیم، هیچ نرم‌افزاری غیر از یاهومسنجر منظورشون نبود. یاهومسنجر به قدری همه‌گیر جهانی بود که تقریبا هر کی به اینترنت متصل می‌شد، داشتش و ازش استفاده می‌کرد. الان نبود که تلگرام و واتساپ و هزار نرم‌افزار دیگه هست که همشون خدمات چت رو ارائه میدن. اون زمان چت آنلاین و یا ایمیل برای خیلی از جمله خود من فقط و فقط یاهو بود. چقدر خاطره داریم ازش. یادش بخیر. چی شد که دیگه هیچ اسم و نشونی از یاهو نیست و فقط باید با خاطراتش زندگی کنیم؟ چی شد که یاهو مسنجر به عنوان اولین و گسترده‌ترین نرم‌افزار چت اینترنتی دیگه هیچ سهمی از این بازار پر مخاطب نداره و میدون رو خالی کرده؟


یاهو روزگاری یک امپراتوری وسیع بود و در اوج می‌درخشید. حتی برای ما که در ایران بودیم و کمتر از اینترنت استفاده می‌کردیم. اما چطور این امپراتوری تبدیل به یک بنای متروکه و تاریک شد؟ امروز در این اپیزود قراره به این سوالا پاسخ بدیم احتمالا این اپیزود بر خلاف قبلی‌ها یکم غم‌انگیز هم باشه اما چاره‌ای نیست. باید به گذشته سفر کنیم و با مرور داستان پرفراز و نشیب یاهو سعی کنیم علت شکستش رو موشکافی کنیم تا اگه روزی خودمون صاحب کسب و کار یا تجارتی شدیم، در دامی که یاهو دچارش شد، گرفتار نشیم و همیشه چهار چشمی از موفقیت هامون مراقبت کنیم. پس بریم که داستان رو بشنوید و امیدوارم از شنیدن این ایپزود لذت ببرید.


اواخر سپتامبر سال 1994 هستیم. اینجا یک اتاقک قابل حمل کوچیک روی تریلیره که نزدیک محوطه‌ی دانشکده‌ی استنفورد پارک شده. هوای بیرون رو به تاریکی میره و داخل اتاقک، جز نور یک مانیتور هیچ روشنایی دیگه‌ای وجود نداره و مثل بیرون تاریکه. این صدایی که میشنوید، از کیبورد همون کامپیوتر بلند میشه و محصول تلاش یک مرد جوان به نام جری‌یانگه که داره با سرعت چیزهایی رو تایپ می‌کنه. اطرافش کل اتاقک از کاغذهای تبلیغاتی و بروشورهای رنگارنگ پوشیده شده و کنار خودش هم یک دسته از این کاغذها رو قرار داده و دونه دونه برمی‌داره. بعد از یک مطالعه کوتاه و سری، دوباره چیزهایی رو تایپ می‌کنه و برگه‌های خونده شده بدون دقت به این که کجا قراره بیفته تو فضای اتاقک رها می‌کنه. همین میشه که اتاقک کوچک هر لحظه شلوغ و شلوغ‌تر میشه.


اون بیرون بادهای پاییزی بدنی ضعیف اتاقک مورد هجوم قرار می‌دن و آه از نهاد چوب‌های بی جون پنجره‌ی بی‌رمق کوچیکش بلند میشه و ما جری‌یانگ اصلا توجهی به صدای باد و تاریکی هوا گذر زمان نداره. کاری که داره انجام میده احتمالا خیلی مهم‌تر از این چیزهاست و تمام تمرکزش روی همون کاره. شاید این سوال تو ذهنتون به وجود بیاد که چه کاریه که اینقدر مهمه و زمان و تمرکز می‌خواد. خب باید بهتون بگم اینجا، در همین اتاقک کوچک و نمور، یک اتفاق خیلی بزرگ داره رخ میده.


یک جریان خیلی وسیع داره شکل می‌گیره که در آینده سرنوشت دنیای وب رو تحت تاثیر خودش قرار میده. بله. اینجا و در همین لحظه هاست که داره یاهو، اولین امپراطوری اینترنت، متولد میشه و این پسر جوان هم بدون اینکه بدونه داره قدم‌های بزرگی براش برمی‌داره. خب شاید جری ندونه که این کاری که داره با سرعت و دقت انجام میده در آینده قراره چقدر وسیع و جهانی بشه. اما تمام تلاشش رو می‌کنه که اون رو با بهترین کیفیت و بیشترین سرعت پیش ببره.


این کلیدی‌ترین تفاوت بین برنده‌ها و بازنده‌هاست. برنده‌ها دنبال رویاپردازی و فتح دنیا تو تصورات ذهنیشون نیستن و سعی میکنن محصولی رو که قلبا بهش ایمان و اعتقاد دارن تو دنیای واقعی بسازن. برگردیم به داستان و همون اتاقک کوچک و تاریک. صدای کیبورد و ضربه‌های باد و جری که داره کاغذهاش رو زیر و رو می‌کنه. اما داستان این کاغذهای تبلیغاتی و رنگارنگ چیه؟ این‌ها چه نقشی دارن تو ساختن اون امپراتوری بزرگ؟ مسئله از این قراره که در اون سال‌ها، یعنی 1994، دنیای وب عمر زیادی نداشت و تازه معرفی شده بوده. تقریبا می‌تونیم بگیم در سال 1991 اولین وبسایت اینترنتی متولد شد و از اون به بعد هم کم‌کم با گسترش اینترنت ساخت و توسعه وب سایت‌ها هم رونق گرفت.


تا اون زمان تعداد وب سایت‌ها خیلی چشمگیر نبود. مثلا در همون سال یعنی 1994، طبق آمارها چیزی حدود ده هزار وبسایت تو کل دنیا وجود داشته. خب این رقم خیلی کم به نظر می‌رسه اما همین تعداد کم با یک مشکل خیلی ریشه‌ای روبرو بودن. مشکل این بود که هیچ موتور جستجویی وجود نداشت. همین الان تصور کنید شما مقابل یک سیستم متصل به اینترنت نشستین و گوگل هم اصلا وجود خارجی نداره. چطوری می‌تونید یک وب سایت رو پیدا کنید بدون این که آدرس و اسمش رو بلد باشید؟ این کار بدون موتور جستجوگر تقریبا غیرممکنه. خیلی از نیازهای امروز ما به کمک گوگل و جستجوی قدرتمندش داره برطرف میشه. یک سوال می‌نویسیم و انبوهی از سایت‌ها و وبلاگ‌ها رو برامون فهرست می‌کنن. ما هم با وسواس انتخاب می‌کنیم که سراغ کدوم سایت بریم و از محتواش استفاده کنیم. اما در اون زمان چنین امکانی وجود نداشت و همه دنبال یک راه حل برای این مسئله بودن.


جری‌یانگ هم داشت راه حلش رو طراحی می‌کرد. راه حل جری و بقیه افراد در اون دوران ایجاد وب‌دایرکتوری بود. وب دایرکتوری به سایتی گفته میشه که در اون لینک و توضیحات تعداد زیادی از سایت‌ها قرار داره و افراد می‌تونن تو دسته‌بندی‌های مختلف موضوعی، سایت مورد علاقشون رو پیدا کنن. وب دایرکتوری ها تا همین ده پونزده سال پیش تو ایران رو بورس بودن و هنوز ازشون استفاده می‌کردیم. اما الان دیگه رنگ و نشونی ازشون نیست. خب جری دنبال این بود که یک وب‌دایرکتوری ایجاد کنه و در اون تمام سایت‌ها رو دونه دونه معرفی کنه. البته قبل از جری افراد دیگه‌ای هم یه چنین تصمیمی گرفته بودن و این کار رو انجام داده بودن. اینطوری نبود که جری اولین کسی باشه که تصمیم گرفته وب دایرکتوری ایجاد کنه. شاید جری اولین نفر نبود اما تمام تلاشش رو می‌کرد که بهترین وب‌دایکتوری رو ایجاد کنه.


