اگر بابا بمیرد: داستانی از دل به دریا زدن و رفتن در دل طبیعت سرد و تاریک برای آنکه بابا نمیرد
یکی از سخت ترین کارها برای من خواندن کتابی است که بیشتر وقایع آن در طبیعت اتفاق بیفتد! چالش کتابخوانی اسفندماه طاقچه واقعا برای من چالش بزرگی بود. برای منی که عاشق کتاب خواندنم اما از خواندن کتاب هایی که غرق در توصیف طبیعت میشوند همیشه گریزان بوده ام! برای من کتاب باید روایت محور باشد و داستان کتاب به گونه ای باشد که سریع پیش برود. نه آنکه آنقدر در توصیفات طبیعت و اطراف غرق شود که بعد از صد صفحه تازه بخواهد داستان شروع شود! حالا چالش کتابخوانی طاقچه از من میخواست خودم را در چالش خواندن کتابی با محوریت طبیعت بیاندازم. از کتاب پیرمرد و دریای همینگوی شروع کردم و نیمی از کتاب را خواندم اما جذب نشدم! یک بار دیگر دوباره تلاش کردم باز هم نشد. رفتم سراغ ارباب و بنده تولستوی. آن را هم زیاد نتوانستم پیش بروم. لیستی از کتاب های با محوریت طبیعت را تهیه کردم و هر کدام را چند صفحه ای پیش بردم و دوباره رها کردم. چالش واقعا چالش سختی شده بود برایم. تا اینکه کتاب "اگر بابا بمیرد" رضا رهگذر را دیدم. پس از روزها تلاش برای یافتن کتابی مرتبط و چندباره رها کردن برخی کتاب ها، سرانجام این کتاب را خواندم و به دلم نشست. کتابی معمولی اما شیرین. با روایتی ساده و تک خطی. "اگر بابا بمیرد" داستان پسر روستایی نوجوانی ست که پدرش در بستر بیماری قرار گرفته و بارش شدید برف به حدی است که امکان عبور و مرور را مختل کرده و هیچ کس نمیتواند برای تهیه دارو به شهر برود. پسر نوجوان داستان وقتی بدحالی پدر و بی قراری مادر را میبیند تصمیم میگیرد این راه سخت برفی را طی کند و خودش را به شهر برساند. تمام طول داستان به این سفر سخت و عبور از مسیرهای صعب العبور میپردازد. او موفق میشود داروها را از شهر تهیه کند اما در بازگشت مسیر به مراتب سخت تری در پیش دارد. در نزدیکی روستا او و همراهانش با حمله گرگ ها مواجه میشوند و این لحظه نقطه اوج داستان است. آنها دیگر از زنده ماندن قطع امید کرده اند که نیروی کمکی از روستا میرسد و آنها را از چنگال گرگ ها نجات می دهد.
توصیفی که از طبیعت در این داستان میشود نه توصیف زیبایی های طبیعت؛ بلکه توصیفی از خشم طبیعت است. طبیعتی که نویسنده اینگونه توصیفش میکند: "سکوت، سرما، تاریکی و خلوتی، خستگی".
کتاب برای نوجوان خوش خوان و دلچسب است و نکات آموزنده خوبی برای نوجوان امروزی دارد. نخستن نکته، فداکاری و گذشت است. اینکه پسری به خاطر پدر و مادرش سختی های راه ناهموار را به جان میخرد. با خودش میگوید "جان من که از جان بابایم عزیزتر نیست" و راهی سفری سخت در دل طبیعت میشود و یا دوستی که به خاطر دوستش این سختی را میپذیرد و با او همراه می شود.
بارها شنیده ایم که وقتی فردی میخواهد کار مهمی را پیش گیرد که پیامدها و عواقب احتمالا دشواری در پیش خواهد داشت و رسیدن به نتیجه در هاله ای از ابهام قرار دارد، از ضرب المثل دل به دریا زدن استفاده میشود و دریا نماد طبیعت است. در این داستان هم برف نمادی از طبیعت است و پسر نوجوانی را شاهد هستیم که به خاطر پدر و مادرش دل به دریا میزند و پا در مسیر برفی و باتلاقی صعب العبور میگذارد.
نکته آموزنده دوم، نقش پشتکار و تلاش در کنار ایمان، توکل و دعا است که رسیدن به خواسته های دشوار را ممکن می سازد. جایی در ابتدای کتاب، دوست قهرمان به او می گوید که "برای رسیدن به نتیجه باید دست به کار شوی. آن وقت اگر از خدا بخواهی کمکت می کند. معلوم است که میکند. وگرنه بیشتر وقتها با دعای خشک و خالی جز اینکه خودت را گول بزنی هیچ کاری نکرده ای". ادامه داستان و نقطه اوج آن یعنی رهایی از حمله گرگ ها انگار برای آن نوشته شده که درستی همین جملات را نشان دهد. قهرمان داستان، تلاشش را کرده و حالا در محاصره گرگ ها از خدا طلب کمک میکند و جالب اینجاست که حتی در این لحظات هم بیشتر از آنکه نگران نجات جان خود باشد نگران پدری است که اگر دارو به دستش نرسد می میرد و مادری که از غصه از دست دادن پسر و همسرش دق می کند: "اگر گرگ ها پاره مان میکردند پدر هم می مرد و آن وقت مادر و خواهرها و برادرم دقمرگ می شدند" پس از این است که خدا صدایش را می شنود و وسیله نجات شان را فراهم میکند.
این پست جهت شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است.
برای خرید کتاب از طاقچه به لینک زیر مراجعه کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: صد سال تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش كتابخواني طاقچه: جايي كه خرچنگ ها آواز ميخوانند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: میدگارد