داستان رمزگشایی در پاریس 🧬(بخش سوم)
🌌👁️🕵️♂️
آرمان نفسش را حبس کرد و سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند. ذهنش پر از سوال بود، اما میدانست که هر کلمهای که از دهانش بیرون میآید، میتواند عواقب بزرگی داشته باشد. او قدمی به عقب برداشت، اما موجود سایهوار جلوتر آمد، انگار که از ترس او تغذیه میکرد. 🌫️⚡
آرمان دستهایش را بالا آورد و گفت: "گوش کن، من نمیخواهم هیچ خطری برای این دنیا به وجود بیارم. تنها چیزی که میخواهم، درک این پدیدههاست. اگر این دستگاه تهدیدی است، من حاضرم کمک کنم تا مهار شود."
موجود سایهای لحظهای ساکت شد و سپس با لحنی سرد و مرموز گفت: "اگر واقعاً دنبال حقیقت هستی، باید بدانی که علم بدون مسئولیت، فاجعهای بزرگ است. این دستگاه فقط آغاز است. پورتالهایی که باز شدهاند، نهتنها جهان تو را، بلکه دیگر ابعاد را نیز به خطر میاندازند." 💀🌐
آرمان بهسختی تلاش میکرد معنای این حرفها را هضم کند. "دیگر ابعاد؟ یعنی این پورتالها به دنیاهای موازی متصل هستند؟" سوالش بیپاسخ نماند، اما سایه فقط لبخندی شیطانی زد و با یک حرکت ناگهانی در هوا محو شد، انگار که بخشی از تاریکی شب شده باشد. 🌑💨
با محو شدن موجود، دستگاه لرزش خود را متوقف کرد. آرامش مرگباری به زیرزمین برگشت، اما آرمان میدانست که این فقط آرامش پیش از طوفان است. او یادداشتها را جمع کرد و با خود گفت: "اگر این دستگاه دروازهها را باز میکند، باید بفهمم که چطور آنها را ببندم... قبل از اینکه دیر شود." 💡📖
بازگشت به آزمایشگاه
آرمان با عجله به آزمایشگاه برگشت و بلافاصله شروع به تحقیق روی یادداشتها و نقشه کرد. او به همکار نزدیکش، "کمیل دوبوآ"، زنگ زد. کمیل یک ریاضیدان نابغه و استاد نظریه کوانتومی بود، و اگر کسی میتوانست به او کمک کند، آن فقط کمیل بود. 📞🤓
چند دقیقه بعد، کمیل با عینک گرد و موهای نامرتب وارد آزمایشگاه شد. "آرمان، تو همیشه مرا شگفتزده میکنی. این بار دیگر چه دردسری به پا کردهای؟" او به شوخی گفت، اما وقتی آرمان توضیح داد که چه اتفاقاتی افتاده، لبخندش محو شد و جای خود را به جدیت داد. 😐📚
کمیل پس از نگاه کردن به نقشه گفت: "این نهتنها به علم کوانتوم مرتبط است، بلکه به نظریههای تازهای در فیزیک چندجهانی هم اشاره دارد. اگر این نقشهها درست باشند، شکافهایی که باز شدهاند، میتوانند ما را به دنیاهایی ببرند که حتی در تخیل ما نمیگنجند... و البته تهدیدهایی را نیز به این سو بیاورند." ⚛️🌌
آرمان به کمیل نگاه کرد و گفت: "ما باید بفهمیم چطور این دروازهها را ببندیم، وگرنه پاریس، و شاید تمام جهان، در خطر است."
کمیل سرش را تکان داد. "ما به یک مدل ریاضی دقیق نیاز داریم... و شاید حتی یک منبع انرژی که بتواند شکافها را مهار کند. این کار آسانی نخواهد بود، آرمان."
آرمان چشمانش را تنگ کرد و زمزمه کرد: "هیچچیز باارزشی آسان نیست. ما وقت زیادی نداریم..."
ماجراجویی تازهای در پیش است
دستگاه در زیرزمین مونمارتر، موجودات ناشناخته و پورتالهای به دیگر ابعاد، تهدیداتی فراتر از تصور انسانی... آیا آرمان و کمیل میتوانند این بحران را حل کنند؟ یا آنکه حقیقت علمی به فاجعهای کیهانی تبدیل خواهد شد؟
ادامه ی داستان رو در انتشارات داستان گو که لینکش همین پایین هست دنبال کنید اما میتوانید به کانال و پست های همین حساب مراجعه کنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
🇬🇧 تاریخ کامل بریتانیا: از دوران باستان تا امروز
مطلبی دیگر از این انتشارات
🤯 اسکیزوفرنی: چیه و چرا اینقدر پیچیدهست؟ 🧠
مطلبی دیگر از این انتشارات
ادامه داستان: رمزگشایی در پاریس (بخش هفتم)