برخلاف خیلی‌ها که تصور می‌کنند باید تو هر زمینه‌ای که وارد میشن اولین باشن تا موفق بشن، جری سعی می‌کرد فقط بهترین باشه. این مرد جوان از توی اون کاغذهای تبلیغاتی آدرس سایت‌های مختلف برمی‌داشت و تو وب دایرکتوری خودش یادداشت میکرد. البته باید بگم جری تنها نبود و به همراه دوستش دیوید فیلو روی این وب‌دایکتوری کار می‌کردن. نکته‌ی جالب این بود که اون وب دایرکتوری اصلا یک پروژه‌ی تجاری نبود و اوایل کار صرفا جنبه‌ی سرگرمی داشت. با توجه به اینکه هر دو شریک یعنی جری و دیوید دانشجوی استنفورد بودن و می‌تونستن از فضای تحقیقاتی دانشگاه استفاده کنند، این وب‌دایکتوری روی سرورهای دانشگاه قرار گرفته بود و حتی آدرسش هم یک زیر دامنه از وب سایت اصلی دانشگاه بود.


خب یادتون نرفته که کجا بودیم؟ هنوز توی اتاقک کوچیک‌ایم. کنار جدی و صدای کیبوردش رو می‌شنویم. حوالی نیمه شب و هوا کاملا تاریک شده. جری همچنان مشغوله و کف اتاق وجب به وجب پر شده از کاغذهای رنگی مختلف. حالا می‌دونیم داره چیکار می‌کنه و داستان این کاغذها چیه. یکی با مشت محکم میکوبه به در اتاق. طوری که تمام بدنه اتاق می‌لرزه. جری یه دفعه به خودش میاد و ساعت‌ رو نگاه می‌کنه. نزدیک به نیمه شبه. عینکش رو برمی‌داره و از پشت کامپیوترش بلند میشه. وقتی در رو باز می‌کنه یه مرد جوان در حالی که سر و صورتش رو پوشونده دوتا جعبه‌ی پیتزا رو زیر بغل زده، بی مقدمه وارد میشه و میره سراغ میز دو نفره گوشه‌ی اتاق. «چطوری جری؟ هنوز مشغول کاری؟ اصلا فکر نمی‌کردم انقد هوا سرد بشه. پاییز سختی داریم پسر.» مرد جوان این جملات رو میگه و به سرعت کاپشن و کلاهش رو درمیاره. بله این آقای پر انرژی و فعال همون دیویده. دوست، همکلاسی و شریک جری. کسی که قراره به جری برای ساخت وب‌دایکتوری کمک کنه.


جری در حالی که داره از پنجره‌ی کوچیک و مربعی خیابون تاریک رو نگاه می‌کنه میگه: «آره. پاییز امسال هم سرده و هم سخت. چون خیلی کار داریم. امروز کلی سایت جدید وارد کردم و داریم به دو هزار تا لینک نزدیک میشیم. این خیلی خوبه.» دیوید که حالا خیلی راحت نشسته پشت میز داره جعبه‌ی پیتزاش رو باز می‌کنه، میگه: «آره دو هزار عدد خوبیه. فوق‌العاده‌ای پسر. امروز تو دانشکده چند نفر داشتن راجع‌به همین صفحه‌ی ما صحبت می‌کردن. جالب بود که اصلا نمی‌شناختمشون. کارمون حسابی گل کرده. البته از این قضیه نمیشه خیلی خوشحال باشیم.» دیوید این رو گفت و به پیتزاش خیره شد. انگار توی فکر فرورفت. جری برگشت و با کنجکاوی پرسید: «چرا خوشحال نباشیم؟ میگی غریبه‌ها تو دانشکده از سایت ما صحبت می‌کردن. من الان بهت میگم که امروز فهمیدم به طور روزانه حداقل پنجاه هزار تا بازدیدکننده داریم. رشدمون خیلی سریعه و همین داره به من انرژی میده تا بیشتر براش وقت بذارم.»


دیوید به جری که حالا با هیجان خودش رو به پشت میز رسونده بود، نگاه کرد و گفت: «آره اتفاقا منم امروز فهمیدم که آمار بازدیدمون حسابی رشد کرده. منتها این رو از جایی نخوندم. مدیر آی تی دانشگاه بهم گفت. وقتی هم که این خبر رو بهم می‌داد خیلی خوشحال و هیجان زده نبود. بیشتر داشت تذکر می‌داد. گفت صفحه‌ی شما داره پهنای باند دانشگاه رو مصرف می‌کنه و نمی‌تونیم بیشتر از این اینجا میزبانیش کنیم. کار شما دیگه از وضعیت یک پروژه دانشجویی تحقیقاتی گذشته. بهتره به فکر جابه‌جاییش باشید.» برخلاف دیوید که حین گفتن این جمله یک چهرش گرفته بود، جری با هیجان گفت: «خب این هیچ ایرادی نداره. منم باهاش موافقم و باید جابجاش کنیم. پنجاه هزار بازدید روزانه برای ما خیلی با ارزشه و این پروژه الان داره تبدیل به یک سایت تجاری میشه. بدون اینکه بدونیم داریم تبدیل به یک رقیب برای سایت‌هایی مثل هادورد میشیم. دیوید گوش کن. وقتشه که این پروژه رو جدی بگیریم.»


دیوید با یه حالت بی‌تفاوت پرسید: «یعنی چی جدی بگیریم؟» جری توضیح داد: «یعنی بهش هویت بدیم. تبدیلش بکنیم به یک پروژه تجاری بزرگ. ظرفیتش رو داره. ما هم داریم روش کار می‌کنیم. هر روز بزرگ و بزرگتر میشه. همین الانش هم می‌تونیم ازش درآمد داشته باشیم. دلیلی نداره که زیر مجموعه دانشگاه نگهش داریم.» دیوید گفت: «آره منم چند وقتی به همین مسیر فکر می‌کنم و خب درصد موافقم.» و اینطوری بود که یاهو متولد شد. از دل یک پروژه‌ی تفریحی و دانشگاهی، کم‌کم بزرگترین امپراتوری شکل گرفت. اون شب تو همون اتاقک کوچک، دیوید و جری یک جشن کوچک گرفتند و تا آخر شب از بلندپروازی‌هاشون در این پروژه گفتن.


قرار اولیه این شد که یک اسم براش انتخاب کنن. تا امروز اسم این صفحه بود راهنمای جری و دیوید برای شبکه جهانی وب. خب این اسم به درد هویت‌سازی نمی‌خورد. از طرف دیگه باید یک سرور براش راه‌اندازی یا تامین می‌کردند و یک دامنه هم می‌خریدن. به دو تا دلیل انتخاب اسم در اون دوره خیلی چیز سختی نبود. اول اینکه هر دامنه‌ای که به فکرت می‌رسید آزاد بود. مثل الان نبود که همه‌ی دامنه‌های خوب رو خریدن و باید به سختی و بعد از صد بار چک کردن به یک دامنه خالی برسیم. البته اگه یادتون باشه تو اپیزود دوم و سوم که داستان نتفلیکس رو نقل کردیم، یکم برای انتخاب اسم مشکل داشتن. چون تقریبا اون زمان که نتفلیکس شروع به کار کرد خیلی از دامنه‌ها خریداری شده بود. از نظر زمانی نت فلیکس سه سال بعد از یاهو متولد شد و خب تو همین سه سال دنیای وب با سرعت خیلی زیادی رشد کرد و یاهو هم یکی از دلایل اصلی رشد اینترنت بود.


