امیل زولا می‌پرسد: آیا چیزی از تمدن بشری باقی خواهد ماند؟

سایه‌های شب، هفدهمین رمان از مجموعه‌ی بیست جلدی روگن ماکار اثر امیل زولا است. یکی از بهترین‌های این مجموعه که بزرگترین و مهم‌ترین از میان آثار مکتوب ناتورالیسم است؛ مکتبی که محصول تجربه‌گرایی علمی و آغاز سیطره‌ی نظریه‌ی تکامل بر جامعه‌ی علمی و البته فرهنگی و هنری قرن نوزدهم است. سایه‌های شب که نام دیگرش دیو درون است در سال ۱۸۹۰ منتشر و به‌طور گسترده‌ای با استقبال منتقدان مواجه شد.

[معرفی این کتاب را به قلم محمدرضا نیکخواه، نویسنده‌ی وبلاگ طاقچه می‌خوانید.]

پرداختن به جزئیات به سبک ناتورالیسم که در ابتدای مسیرش زبان برخی را به اعتراض گشود، نقطه‌ی قوت و جذابیت سایه‌های شب است. پرورش جزئیات و شرح مبسوط و استادانه‌ی آن‌ها پایه‌های جبرگرایی‌ و زدایش داستان از عناصر غیرمادی را تقویت کرده است.

در دنیای ناتورالیسم همه‌چیز زمینی است و هر چیز زمینی نیز اعتباری در حد خود دارد. بر این اساس یکی از شخصیت‌های رمان سایه‌های شب، لکوموتیوی است که لیزون نام دارد. لیزون محبوب حقیقی لکوموتیورانش ژاک لانتیه است و در این رمان شخصیت و تاثیری کمتر از دیگران ندارد. این جمله از رمان گویای جایگاه ویژه‌ی اوست: «لیزون در جریان تعمیر پیستون‌هایش چیزی از روحش را از دست داده بود: همان هماهنگی رمزآمیز زندگی که حاصل تصادف محض در اجتماع قطعات است.»

این نقش ویژه‌ی لیزون البته بی‌تاثیر از نگاه خاص زولا به خط‌آهن و نقش آن در زندگی مدرن نیست. پدیده‌ای که همانند دیگر پدیده‌های مدرن عصری جدید را برای انسان رقم زد. عصری که در کنار رفاه بی‌سابقه، عمر طولانی‌تر و تکنولوژی‌های شگفت‌آوری که برای آدمیان به ارمغان آورد، چالش‌های بزرگی نیز پیشاروی آنان نهاد. بنیادهای فکری چندهزار ساله لرزید و یا حتا فروریخت تا انسان تنهاتر از همیشه محصور در غول‌های تکنولوژی و بی‌پشتوانه به سمت آینده‌ای برود که تار و گنگ و مبهم است. رد این دغدغه در بسیاری از آثار هنری از رمان‌های باشکوه قرن نوزدهمی گرفته تا فیلم‌های علمی-تخیلی و فراواقع‌گرایانه دیده می‌شود. این‌که آیا انسان بر تکنولوژی سلطه دارد یا تنها خالق آن است و آیا فرهنگ ماشینی و سرمایه‌سالارانه انسان را به جایگاهی والاتر از آن‌چه بود، رهنمون خواهد شد. این سوال‌های بنیادین شاید در برخی آثار نمایشی و داستانی رنگی از خیال پیدا کند و شکلی سورئال بگیرد، اما واقعی‌تر از آن است که بتوان نادیده‌اش گرفت. زولا که سرسلسله‌ی نویسندگان ناتورالیست بود و اتفاقا دیدی کاملا منفی نیز به عصر جدید و آورده‌هایش نداشت، اولین فریادها را برآورد: آیا در میان خون گرم و فولاد سردِ به‌هم‌آمیخته، چیزی از تمدن بشری باقی خواهد ماند؟


بریده‌هایی از رمان سایه‌های شب را در ادامه می‌خوانید:

- «عاقل هرگز دست به قتل نمی‌زند مگر این که غریزه و میل به حمله بردن، جَستن بر سر شکار، گرسنگی یا شور دریدن گوشتِ تنِ شکار در میان باشد. اگر وجدان چیزی نبود جز عقایدی که از راهِ وراثتِ طولانی عدالت‌خواهی به آدمی انتقال یافته بود، خب، آن‌وقت چه؟»

- «آیا کسی در نتیجهٔ استدلال دست به قتل می‌زند؟ نه، آدم‌ها فقط وقتی می‌کشند که به تأثیر خون و اعصاب خود برانگیخته می‌شوند و آن هم میراث پیکارهای کهن برای بقا و لذتِ قوی بودن است»

- «وقتی غصه‌ای داری که خیلی بزرگ است دیگر جایی برای هیچ غم دیگر باقی نمی‌ماند.»



برای خرید کتاب از سایت طاقچه می‌توانید از لینک زیر استفاده کنید.

https://taaghche.com/book/34109/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A8