برای طاقچه و آینده / معرفی کتاب

مقدمه _برای طاقچه_ :

"

طاقچه ی عزیز سلام

خبر به دستم رسید که به دردسر افتاده ای، امیدوارم که خیلی زود همه چیز درست شود و می‌خواهم در جریان باشی که کنارت هستیم.

چند هفته پیش در لینکدین با فضای جاری در شرکتت کمی آشنا شده بودم و تشویق که یک روز فرم استخدامت را پر کنم و به شدت امیدوارم هیچکس و هیچ‌چیز هیچوقت نتواند صمیمیت و زیبایی دوستانت در فضای کاری را از ایشان بگیرد.

از تو ممنونم بابت تمام آنچه به من افزودی و این بار از طرف من به کتاب‌ها بگو که دلتنگشان هستم.

دوست‌دار تو

سبا

"

چالش مردادماه طاقچه: کتابی به پیشنهاد آدم‌ها یا پادکست‌ها

من هیچوقت " آدم کتابی" _Book person_ ای شاید نبودم و سعی کردم اکثر اوقات از طریق پادکست یا مستند و فیلم موضوعات موردعلاقم رو دنبال کنم، به این دلیل و صدالبته اینکه در رابطه با معرفی و خلاصه کتاب واقعا پادکست‌های فارسی با کیفیتی تولید می‌شه کتاب‌های زیادی و از طرفی هم آدم‌های بزرگی از طرف پادکست‌ها بهم معرفی شده‌.

این نوشته رو قراره اختصاص بدم به کتاب کوتاه و زیبای "تماشاخانه ی کوچک هانا آرنت" که بعد از گوش دادن به قسمت اول فصل سوم رادیو راه که معرف حضور همگی هست با عنوان "چرا آرنت بخوانیم؟" در جست و جوهام تو طاقچه بهش رسیدم _و البته در رابطه با هانا آرنته نه نوشته ی او_ . نوشته‌ای که در ادامه می‌ذارم رو هم همون زمان _ پاییز 1401_ نوشتم ولی هیچوقت منتشرش نکردم و شاید امروز روز درستش بوده.

خیلی کوتاه و مختصره حتی اونقدر کوتاه که شاید برای چالش پذیرفته نشه هرچند برای این هم نوشته نشده.

دوست داشتم یکسری دیگه بخونمش و نوشته ی کامل تری براتون بذارم ولی متاسفانه دیگه امکانش نیست و تصمیم گرفتم این نوشته رو به همین شکل ناقص منتشر کنم تا به جا بمونه از اتفاقات مضحکی که اینروزا برامون می‌افته.

امیدوارم هم لذت ببرید و هم خیلی زود بعد این اتفاق در طاقچه یا هرجایی که دوست دارید مطالعش کنید:)

این هم لینک کتاب که به لطف دست‌اندرکاران در حال حاضر فیلتره ولی از صمیم قلب امیدوارم حالایی که شما دارید این نوشته رو می‌خونید اینطور نباشه و لینک براتون کار کنه.


این روزها طبق معمول چون اشتراک طاقچه رو به اتمامه بیشتر بهش سر می‌زنم هرچند برای خوندن کتاب‌های طولانی و قطور ساخته نشدم _توجیه شاخ و دم نداره_ سعی می‌کنم بیشتر کتاب‌های کوتاه‌ بخونم که خلاصه چشمم به اسم این کتاب خورد و اسم هانا آرنت که این روزها بیشتر به چشم می خوره نظرم رو جلب کرد و خب بعد از کمی بررسی فهمیدم این همون کتابیه که دنبالش می‌گردم!

این کتاب نوشته ی خانم ماریون مولر کلار نویسنده و سخنگوی فرانسویه ؛ خانم نویسنده به شکل خلاقانه ای هانای پیر و کودکیش رو کنار هم به یک ماجراجویی که انگار داره روی یک صحنه تئاتر اتفاق می‌افته وامیداره.

یک تئاتر جالب نمادین و فلسفی به همراه تصویرنگاری زیبای کلمانس پله.

کشفش رو به خودتون می‌سپارم و بخش‌هایی کوچکی از کتاب رو که دوست داشتم اینجا می‌ذارم و با قسمت مورد علاقم این معرفی رو تموم می‌کنم:)

«شما دارید فضای خصوصی پشت صحنه را با فضای عمومی صحنه قاطی می‌کنید! اگر قرار باشد همه درگیر نیازهای روزمره شوند، دیگر کسی باقی نمی‌ماند که وظیفه مهم فکر کردن را به عهده بگیرد...»
روباه چشمی را که به‌زحمت باز کرده می‌بندد و با خونسردی می‌گوید: «این خطر هم هست که آن‌جا گرگ شما را بخورد.» هانای پیر حرفش را قبول می‌کند: «درست است، اما زندگی بدون خطر کردن اصلا زندگی نیست. موافقی؟» با گفتن این حرف هانای پیر خانه را ترک می‌کند و شک ندارد که هانای جوان هم همین کار را می‌کند و همین‌طور هم می‌شود.

"

«من به چیزهای پیش‌بینی‌ناپذیر ایمان دارم. و بیشتر از همه‌چیز به تو ایمان دارم! به نظر تو، این که در دنیا همیشه فرصتی برای شروع‌های تازه باشد به عهده ی چه کسانی است؟»

دخترک خوب فکر می‌کند سپس با چشمانی که از خوشحالی می‌درخشند جواب می‌دهد: «به عهده ی بچه‌هاست.»

«دقیقا! تا ابد آدم‌های جدیدی به دنیا می‌آیند که کارها را جور دیگری انجام می‌دهند. بیا امیدوار باشیم که آن‌ها بچه‌هایی سرسخت و دوست‌داشتنی خواهند بود...»

"

بیا امیدوار باشیم که آن‌ها بچه‌هایی سرسخت و دوست‌داشتنی خواهند بود.