دلیل دومی که انتخاب ساده بود این بود که اون زمان یه قانون نانوشته داشتن برای نامگذاری وبسایت‌ها که می‌گفت هر کی می‌خواد یه سایت راه بندازه اسمش رو باید با اصطلاح یت‌انادر شروع کنه. مثال معروف اون دوران یامل عامل بود که به عنوان یک زبان نشانه‌گذاری شناخته می‌شد. یامل مخفف yet another markup languageمعنیش میشه یک زبان نشانه‌گذاری دیگه. جری و دیوید هم برای نامگذاری پروژه از این اصطلاح استفاده کردند و اسمش رو گذاشتن یت انادر هایراک‌اکل اورگن‌آیز اوراکل. آره اسم سختیه و خیلی تمرین کردم که بتونم درستش بگم که بعید میدونم موفق شده باشم و حقیقتش رو بخواید معنای خاصی هم نداره. هرچند خیلی‌ها سعی کردن که براش یه معنای خاص بنویسن اما واقعیت اینه که این اسم از نظر ترکیب لغوی معنا و مفهوم خاصی رو نمی‌رسونه. اما همین جمله‌ی سخت رو که مخفف می‌کنیم میشه یاهو.


بعدها گفته شد که جری و دیوید اسم یاهو رو از کتاب سفرهای گالیور برداشتن. اگه این کتاب رو خونده باشید یا داستان شنیده باشید، یه جایی به موجوداتی اشاره می‌کنه که شبیه به انسان‌ها هستند اما خیلی زشت و بی‌ادب و کثیف‌ان و اسم قبیله‌شون هم یاهوئه. جری و یانگ یه جایی گفتن که این اسم انتخاب کردن چون خودشون هم شبیه مردم همین قبیله تو داستان گالیور ان. عجب استدلال عجیبی. اسم قشنگ و موندگاریه اما فلسفه‌ی خوبی پشتش نیست. البته اون دوره و حتی الان هم بعضی وقتا استارتاپ‌ها اسمشون رو با یه کم شیطنت انتخاب می‌کنند که این قضیه تو سیلیکون ولی بوده و هست. یهو خیلی زود کارش رو شروع کرد و البته خیلی زود هم درخشید.


در همون سال اول راه‌اندازی، یعنی 1994، بازدید روزانه یاهو به مرز صد هزار نفر رسید. این رقم رویاییه. حتی همین الان هم برای یک استارتآپ نوپا به چنین رقمی سخت به نظر می‌رسه. اما یاهو بدون تبلیغات یا برنامه‌ی مارکتینگ گسترده به چنین رقمی رسید. دلیلش هم ساده بود. چون رقبای زیادی نداشت و روی کیفیت محتواش هم خیلی حساس بود. همون روزهای اول راه اندازی یاهو بود که یک اتفاق خیلی خاص افتاد. مرورگر نت‌اسکیپ که تازه متولد شده بود، تصمیم گرفت تو مرورگرش یک دکمه قرار بده به اسم دایرکتوری و اون دکمه رو مستقیم به یاهو لینک کنه. این یک اتفاق شگفت‌انگیزه. برای درک بهترش کافیه تصور کنید یه روز از طرف گوگل با شما تماس میگیرن و میگن تو آپدیت بعدی کروم قراره سایت شما به صورت پیش‌فرض روی نوار بوکمارک قرار بگیره. معنیش اینه که تمام کسانی که از این مرورگر استفاده می‌کنند به صورت مستقیم به سایت شما دسترسی دارن.


این اولین اتفاق خوبی بود که برای یاهو افتاد. روزها جری و یانگ تو اتاقک کوچیکشون می‌نشستند و با تمرکز بالایی روی وب‌دایکتوری یاهو کار می‌کردن. خیلی زود تعداد لینک‌های موجود تو این دایرکتوری به عدد ده هزار رسید و معنیش این بود که بخش قابل توجهی از سایت‌های موجود در اون زمان رو توی اون ثبت کرده بودن. یک خط تلفن به همون اتاقک کشیده بودن و باورتون نمی‌شه که وقتی که این تلفن قدیمی زنگ می‌خورد چه کسایی پشت خط بودن.


تیم بردی اولین کارمند یاهو بود که جری و دیوید استخدام کردن و محل کارش هم تو همون اتاقک کوچک بود. تیم میگه: «این که اون روزها مدیران مایکروسافت و آ اُ الز و رویترز باهامون تماس می‌گرفتن یه چیز عادی بود. همه‌ی این شرکت‌ها و برندهای بزرگ دنبال این بودن که به نوعی یاهو رو تصاحب کنن یا بخرن یا حتی سهامدارش باشن.» حقیقت‌اش رو بخواید بعید می‌دونم هیچ شرکتی استارتاپ دیگه‌ای تو دنیا وجود داشته باشه که همون روزهای اولیه انقدر خوش درخشیده باشه.


یاهو یک موقعیت شگفت انگیز داشت. یک جایگاه ویژه. کنار همه‌ی این درخشیدن یک مشکل کوچولو هم وجود داشت. اون هم این بود که یاهو مدل درآمدی مشخصی نداشت. مدل درآمدی الگوی کسب درآمد از محصول یا خدمت رو مشخص می‌کنه. یاهو یک وب‌دایرکتوری بزرگ بود اما همون اوایل نمی‌دونستن که دقیقا چطور قراره از این وب‌دایرکتوری درآمد داشته باشن. ایده‌ی اولیه که به ذهنشون رسید این بود که از کاربرها در ازای خدمات پول بگیرن. یه جورهایی همون حق عضویت. اما برای اجرای این ایده خیلی نگران بودن. تعداد کاربر هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد اما کوچکترین اشتباهی ممکن بود که این روند رشد رو متوقف کنه و همه چیز شکست بخوره.


این مسئله برای تمام کسب و کارهای آنلاین صادقه. همون روزها بود که سر و کله‌ی مارک موریس پیداشد. یک مرد لاغراندام قد بلند و آروم، که برای ورود به اتاقک اولیه یاهو مجبور بود یکم قامتش رو خم کنه. مارک یک سرمایه‌گذار خطرپذیر و زرنگ و یکی از اعضای گروه سرمایه‌گذاری سکویا بود. می‌دونست که این دو تا دانشجو یعنی جری و دیوید چیزی رو خلق کردن که احتمالا خیلی زود می‌درخشه و مثل یک معدن طلاست. از طرفی عجله‌ای سرمایه‌گذاری نداشت و خیلی آروم آهسته تو مذاکرات پیش می‌رفت. گروه سکویا رزومه‌ی خیلی خوبی داشت. قبلا رو پروژه‌های کلیدی مثل اپل، سیسکو و اوراکل و آتاری سرمایه‌گذاری کرده بود و تو این زمینه کارش رو بلد بود. حالا مایک داره پروژه یاهو رو بررسی می‌کنه تا ببینه چشم‌انداز آینده چیه. اولین دغدغه‌ی مارک همین مدل درآمدزایی بود.


