برشی از آنچه گذشت. ممنونم از نگاهتون:)
همینجوری یهویی
ارسطو توی نظریهاش درباره انسان میگوید بشر یک حیوان اجتماعی است. نمیدانم مشکل سر اجتماعی بودن است یا انسان بودن اما بشر بدجوری کثیف است. از آن چیزهایی که همچون مرداب یا گودالی پر از لجن است و هرچه بیشتر دست و پا میزنی بیشتر غرق میشی اما افسوس. افسوس که حتی دست و پا نزدن هم تورا در این لجنزار غرق و به کام شیرین مرگ میسپارد.
دنیای پر از آدم های خاکستری است که همهی رنگهای دنیا را خورده و دنیا راهم خاکستری کردهاند. عجیب خودخواهیم ما آدما... عجیب.
یادم است بچه که بودم مادرم همیشه سر اینکه چرا همهی رنگهای خمیر بازیم را قاطی میکردم دعوایم میکرد. همیشه از هر بسته خمیر بازی، یک گلولهی نازیبای بزرگ خاکستری میماند و منی که مجبور به مدارا با همان خاکستریِ بزرگ بودم. یادم هست آن زمان خوشحالم بودم که قصر خاکستری، آدم خاکستری، اردک خاکستری و کلی کوچکِ خاکستری با آن گلولهی بزرگ ساختم اما هیچ وقت نفهمیدم که چقدر آن خاسکتریها نازیبا هستند. آنقدر غرق رنگهای خمیر بازیم بودم که یادم رفت همهی آنها فقط خاکستری هستند و خاکستری فقط خاکستری است. اگر عشق به آن بدهم، سفید نمیشود، فقط یک خاکستریِ با عشق میشود و بس.
ما آدما هم خمیر بازیی بیش نیستیم. یادمون میره حتی اگر به کسی عشق دهیم، او سفید، آبی یا صورتی نمیشود. آدم ها خاکستری هستند و خاکستری خاکستری است. حتی اگر یک زمانی آبی، نیلی، بنفش، سیاه یا سفید بوده آنقدر ترکیب شده که دیگر آن رنگ نمیشود. مگر میتوان شوری را با آب از نمک گرفت که خاکستری را از دنیا و آدم های مورد انزجارش؟
امان از ما فراموش کار های خاکستری کوچکِ بزرگ پندار.
نگار-
۰۱۱۱۰۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
مودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
23:45
مطلبی دیگر از این انتشارات
واقعا نمیدونم.