از مرض خود را متفاوت و مهم شمردن خلاص ...
زخمهای روحی
انگشت اشارهی دستِ راستم دیروز زخم شد! به صورت جزئیتر، دقیقا از روی شیار بین بند اول و دوم؛ موقع خرد کردن پیاز، به صورت عادیِ متمایل به بد، بریده شد و من به خاطر دمِ دست نبودن جعبهی کمکهای اولیهی پزشکی، با دستمال کاغذی و چسب برق مانع خونریزی بیشترش شدم!
بعد، امروز غروب مُردّد شدم که مبادا دستمالِ کاغذی، با جذب رطوبت به خاطر چند بار شستشوی دست، به عفونت آلوده شده باشد و برای انگشتِ اشارهی مذکور مشکلی بوجود بیاورد! از سر همین نگرانیِ مختصر، دردِ یک تعویض کردن پانسمان را پذیرفتم؛ با بتادین قسمت مربوطه را ضد عفونی کردم و در نهایت یک دستمال جدید، جایگزین دستمال قبلی کردم
باری! الان که طاق باز دراز کشیدهام و از پنجره غرقِ سیاهی آسمانم، ذهنم به این مسئله مشغول شده است که چرا ما آدمیان، قسمتی از تنهاییهایمان را به واکاویِ زخمهای روحی و دلایل بروز آنها اختصاص نمیدیم؟ آیا زخمهای روحی -که قدمی از قدمی برای مداوای آنها برنمیداریم و بیشترین توجهی که به آنها معطوف میکنیم، یک آهنگ و یک قدم زدنِ شبانهاست- تاثیر کمتری در زندگی آیندهی ما دارند تا زخمِ سطحی روی شیار بین بند اول و دومِ انگشتِ اشارهی دستِ راست؟
به نظرم حرف گزافی نیست اگر بگوییم قدم زدنها و آهنگ شنیدنهای بعدِ زخم، تنها نقش مُسکّن دارند و آدمی ناگریز است برای رشد، زمانی از روز را به حلّاجی کردن اتفاقاتِ زندگی و سبکسنگین کردن نقاط ضعفِ خودش اختصاص دهد ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
افسوس از این عمر کوتاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق، آه، ای ابر سرگردان، برو ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
در جستجوی خورشید، چه حاجت است به مشعل؟