بالاخره سرمایه‌گذار وارد یک پروژه میشه تا در سودش شریک بشه و سرمایه‌اش رو توسعه بده این سه نفر، یعنی جری، دیوید و مارک ساعت‌ها با هم صحبت می‌کردند و به جمع‌بندی مشخصی نمی‌رسیدن. در نهایت مارک گفت روی مدل درآمدی عجله‌ای نداریم. دلش قرص بود که استارت آپ که به راحتی به میلیون‌ها کاربر رسیده، بعدا به صدها میلیون کاربر میرسه و با این جامعه گسترده خیلی کارها میشه کرد. بعد از یک مدت در ابتدای سال بعد، یعنی 1995 گروه سکویا یک میلیون دلار روی یاهو سرمایه‌گذاری کرد و اینجا بود که دیگه از شر اتاقک‌های کوچیک و نمور قابل حمل راحت شدن. دیوید و جری یک فضای اداری خیلی بزرگ تهیه کردن و استخدام‌های گسترده شروع شد.


مهندس‌ها دونه دونه وارد شرکت می‌شدن و اولین زیرساخت‌های سخت‌افزاری یاهو، شامل وب سرورها راه‌اندازی شدن. نوبت تقسیم کار که رسید، اول از همه یک مدیر عامل انتخاب کردن. یه کسی نبود جز آقای تیموتی کوگل. مرد میانسالی که قبلا در شرکت‌های تکنولوژی مثل موتورولا تجربه‌ی کار داشت. جریان رئیس یاهو رو برای خودش انتخاب کرد و تبدیل شد به یکی از چهره‌های اصلی یهو در رسانه‌ها و دیوید هم زیاد دنبال اسم و رسم نبود و تمرکزش رو گذاشت رو توسعه فناوری‌های یاهو. دنیای وب با سرعت باور نکردنی هر روز وسیع و وسیع‌تر می‌شد. تعداد سایت‌های اینترنتی هم به طور مداوم زیاد میشن برای اینکه یهو از این رشد سریع عقب نمونه یک تیم گسترده از وب گردها رو استخدام کردن و کارشون این بود که هر روز تو اینترنت می‌گشتن، سایت‌های جدید رو پیدا می‌کردن و به وب‌دایرکتوری یاهو هم اضافه می‌کردن. کار جالبی داشتن. هیچ تکنولوژی خاصی پشتش نبود و به صورت دستی انجام می‌شد.


امروز موتورهای جستجو برای انجام این کار از ربات‌های هوشمند به نام کراول یا خزنده استفاده می‌کنن. اما اون دوره آدم‌ها مسئول انجام این کار بودن. کارن ادوارز سابقه‌ای درخشان در زمینه‌ی بازاریابی و تبلیغات، در یاهو استخدام شد تا هویت‌سازی رو انجام بده. کارن یه ایده‌ی خیلی غریب داشت. می‌گفت یاهو می‌تونه به عنوان یک صفت یا حتی نام خانوادگی شناخته بشه. این جاه‌طلبی مورد ستایش مدیرهای یاهو به خصوص تیموتی قرار گرفت و بهش فرصت دادند تا ایده‌ش رو عملی کنه. کمپین‌های گسترده‌ی تبلیغاتی یاهو بلافاصله با مدیریت کارن و نظارت دقیق تیموتی شروع شد. لوگوی بنفش یاهو با علامت تعجب همه جا پخش شد. از پیست‌های اسکی گرفته تا تلویزیون و رسانه‌های چاپی و صوتی، همه جا اسم یاهو بود و مردم حسابی استقبال می‌کردن.


یاهو اولین برند اینترنتی بود که به این شکل و وسیع تبلیغات می‌کرد. در سال 1998، طبق یک نظرسنجی مشخص شد که مصرف‌کننده‌ها یاهو رو خیلی بیشتر از مایکروسافت می‌شناسند که خب به لطف همین تبلیغات گسترده و البته خدمات خوب و با کیفیتش بود. در همون دوره‌ی درخشان جری با مجله فورچن مصاحبه کرد و گفت ما ابزار نیستیم، رسانه‌ایم. یاهو قرار نیست فقط یک سرویس باشه و خدمات مشخصی رو ارائه بده. ما داریم یک هویت و موجودیت طراحی می‌کنیم و همین مسئله ما رو از رقبامون متمایز می‌کنه. با همین روال همچنان یاهوی که تازه دنیای وب بود. رقبایی داشت اما سعی می‌کرد همیشه نسبت به اون‌ها برتری‌اش رو حفظ کنه. خیلی زود سهام یاهو عمومی شد و در همون روز اتفاق عجیبی افتاد. در لحظه‌ای که سهامش عمومی شد.


هر سهام حدود سیزده دلار ارزش گذاری شد. بلافاصله به بیست و چهار دلار رسید و اواسط روز با قیمت سی و سه دلار معامله شد. آخرهای وقت همون روز روی چهل و سه دلار ایستاد. باورتون میشه؟ طی یک روز س سهمش از سیزده دلار به چهل و سه دلار رسید. این رشد ناگهانی و تداوم‌اش در روزهای بعد فقط یک دلیل داشت. اون هم محبوبیت یاهو بود که حالا دلیلش رو هم می‌دونیم. هم تبلیغات وسیع و هم کیفیت خدمات. بعد از این داستان‌ها نوبت به مدل درآمدی رسید. طی این مدت روش‌های محدودی رو برای کسب درآمد امتحان کرده بودن. اما دستاورد چشمگیری نداشت. یه نظرسنجی تو صفحه‌ی اصلی یاهو قرار دادن و نظر کاربران رو در رابطه با تبلیغات جویا شدن. نتایج نظرسنجی دلگرم کننده بود و خیلی‌ها با درج تبلیغات و یاهو مخالف نبودن. اما باز هم بعضی از مدیران یاهو از بازخورد منفی کاربران می‌ترسیدن.


در نهایت هم دل رو به دریا زدن و اولین بنای تبلیغاتی تو صفحات یاهو ظاهرشد. حدسشون درست بود و بعضی از کاربرها حسابی شاکی شدن. هر روز نامه‌های تهدیدآمیز و منفی از سمت کاربرها به دفتر مدیریت یاهو می‌رسید و خیلی‌ها از این وضعیت ناراضی بودن. اما بعد از یک مدت کوتاه کم‌کم بازخوردهای منفی کم شد و همه با تبلیغات کنار اومدن. اینطوری بود که موتور درآمدزای یاهو روشن شد و هر روز هزاران دلار پول نقد از این طریق به حسابش واریز میشد. درآمد یاهو از تبلیغات فقط در سال 1996 یعنی دو سال بعد از راه‌اندازی، به نوزده میلیون دلار رسید که این رقم در نوع خودش بی سابقه بود.


