اولین تجربه‌ی کارمندی در ویرگول

من قبل از ۱۸ سالگی کلی تجربه‌ی شاگردی کردن دارم، از سوپرمارکت بگیر تا بخاری فروشی، اولین تجربه‌ی کاریم هم بر می‌گرده به دوره‌ی ابتدایی که در کنار بابای مدرسه فتیر می‌فروختم. هنوز یادمه که بعضی روزها پول کم میاوردم، هنوز نمی‌دونم چرا؟ ولی واقعا تجربه‌ی دوست‌داشتنی بود برای من.

بعد از اون یادمه در یک کتابفروشی و لوازم التحریر همسایه‌مون مشغول کار شدم، باز هم دوره‌ی ابتدایی بودم و اونجا بود که عاشق کتاب‌ها شدم و یه جورایی سرنوشتم به کتاب گره خورد و عجب گره‌ی قشنگ و دوست‌داشتنی هم شد، تا همین امروز کارهای مختلف زیادی در حوزه‌ی کتاب کردم، کتاب چاپ کردم، انتشارات داشتم، مرکز پخش کتاب رو راه‌اندازی کردم و چندین بار کتابفروشی در جاهای مختلف زدم، به عنوان پاتوق واقعا جای جذابی هست، آدم باید برای خودش یه کتابفروشی داشته باشه، ولی هنوز کتاب ننوشتم، این هم باید امسال انجام بدم و تیکش رو بزنم، اینطوری نمیشه.

بزرگ‌تر که شدم در کتابخونه‌ی محل به عنوان کتابدار مشغول کار شدم، بعدش عموم یک مغازه‌ی بخاری فروشی زد و من اونجا می‌رفتم شاگردی، خدایی شاگردونه‌های خوبی هم می‌دادن، بعدش هم رفتم سوپر مارکت محل، گفتم اگر اجازه بدی مدتی اینجا کار کنم، اونجا بود که چیدمان محصول رو یاد گرفتم، بعد هم رفتم سمت کارهای دیگه، مثلا تو کانون فرهنگی مسجد محله‌مون، نشریه زدم، اونقدر کارم خوب بود که بعدش مسئول فرهنگی همون کانون و اواخرش هم مدیر کانون شده بودم. اونجا یاد گرفتم چطوری باید ایده بدم و ایده‌هام اجرا کنم، این وسط کارهای مختلف زیادی کردم تا اینکه در ۱۸ سالگی با یکی از دوستانم تصمیم گرفتم شرکت نرم‌افزاری راه‌اندازی کنیم، دو سال درگیر ورود به پارک علم و فناوری بودیم و بالاخره در ۲۰ سالگی به صورت رسمی مدیرعامل شرکت خودم شدم و تا امروز در شرکت‌های مختلفی که داشتم همیشه نقش مدیرعامل رو داشتم و مشغول تحقق ایده‌های مختلفم بودم تا اینکه درگیر مشکلات روحی عجیبی شدم، اول که دوستم درگیر سرطان شد و بعد از سه سال مبارزه از دنیا رفت، اون اولین شریک و بهترینش در زندگیم بود، هنوز با این درد کنار نیومده بودم که تمام دوستان و شرکای دیگه‌ام هم از ایران رفتند، احساس بدی بود، منم اولش تصمیم داشتم از ایران برم ولی کلی کار بود که باید اینجا انجام می‌دادم، تصمیم گرفتم کارهای خودم رو بگذارم روی اتوپایلوت و برم در یک محیط جدید به عنوان یک کارمند مشغول به کار بشم، دوست داشتم دور و برم شلوغ باشه، کمتر ذهنم درگیر فکر کردن به مشکلاتی بشه که درگیرشون بودم. این شد که با چند جایی وارد مذاکره شدم و قسمت این بود که وارد ویرگول بشم، این برای من واقعا اتفاق جذاب و فوق‌العاده‌ای بود.

واقعیت اینه که من در ویرگول سمت مشخصی ندارم، خودم به خودم سمت «مسئول امور دخالت‌های ویژه‌» رو دادم، هر چند روز اول به عنوان مدیر محصول با علی گپ زدیم و دوست دارم این نقش رو آروم آروم در ویرگول ایفا کنم ولی دوست دارم ببینم چه کارهایی روی زمین مونده و انجام‌شون بدم، از همه مهم‌تر این بود که ویرگول یه جورایی یکی از رویاهای منم هست، تصمیم گرفتم بعضی از رویاهام رو در دل رویاهای دیگران محقق کنم، این اولین تجربه‌ی من از این اقدام خواهد بود و نمی‌دونم میشه یا نمیشه! ولی من دوست دارم تلاش خودم رو بکنم، مثلا من خیلی دوست دارم کمک کنم به آدم‌ها برای نوشتن و ویرگول خیلی خوب می‌تونه زیرساخت این کار رو فراهم کنه، برای همین با محبوبه قراره روی یک مجله‌ برای ویرگول کار کنیم تا بتونیم به دیگران آموزش بدیم که چطوری بهتر بنویسند و حتی چطوری شروع به نوشتن کنند، حرف زدن درباره‌ی این موضوع هم برای من هیجان‌انگیزه چه برسه به اجرا کردنش.

در کنار این کارها دوست دارم بخش جدیدی در ویرگول راه‌اندازی بشه با عنوان بخش کودک، به نظرم در حوزه‌ی کودک خیلی در ایران کم کار شده، به عنوان کسی که خودم یک کودک سه ساله دارم، جای خالی این قسمت رو در ویرگول خیلی احساس می‌کنم، خیلی خوشحالم که علی هم استقبال می‌کنه و بهم اجازه میده بتونم ایده‌ها و رویاهای خودم رو در ویرگول محقق کنم، اینکه ذهن‌مون بهم خیلی نزدیک هست خیلی به پیشبرد بهتر کارها کمک می‌کنه، به نظرم این موضوع مهمی، برای همکاری و کار کردنه. امیدوارم بتونم چیزی که در ذهنم هست رو به بهترین شکل ممکن اجرا کنم، در کنارش هم دنبال این هستیم که بخش‌های فعلی رو بهبود بدیم، در آینده بیشتر درباره‌ی این کارها خواهم نوشت، جدیدا دوست دارم مسیری که در هر کاری طی می‌کنم رو مستند کنم.