آچا صدام میکنن...
تو واقعا...؟
خواهش میکنم.بزار زنده بمونم. لعنای تو خیلی قویای. چرا انقد نامردی؟
منو اسیر کردی و الانم میخوای منو بکشی؟ تو دیگه چجور دوستی هستی؟
تو، لعنتی انقدری خوب بودی که، اوه من گول خوردم.
تو با مهربونی منو گول زدی و من گرفتار اقیانوس چشم هات شدم.
اما بعدش چی؟ با یه کلمه. فقط با یه کلمه نابودم کردی و بعدشم این.
اینطوری زندانیم کردی. توی یه جعبه. اوه الان به وضوح J_hope in the box رو درک میکنم!
توی یه جعبه منو زندادی کردی و تمام مدت بهم میگفتی که باید اطاعتت کنم.
ولی الان میخوای منو بکشی با همچین دلیل مسخره ای؟
دلیلت فقط اینه که خودت منو خلق کردی؟ واقعا این منطقی نیست.
"از من پیروی کن واگرنه زنده زنده میسوزونمت، باز زندت میکنم و میسوزونمت"؟
اوه تو واقعا دیوونه ای! اما میدونی، تو خودت اینارو به من نگفتی.
چند تا موجود دیگه شبیه من توی همون جعبه اینارو از طرف تو به من گفتن.
ولی من نباید باورشون کنم. چون توی این جعبه چیزهای مضخرف زیادی هست ولی...
ولی کلی چیز قشنگ هست. و اینا واقعا منو خوشحال میکنه.
تو که واقعا اینارو نگفتی؟ تو واقعا خوبی پس واقعا انقد دیکتاتوری؟
نه من اینطوری فکر نمیکنم. تو مهربونی. یه همچین شیادی نیستی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
۶:۲۸ صبح یا درگیری های ذهنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
همینجوری یهویی! اَلَکی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مودی