در سال 1997 سهم یاهو پونصد و یازده درصد رشد کرد و ارزش این شرکت به حدود چهار میلیارد دلار رسید. در همون سال، یعنی 1997 جری که در اوج موفقیت بود و به عنوان چهره‌ی رسانه‌ای یاهو شناخته می‌شد، به چین دعوت شد. زمانی که وارد چین شد یک مرد جوان ،لاغر اندام با قامت متوسط سراغش اومد و خودش رو معرفی کرد: «سلام قربان به چین خوش اومدید. من جک ما کارمند ارشد وزارت اقتصاد چین و راهنمای شما در این سفر هستم.» این مرد جوان در طول سفر همیشه همراه جری بود و بعد از یک مدت کوتاه که یکم صمیمی شدن، دائم ازش راجع‌به اینترنت و کسب و کارهای اینترنتی سوال می‌پرسید و بی‌نهایت کنجکاو بود. یک روز حین سفر زمانی که روی دیوار چین بودن، یک عکس یادگاری باهم گرفتند که این عکس یک سند مهم برای تاریخ وب به شمار میره. چرا این رو میگم؟


بذارید اول ازتون بپرسم که اسم جک ما براتون آشنا نبود؟ اگه داستان‌های موفقیت حوزه‌ی استارت‌آپ رو دنبال کرده باشید. حتما تا به حال هم عکسش رو دیدید، هم جملاتش رو خوندید. جک ما، بنیانگذار وبسایت علی باباست که در حال حاضر به عنوان یکی از موفق‌ترین و وسیع‌ترین پروژه‌های اینترنتی کشور چین به حساب میاد. در همین دیدار کوتاه، با جری‌یانگ نسبت به تجارت اینترنتی کنجکاو شد و ایده و انرژی گرفت تا کسب و کار خودش رو راه‌اندازی کنه. در سال 1999 یعنی دو سال بعد از این دیدار هم علی بابا رو راه‌اندازی کرد. زمانی که علی بابا رشد کرد و خبر موفقیتش به آمریکا رسید و جری اسم جک رو شنید، باورش نمی‌شد که این جک همون راهنمای گردشگریه که چند سال پیش تو یک سفر همراهیش کرده.


موفقیت‌های چشمگیر یاهو اینطوری الهام‌بخش دیگران بود و خیلی از کسب‌وکارهای موفق دنیا با الگو گرفتن از یاهو کارشون رو شروع کردن. اگه یادتون باشه در اپیزود دوم و سوم بنیان‌گذاری نت‌فیلیکس رشد سریع یاهو رو با رشد آهسته نتفلیکس مقایسه کردن و ناراحت بودن. همزمان در همون سال یعنی 1997 یاهو با سرعت هرچه تمام‌تر داشت در سرتاسر اینترنت ریشه میدوند. یکی از استراتژی‌هایش در اون سال‌ها خرید فناوری‌های نو پا و آینده‌دار بود. به همین ترتیب هر روز دامنه‌ی فعالیتش گسترده‌تر می‌شد. یاهو میل محصول همون سال و همین استراتژی بود. شرکت نوپایی به نام فور یازده همون زمان یک سرویس ایمیل رایگان به نام راکت میل معرفی کرد و استقبال خوبی هم ازش داد. همین استقبال باعث شد تا مردان یاهو سراغش برن و به طور کامل خریداری‌اش کنن.


اینطوری بود که هسته‌ای نرم‌افزاری راکت میل به یاهو منتقل شد و با تغییر نام و اعمال یک سری تغییرات تبدیل شد به یاهومیل. اینطوری سرویس ایمیل یاهو متولد شد. یک نرم‌افزار مجزا به پورتال یاهو. موتور خریدهای پی‌درپی یاهو روشن شده بود و دیگه توقفی نداشت. شرکت کلاسیک گیمز خریداری شده و تبدیل شد به یاهو گیمز. ای گروپز خریداری شد و تبدیل شد به یاهو گروپز و این روند بی‌انتها ادامه داشت. اما در لابه‌لای این خریدهای گسترده و در سال 1998 یک محصول جدید و فوق‌العاده در دل یاهو متولد شد به نام یاهو پیجر. یک نرم‌افزار پیام‌رسان چت اینترنتی که در بدو تولد با سرعت حیرت‌انگیزی به محبوبیت رسید. یک سال بعد یاهو پیجر، اسمش تغییر کرد و شد یاهو مسنجر که خب همه‌ی ما میشناسیمش دیگه. یاهو پیجر یا همون یاهو مسنجر، توسط یکی از مهندسان جوان و تازه‌کار یاهو به نام برایانت پارک توسعه پیدا کرد و تا مدت‌ها مورد استقبال تمام مردم دنیا بود.


سال 1998 و در اتاق بزرگ و مجلل جلسات یاهو هستیم. از پنجره‌های بلند اتاق یک منظره زیبا و سرسبز از طبیعت کالیفرنیا دیده میشه و مشخصه که اون بیرون هوا حسابی گرمه. اما این سمت پنجره داخل اتاق یک نسیم خنک و ملایم در جریانه. دیوید و جری تنها نشستن و خیلی جدی دارن صحبت می‌کنن. دیوید با صدای آهسته میگه: «من پیشنهادم رو گفتم. این‌ها کارشون خوبه ولی اصلا با ما قابل مقایسه نیستن. پولی که می‌تونیم بهشون بدیم ما می‌تونیم خرج پروژه‌های خودمون کنیم. همین الانش هم محصول خودمون خیلی بهتر از چیزیه که دارن ارائه میدن.» جری فقط می‌شنید و چیزی نمی‌گفت. چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و دو جوان با ظاهری آراسته اما معمولی وارد شدن. اون‌ها کسانی نیستند جز سرگی برین و لری پیج. بعد از یک خوش و بش گرم، روبروی جری و دیوید می‌شینن و صحبت شروع میشه.


لری میگه: «ما می‌دونیم که یاهو داره هر روز دامنه فعالیتش رو گسترده‌تر می‌کنه و شنیدیم که سرویس‌های اینترنتی که استعداد رشد دارند رو خریداری می‌کنید. همونطور که میدونید ما هم چند سال روی یک الگوریتم مربوط به جستجو به اسم پیج رنک کار می‌کنیم که بازخورد خیلی خوبی هم داشته. اگه آمار اطلاعاتش رو ببینید احتمالا متوجه میشید که با معیارهای رشد شما مطابقت داره. ما دیگه زمان کافی برای رسیدگی به این پروژه رو نداریم و شاید نتونیم اون رو به جایی که بهش تعلق برسونیم. به این فکر کردیم که شاید یاهو بتونین الگوریتم جستجو رو از ما خریداری کنه و با حمایت پشتیبانی اون رو در مسیر درست قرار بده تا رشدش متوقف نشه و پیشرفت کنه.» جری گفت: «آره. اسم و رسم پروژه‌ی شما رو شنیدم و نیازی به تحلیل داده‌ها نیست. مطمئنا گوگل و الگوریتم مرکزی آینده‌ی روشنی داره و خیلی می‌تونیم روش کار کنیم. اما چرا خودتون نمیخواین ادامه بدین؟ جواب این سوالتون برای من مهمه.»


لری گفت: «خب مسئله‌ی تحصیلات مطرحه. گوگل وقت زیادی از ما گرفته نتونستیم هنوز دوره‌ی دکترا رو تموم کنیم. احتمالا میدونین که این قرار بود یک پروژه دانشجویی باشه. اما الان زمان زیادی از ما می‌گیره. نه می‌تونیم رها کنیم نه بدون سرمایه کافی ادامه‌اش بدیم.» دیوید با یه لحن ساعت پرسید: «خب قیمت پیشنهادتون چقدره؟» لری گفت: «یک میلیون دلار.» دیوید و جری به هم نگاه کردن و تقریبا حرف مهم دیگه‌ای مطرح نشد. زمانی که دو بنیانگذار گوگل از اتاق خارج شدن و جلسه تمام شد دیوید رو کرد به جری و گفت: «این پروژه اصلا به درد ما نمی‌خوره. خریدن گوگل الان هیچ سودی برامون نداره. خودمون می‌تونیم یک موتور جستجوی بهتر از گوگل بنویسیم.» این جلسه‌ی کوتاه هم مثل اتفاق‌های دیگه‌ای که دریاها افتاد مسیر و جریان دنیای وب رو تغییر داد.


