ادامه داستان: رمزگشایی در پاریس (بخش هفتم)

انتشارات داستان گو
انتشارات داستان گو

ادامه داستان: رمزگشایی در پاریس (بخش هفتم)

آرمان و کمیل از دنیای ناآشنا و عجیب‌وغریبی که در آن گیر افتاده بودند، به شدت متأثر و شگفت‌زده بودند. برای آن‌ها، این سفر دیگر فقط یک تجربه علمی نبود، بلکه تبدیل به جستجویی در دل اسرار بی‌پایان کائنات و مفاهیم ناشناخته‌ای شده بود که هیچگاه حتی در بزرگ‌ترین تخیلاتشان نیز به آن فکر نکرده بودند. اینجا، در این دنیای بی‌کران و پیچیده، آن‌ها هیچ‌چیز جز یک ذره از مجموعه بی‌انتهای حقیقت‌ها به حساب نمی‌آمدند.

به دور و برشان نگاه کردند. در این فضا، حتی از فاصله نزدیک، نمی‌شد به طور واضح چیزی را دید. همه‌چیز در حال تغییر بود؛ اشکال هندسی و رنگ‌ها در هوا شناور بودند و به طرز عجیبی در حال هم‌جواری و تغییرات بی‌وقفه بودند. درختانی از نور، که به نظر می‌رسید از درون فضا بیرون آمده باشند، در نزدیکی آن‌ها تکان می‌خوردند. زمین زیر پایشان به هیچ وجه معمولی نبود؛ انگار خود زمین در حال تغییر بود و هیچ‌چیز از آن ثابت نبود.

"چطور باید در اینجا بمانیم؟" کمیل با صدای لرزانی گفت.

آرمان به طرف او برگشت و با نگاهی عمیق و پر از سردرگمی جواب داد: "نمی‌دانم. اما باید پیدا کنیم که در این دنیای جدید چه باید کرد."

ناگهان صدای همان موجود نورانی که آرمان و کمیل را به این دنیای عجیب آورده بود، از دل فضا به گوش رسید. این بار صدایش در میان همه‌ی تغییرات اطراف به نوعی آرامش‌بخش و تأمل‌برانگیز بود.

"شما اکنون در دنیای «هارمونی» هستید. این مکان بخشی از کائنات است که در آن تمام جهان‌ها به هم پیوسته‌اند. در اینجا، زمان و مکان مفهومی ندارند. شما باید با این مفاهیم کنار بیایید تا قادر به درک حقیقت‌های پنهان شوید."

آرمان و کمیل هیچ‌کدام نتواستند چیزی بگویند. هم‌چنان در حال تلاش برای درک این حقیقت جدید بودند.

"چطور باید کنار بیاییم؟" آرمان پرسید، گویی زبانش برای بیان سوالاتی که در ذهنش می‌چرخید کافی نبود.

موجود نورانی یک لحظه مکث کرد و سپس گفت: "اولین گام این است که بفهمید هیچ‌چیز در اینجا بی‌دلیل نیست. همه‌چیز در اینجا به هم متصل است. قدرت‌های جدیدی درون شما فعال شده‌اند. در این دنیای جدید، شما قادر خواهید بود آنچه را که برای شما غیرممکن بوده، بسازید. اما این توانایی‌ها بهایی دارند."

آرمان و کمیل به هم نگاه کردند. بهای آن‌ها چیست؟ آیا آن‌ها باید از هر آنچه که داشتند چشم‌پوشی کنند؟ چه چیزی برای آن‌ها باقی می‌ماند وقتی حقیقت‌های این دنیا نمایان می‌شود؟

"این قدرت‌ها چگونه عمل می‌کنند؟" کمیل پرسید، اما قبل از اینکه موجود جواب بدهد، دنیای اطرافشان دگرگون شد.

ناگهان نورها شروع به تابیدن کردند و فضا تغییر کرد. در ابتدا، همه‌چیز در اطراف آن‌ها در سکوت فرو رفت و سپس یک صدای بلند و مداوم به گوش رسید. آن‌ها در یک لحظه به درون فضای عجیب‌تری کشیده شدند؛ جایی که در آن رنگ‌ها به شدت متغیر بودند و هر آنچه که آرمان و کمیل به آن نگاه می‌کردند، شروع به تغییر می‌کرد.

این فضا حتی از قبل هم پیچیده‌تر بود. جهان‌های جدید که پیش از آن هرگز درک نشده بودند، به سرعت در مقابل چشمان آن‌ها باز می‌شدند. هر چیزی که آن‌ها تصور می‌کردند، دیگر در اینجا معنای خاصی نداشت. جهان‌ها به صورت هندسی و در لایه‌های مختلف به هم پیوسته بودند، و زمان به گونه‌ای متفاوت در آن‌ها جریان داشت.

"خودتان را آماده کنید. شما به دنیای انتخاب‌ها وارد شده‌اید." صدای موجود نورانی دوباره به گوش رسید. "در اینجا، شما قادر خواهید بود آینده‌ها را ببینید. اما باید مراقب باشید، چرا که هر انتخابی می‌تواند به دنیای جدیدی وارد شود."

آرمان و کمیل چشمانشان را گشاد کردند. حالا دیگر آن‌ها فقط در یک آزمایشگاه علمی نبودند. آن‌ها در دنیای جدیدی وارد شده بودند، جایی که همه‌چیز به هم پیوسته بود و آینده‌ها به هم مرتبط بودند. هر تصمیمی که می‌گرفتند می‌توانست به صورت یک اتفاق در آینده تغییر کند.

آرمان به کمیل نگاه کرد. "اگر واقعاً این دنیای جدید است، پس باید برای همه‌چیز آماده باشیم. هیچ راه بازگشتی وجود ندارد."

"بله، اما همیشه راهی برای فهمیدن بیشتر وجود دارد." کمیل با اعتمادی که در نگاهش نمایان بود، پاسخ داد.

این زمان، زمان تصمیم‌گیری بود. آن‌ها باید انتخاب می‌کردند که کدام مسیر را دنبال کنند. آیا این سفر به کشف اسرار نهانی ختم خواهد شد؟ یا شاید آن‌ها وارد یک دنیای بی‌پایان از پیچیدگی‌های فکری و چالش‌های علمی می‌شوند که هیچ‌کس قادر به پیش‌بینی آن‌ها نبوده است؟

در این لحظه، در قلب این دنیای بی‌کران، هیچ‌چیز جز انتخاب‌های خودشان به آن‌ها تعلق نداشت. و آرمان، با تمام عزم و اراده‌ای که در دلش بود، تصمیم گرفت که برای کشف حقیقت، با کمیل همراه شود.

ادامه... 🌌