در نهایت جدی از خرید گوگل منصرف شد و یاهو و گوگل در دو مسیر جدا راهشون رو ادامه دادن. طرف دیگه لری پیج سرگی برین دو بنیانگذار جوان گوگل هم از فروش الگوریتم جستجوی خودشون منصرف شدن و به کارشون ادامه دادن. البته که موتور جستجوی یاهو در اون سال‌ها عملکرد قابل قبولی داشت. ولی به دلیل سرعت بالای نرخ رشد وبسایت‌ها هر روز که می‌گذشت. توسعه‌ی این موتور جستجو سخت‌تر میشد. تا این که به مرور کنار گذاشتنش و برای مدیر یاهو پروژه‌های دیگه اهمیت بیشتری پیدا کردن. بنابراین یاهو در سال 2000 این پروژه رو برون‌سپاری کرد. اینجا بود که دوباره پای گوگل به یاهو باز شد. یاهو از گوگل خواست تا نتایج سرچ رو براش پشتیبانی کنه. به این ترتیب توسعه‌ی موتوری متوقف شد و از اون روز به بعد وقتی دریاها چیزی رو سرچ می‌کردید، تمام نتایج توسط هسته‌ی گوگل در اختیار شما قرار می‌گرفت.


حالا کلیدی‌ترین بخش یاهو به بزرگترین رقیب آینده‌ش سپرده‌شده. این یک اتفاق مهم بود و احتمالا یک اشتباه غیرقابل جبران. تا دو سال بعد، یعنی 2002 یاهو دیگه از بابت موتور جستجو خیالش راحت بود و اصلا بهش فکر نمی‌کرد. اما یه دفعه به خودش اومد و دید از چه بخش مهمی غافل شده. موتور جستجو یک سرویس کلیدی بود. در آینده حکمرانی او در اختیار کسی بود که نسخه‌ی با کیفیت این سرویس رو در اختیار داشته باشه. همین مسئله باعث شد جری و دیوید در لابه‌لای خرید و اقدام سرویس‌های اینترنتی به فکر توسعه‌ی دوباره موتور جستجوی خودشون بیفتن. گوگل حسابی می‌درخشید و به ذهنش رسید که همین لقمه‌ی آماده رو بخرن و به خودشون زحمت توسعه ندن. این دفعه یاهو سراغ سرگی برین و لری پیج رفت. برین و پیج گفتن یک میلیارد دلار در ازای فروش گوگل می‌گیرند. اما به طور کلی تمایلی به فروش ندارن. بلافاصله یاهو این پیشنهاد رو پذیرفت اما در همون لحظه دوباره برین و پیج گفتن سه میلیارد دلار رقم پیشنهادیشون هست و میل به فروش گوگل ندارن.


برای یاهو راهی باقی نماند جز این که روی موتور جستجوی اختصاصیش کار کنه و گوگل رو کنار بزنه. بلافاصله توسعه‌اش در دستور کار قرار گرفت و یک تیم مامور شدن تا موتور جستجوی یاهو رو زنده کنن. به نظر می‌رسه این تلاش برای احیا موفقیت آمیز نبود و نتیجه‌ی چشمگیری به همراه نداشت. چون یک سال بعد یعنی 2003 یاهو دوباره برای تامین زیرساخت نرم‌افزاری موتور جستجو، رفت سراغ خریدن و به هم چسباندن سرویس‌های دیگه. سیستم اورتون برای پشتیبانی از تبلیغات کلیکی و آلتاویستا و آلدوب رو برای پشتیبانی از زیرساخت هسته‌ی اصلی خریدن. هر سه این شرکت‌ها در حوزه‌ی موتور جستجو فعالیت می‌کردن. در سال 2004 بالاخره این سرویس به مرحله‌ی بهره برداری رسید و یاهو رسما اعلام کرد دیگه از خدمات سرچ گوگل استفاده نمی‌کنه و از این به بعد تمام جستجوهای یاهو به کمک موتور جستجوی داخلی خودش انجام میشه.


به این ترتیب تقریبا همکاری گوگل یاهو به پایان رسید. اما در چه وضعیتی؟ گوگل با سرعتی سرسام‌آور در حال رشد بود و یاهو تلاش می‌کرد باهاش رقابت کنه. در همون سال یعنی 2004 سرویس جیمیل شروع به کار کرد و اینجا بود که زنگ خطر برای یاهو به صدا دراومد. برای مقابله با جیمیل، یاهو میل به روزرسانی شده امکاناتی شد. فضای رایگانی که به کاربر اختصاص می‌داد هم افزایش پیدا کرد و به مرز گیگابایت رسید.


طرف دیگه جریان، خریدهای بی‌انتهای یاهو هیچ وقت متوقف نشد. بدون توقف سرویس‌های مختلف خریداری می‌شد و به توپ چهل تیکه یاهو می‌چسبید. این استارتژی هزینه‌ی زیادی روی دستشون گذاشت. خیلی از سرویس‌های خریداری شده هیچ وقت به بلوغ کافی و درآمدزایی نرسیدن. به نظر می‌رسید یاهو داره تبدیل به یک غول بزرگ و سنگین میشه که کورکورانه به سمت هر چیزی که نظرش رو جلب می‌کنه دست دراز میکنه. اما گوگل هوشمندانه در حال توسعه محصولات خودش بود.


اگر هم چیزی رو میخرید ظرفیت رشد توسعه‌اش رو خیلی بررسی می‌کرد. برادکست دات کام یکی از همین خریدهای بی‌برنامه و شکست خورده یاهو بود که ضرر سنگینی به همراه داشت. داستان از این قرار بود که مدیر یاهو در سال 1999 تصمیم گرفتند به صورت جدی وارد صنعت رسانه‌های صوتی و تصویری بشن. بردکاتاهای وبسایت موفق بود که در زمینه‌ی پخش زنده‌ی رادیو در اینترنت فعالیت می‌کرد. رشد این وبسایت چشمگیر بود و در همان سال توسط یاهو با یه قیمت عجیب یعنی پنج و هفت میلیارد دلار خریداری شد. این رقم برای سرویس خیلی خیلی بالا بوده و متاسفانه بلافاصله بعد از خرید توسط یاهو رو به افول رفت تا زمانی که به طور کامل نابودشد. داستان برادکست دات کام یاهو رو مقایسه کنید با یوتیوب گوگل.


گوگل هم یه زمانی یوتیوب رو خرید اما اولا ظرفیت یوتیوب خیلی بالا بود. دوما گوگل برای توسعه برنامه‌ی مشخصی داشت و الان می‌بینیم که یوتیوب چه جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده تو دنیا. البته اگه داستان برادکست رو نادیده بگیریم، به طور کلی روند پیشرفت یاهو تا سال 2000 خوب بود اما از این سال به بعد اتفاقات عجیبی افتاد. یادتونه همون ابتدای راه‌اندازی گفتم مرد باتجربه‌ای به اسم تیموتی کوگا به عنوان مدیر عامل انتخاب شد؟ تیموتی یک آیتم واقعی بود و نگاه مناسبی به تکنولوژی‌های مختلف داشت. یاهو مسنجر و یاهو میل در دوره‌ی مدیریتی همین فرد متولد شدن. علاوه بر این، برندسازی گسترده یاهو هم ایده‌ی همین آقای تیموتی بود.


سال 2000 همزمان با ترکیدن حباب دات کام یاهو هم زیر فشار شدید قرار گرفت و به سختی در برابر شکست خوردن مقاومت می‌کرد. همه انتظار داشتن که یاهو با انجام یک کار خارق العاده از طوفان سخت حباب داتکام زنده موفق بیرون بیاد. این انتظارها و فشارها همه روی تیموتی بوده و در نهایت یاهو اولین مدیرعامل خودش رو کنار گذاشت انتخاب مدیرعامل بعدی یاهو همه رو غافلگیر کرد.


انتظار می‌رفت یک آیتم دیگه یا حداقل کسی که به دنیای تکنولوژی آشنا باشه روی صندلی مدیریت یاهو بشینه اما در کمال تعجب مردی به نام تری سمل که یک چهره‌ی سینمایی بود به عنوان مدیرعامل این شرکت انتخاب شد. تری سال‌ها در شرکت‌های سینمایی از جمله والت دیزنی و وارنر بروس کرده بود و کوچکترین اطلاعاتی در رابطه با فناوری تحت وب نداشت. احتمالا شما هم از شنیدن این اتفاق تعجب کردید که خب حق هم دارید. میگن تری در اون زمان هر جا که می‌رفتیم مشاور همراهش داشت تا روی مسائل مختلف به خصوص امور فنی و فناوری راهنمایی‌ش کنه.


استدلال یاهو برای این انتخاب این جمله بود که یاهو یک شرکت فناوری نیست و یک رسانه است. البته اوضاع یاهو در دوره‌ی مدیریت تری خیلی بد نشد. فقط مشکل این بود که تری هیچ چشم‌اندازی برای آینده نداشت. تمرکز اصلی رفت روی سرویس‌های پایدار و طی دو سال یاهو از بحران و عوارض حباب دات کام خارج شد و موفقیت‌های مختلفی رو هم تجربه کرد. در دوره‌ی تری یک اتفاق خیلی مهم افتاد. چیزی که در سرنوشت یاهو و دنیای وب تاثیر خیلی زیادی داشت که در ادامه با هم مرور می‌کنیم.


اینجا پالوآلتو کالیفرنیاست. ساعات اولیه صبح یکی از روزهای گرم تابستان سال 2006. ما توی یک اتاق جلسات کوچک و محقر نشستیم که توش یک میز و چند تا صندلی قرار گرفته و هیچ نوع پذیرایی جز یکی دو تا بطری آب معدنی دم کرده وجود نداره. گرمای شدید هوا به داخل اتاق نفوذ کرده و سیستم سرمایشی کهنه و قدیمی کار خاصی ازش ساخته نیست. دو مرد جوان تو این اتاق نشستن در حالی که عرق از پیشونی خودشون خشک می‌کنن با نگرانی به ساعت خیره‌شدن. ظاهرا اینجا قراره اتفاق مهمی بیفته. همزمان با رسیدن عقربه‌ها به ساعت هشت، در اتاق باز میشه و یک مرد خیلی جوان با پیشونی بلند، چهره‌ی پر کک و مک، موهای نسبتا قرمز، در حالی که لپ‌تاپش رو زیر بغلش گرفته وارد میشه. مارک زاکربرگ جوان به آرامی لپ‌تاپش رو روی میز میذاره و می‌شینه.


دو مرد دیگه هم کمی روی صندلی جابجا میشن و به هم نگاه می‌کنن. «خب دوستان! این جلسه در نهایت ده دقیقه طول میکشه و همین اولش هم نتیجه‌ش مشخصه. قرار نیست فیس‌بوک رو به کسی بفروشیم.‌» این اولین جملاتی بود که مارک میگه و اینطوری جلسه شروع می‌شه. یکی از اون دو مرد که پیتر تیل نام داشت، آروم صداش رو صاف می‌کنه و میگه: «مارک از حرفی که داری میزنی مطمئنی؟ ما دو ساله داریم روی این پروژه کار می‌کنیم. درسته که چند میلیون کاربر داریم اما درآمد چندانی نداشتیم. رقمی که یاهو پیشنهاد داده انقدر هست که همه‌ی ما رو تا آخر عمر به یک تعطیلات پر زرق و برق بفرسته.» مارک درحالی که سرگرم روشن کردن لپ‌تاپش بود گفت: «فکر نمی‌کنم وضعیت ما در آینده مثل الان امروزمون باشه.»


مارک به صندلی تکیه داده و روی پیتر کرد و گفت: «قرار نیست چیزی که براش جنگیدیم به این سادگی با پول معاوضه کنیم. ما یک هدف یک رویا داریم و باید برای ساختنش تلاش کنیم. می‌تونیم امروز فیسبوک رو به یاهو بفروشیم و به قول تو تا آخر عمر به تعطیلات بریم. اما تکلیف فیسبوک چی میشه؟ آینده‌ش چطور پیش میره؟ چند درصد احتمال داره تو مسیر قرار بگیره که عرضش داشتیم؟ نه قرار نیست چیزی به کسی بفروشیم. اتفاقی که میوفته اینه که تمام تلاشمون رو می‌کنیم تا پروژه‌مون مستقل و موفق باشه و ایده‌ای که تو ذهنمون داشتیم به مردم تمام دنیا نشون بدیم.» مرد سوم که جیم بریر نام داشت و تا این لحظه ساکت بود برمی‌گفت: «مارک تو هر تصمیمی بگیری حمایت ما رو به عنوان سرمایه‌گذار داری. ما روی شخصیت و تصمیم تو سرمایه‌گذاری کردیم نه فیسبوک.»


خودتون به طور کامل در جریان داستان قرار گرفتین. یاهو در سال 2006 تصمیم گرفت فیسبوک رو خریداری کنه که با مخالفت زاکربرگ بیست و دو ساله روبروشد. هیچکس نمیدونه اگه این اتفاق میافتاد الان سرنوشت یاهو و فیس‌بوک چی میشد. یا فیس بوک در استراتژی‌های پیچیده و عجیب و غریب یاهو غرق و مدفون می‌شد و یا یاهو به کمک نفوذ و قدرت فیسبوک به اوج می‌رسید. تصورش به عهده‌ی خودتون. یک سال بعد از این تلاش ناموفق، تری سمن، یا همون مدیر اهل رسانه یاهو برکنار شد و جری یانگ، بنیانگذار یاهو به عنوان مدیرعامل انتخاب شد. عمر مدیریت جری به عنوان مدیرعامل هم خیلی کوتاه بود. فقط یک سال و در همین عمر کوتاه مدیریتی، یک اشتباه خیلی بزرگ مرتکب‌شد. در اون سال یعنی 2008 برتری گوگل نسبت به یاهو اثبات شده بود و خریدهای گسترده یاهو هم بی‌نتیجه بود. این مسئله خیلی شفاف بود اما جری بهش اعتقادی نداشت.


شبکه‌های اجتماعی در حال رشد و گسترش بودن و یاهو به جای تمرکز روی توسعه محصولات خودش مثل یاهو مسنجر، رفت سراغ خرید شبکه‌های اجتماعی پرمخاطب مثل تامرل و دلیشز که هیچ کدوم نتیجه‌ی خاصی نداشت. دقیقا در همون سال مایکروسافت سراغ یاهو اومد تا این شرکت رو بخره و توسعه نرم‌افزاری تجاریش به عهده بگیره. اشتباه جری این بود که این معامله رو قبول نکرد و گذاشت یاهو به صورت مستقل همون مسیر سراشیبی خودش رو ادامه بده.


این‌جا اتاق مجلل و مدرن مدیریت یاهو در سال دوهزار و هشته و جری در حالی که روبروی پنجره‌های بلند ایستاده به منظره‌ی زرد و پاییزی بیرون پنجره نگاه می‌کنه. بادهای پاییزی راهشون رو به داخل پیدا کردن. هر از گاهی با شدت به درون اتاق می‌وزند و برگه‌های روی میز رو به هر سمتی می‌برن. یک مجله تجاری به اسم بیزینس ویک روی میز قرار داره و به شدت ورق می‌خوره. یکی از صفحاتش باز می‌مونه که توش فهرستی از بدترین مدیران سال 2008 قرارگرفته. اسم جری یانگ در صدر فهرست بود. چه اتفاق غم انگیزی. هر لحظه شدت باد بیشتر می‌شد و کاغذهای رنگارنگ در سراسر اتاق پخش می‌شدن جری بی تفاوت ایستاده و فقط به روبرو خیره شده. انگار که دیگه تو این اتاق نیست. شاید در جایی دوردست سیر می‌کرد و سال‌ها قبل رو می‌دید. زمانی که توی اتاقش روی تریلر قابل حمل روبروی دانشگاه استانفورد شب‌ها تا صبح بیدار می‌نشسته و روی یاهوی نو پا می‌کرد.


چی شد که اون محصول موفق اینطوری به مرز نابودی رسید؟ کدوم بخش از مسیر رو اشتباه رفتن؟ حالا احتمالا من، شما، جری و تمام کسانی که در جریان داستان پرفراز و نشیب یاهو قرار گرفتن، از این اتفاق و دلایلش آگاه‌ان. یاهو بزرگترین امپراتوری اینترنت هیچ وقت از یک استراتژی مشخص پیروی نمی‌کرد و احتمالا هیچ چشم‌اندازی نداشت. میل سیری ناپذیرش به خرید سرویس‌های مختلف اینترنتی و عدم تمرکزش روی توسعه محصولات خودش اون رو به سیاه‌چاله انداخت حجم بالایی از تصمیمات اشتباه باعث شد موفقیت‌اش هم نادیده گرفته بشه.


نرم‌افزار یه مسنجر از نظر عملکردی و مفهومی تفاوت آنچنانی به پیام رسان‌های موفق امروزی مثل تلگرام یا واتساپ نداشت. خاطرم هست که سال‌ها پیش زمانی که یک موبایل نوکیا با سیستم عامل سیمبیان داشتم تونستم با نصب یاهو مسنجر نسخه‌ی موبایل با دوستام ارتباط برقرار کنم و این مسئله خیلی مهم بود. در اون زمان. ظرفیت‌های یاهو مسنجر شاید از چشم توسعه‌دهنده‌هاش پنهان بود و اگر درست می‌تونستن از اون ظرفیت‌ها استفاده کنن امروز یاهو مسنجر به عنوان یکی از بهترین پیام‌رسان‌های موبایل تو دنیا شناخته می‌شد. نه اینکه در قبرستان محصولات دیجیتال دفن بشه.


داستان یاهو درس‌های زیادی به همراه داره و احتمالا شما که این داستان رو شنیدید، می‌تونید دلایل مختلفی رو برای سقوطش بگید. به نظر من مهمترین دلیلش عدم وجود یک استراتژی و چشم‌انداز مشخص بود. اگه بخوایم چشم‌انداز و به صورت خلاصه تعریف کنیم، میشه مقصد و جایی که قراره بهش برسیم. اینکه قرار بود به کجا برسه و تبدیل به چه پلتفرمی بشه؟ به نظر می‌رسه هیچ‌کس حتی جری و دیوید تو بنیان‌گذاری یاهو هم از سال 2000 به بعد پاسخی برای این سوال نداشتن و این یکی از مهم‌ترین دلایلی بود که باعث شد یاهو تبدیل به یک توپ چهل تیکه غول گرسنه بشه که به هر سمتی دست دراز میکنه. تری سمل، مدیر عامل هالیوودی یاهو یادتونه؟


در همون سالی که دریاها به عنوان مدیرعامل منصوب شد گوگل هم مدیرعامل جدید منصوب کرد به اسم اریک اشمیت. اریک به معنای واقعی کلمه آی تی من و متخصص فناوری بود تمرکز گوگل روی توسعه محصولات فناوری خودش بود. بعضی از محصولات کلیدی گوگل در دل خودش متولد می‌شد. مثل جیمیل و حاصل خرید و زد و بند با سایر پلتفرم‌ها نبود به همین دلیل کیفیت خیلی بالایی داشت. از طرف دیگه اولویت اصلی و اساسی گوگل مفهومی به نام تجربه‌ی کاربری یا یوزر اکسپرینس بود. ترجمه‌ی دقیق مفهوم تجربه کاربری کمی سخته چون خیلی وسیع گسترده‌است. اما شاید به اختصار بتونیم بگیم شامل احساسات مثبت یا منفی و نگرش یک کاربر نسبت به یک وب سایت یا یک سامانه‌است.


تصور کنید زمانی که شما به یک فروشگاه اینترنتی مراجعه می‌کنید محصول دلخواه به راحتی پیدا میشه و ثبت سفارش انجام میشه و در نهایت محصول رو با کیفیت و در زمان مناسب تحویل می‌گیرن. این فرایند اگر با موفقیت و به موقع انجام بشه حس خوبی به همراه داره. این حس خوب یعنی یک تجربه‌ی کاربری خوب برای اون فروشگاه و روند فروش محصولاتش طراحی شده. اینطوری هم خودتون از فروشگاه رضایت دارید و هم به دیگران پیشنهادش می‌کنید.


حالا سرویس‌های گوگل مثل جیمیل رو تصور کنید که چه رابط کاربری ساده و سریع داره و چقدر راحت کار آدم رو راه میندازه. تبلیغات اضافه هم در کار نیست و هر چیزی سر جای خودشه. این همون تجربه‌ی کاربری خوبه که سال‌ها مورد توجه گوگل بوده و هست. اما امان از دست یاهو. حتی همین الان هم که به یاهو میل مراجعه کنید صفحه‌ی سنگین و مملو از تبلیغات مقابلتون قرار می‌گیره و در بخشی از صفحه ایمیلتون می‌تونید مطالعه کنید. این نگاه تبلیغاتی یا روی سرویس‌هاش و عدم توجه به نیاز کاربرهاش هم یکی دیگه از ایرادات اساسی‌ش بود.


در انتهای این اپیزود به دو دلیل باید از شما تشکر کنم. اول اینکه استارت‌کست رو گوش دادید و دوم این که وقتتون رو در دنیای پادکست فارسی می‌گذرونید. تمام تلاشم بر این بود که یک داستان خوب و آموزنده و در عین حال آشنا بشنوید. تا اگر روزی خواستید کسب و کار یا استارت‌آپی راه‌اندازی کنید از این تجربیات استفاده کنید. اگه محتوای این اپیزود مفید بود می‌تونید با معرفی استارت‌کست به دوستاتون و ثبت کامنت در کست‌‌باکس یا اینستاگرام از من و این پادکست حمایت کنید تا به قدرت بیشتری به کارم ادامه بدم. یادتون نره که پیج اینستاگرام رو دنبال کنین. اونجا طی روزهای آینده محتوای تکمیلی این اپیزود، شامل تصاویر قدیمی مربوط به داستان یاهو رو قرار میدم. امیدوارم هر جا هستید با انرژی، سربلند و موفق باشید.



بقیه قسمت‌های پادکست استارت کست را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/اپیزود-هفتم؛-یاهو!-id3660994-id393543056?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%20%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%9B%20%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88!-CastBox_FM