بیرون ذهن من
روزی که تصمیم گرفتم نویسنده کودک و نوجوان بشوم، شروع کردم به خواندن کتابهای کودک و نوجوان. "بیرون ذهن من" جزو اولین کتابهایی بود که خواندم. بهتر است بگویم جزو بهترین کتابهایی بود که خواندم! این کتاب را یک نویسنده آمریکایی به نام شارون ام.دراپر نوشته است. داستان دختری به نام "ملودی" است. دختر یازده سالهای که روی ویلچر مینشیند. دستها و پاهایش مانند دو تکه چوب خشک به نظر میرسند و گاهی ناخودآگاه، اینور و آنور میپرند. به هیچ عنوان توان حرف زدن یا غذا خوردن ندارد و همیشه جوی باریک آبی از کنار دهانش آویزان است! دختری که میلیونها میلیون کلمه در سرش میچرخند اما نمیتواند هیچ کدام از آنها را به زبان بیاورد. نه؛ اشتباه نکنید! او یک معلول ذهنی نیست! او فقط نقص جسمانی دارد؛ وگرنه خیلی چیزها را خیلی بهتر از خیلی آدمها بلد است! به ظاهرش نمیخورد؛ ولی معنای حرفها را میفهمد، از پس جمع و تفریق اعداد بر میآید و نه تنها استعداد یادگیری دارد؛ بلکه یک نابغه است! اگر توان حرف زدن داشت، حتما به شما میگفت که او خیلی از چیزهایی را که شما نمیدانید، میداند!
شخصیت استثنایی ملودی را بگذارید در کنار قلم زیبای نویسنده. قلمی که گاهی ما را بر میدارد و مینشاند روی ویلچر، به جای ملودی. یکهو به خودمان میآییم و میبینیم یک عالمه حرف در سرمان، خود را به این ور و آن ور میزنند اما بیرون نمیآیند، حتی نمیتوانیم در برابر کسانی که کودن فرضمان میکنند موهایمان را چنگ بزنیم و حرص بخوریم! گاهی به جای ملودی میخندیم و گاهی به خودمان افتخار میکنیم. گاهی توی چشم آدمهایی که قضاوتمان میکنند خیره میشویم و گاهی به صدای کف زدن آدمهایی که درکمان میکنند گوش میدهیم.
این کتاب "جای ملودی بودن" را یادمان میدهد تا بفهمیم ساعتها جلوی تلویزیون نشستن و تکان نخوردن یعنی چه؛ تا بفهمیم وقتی طرز کار یک اسباب بازی را بلدیم اما حتی توان به دست گرفتن آن را هم نداریم یعنی چه؛ تا یاد بگیریم چگونه باید با بچههایی مثل ملودی رفتار کنیم. یا اصلا اگر خودمان بچهای مانند ملودی داریم، چطور پدر و مادری باید برای او باشیم. درضمن، یادمان میدهد چگونه تبدیل به یک نویسنده خوب کودک و نوجوان بشویم!
پیرنگ کتاب، کامل و بینقص است. البته تا آنجا که یادم میآید! گفتم که خیلی وقت پیش آن را خواندهام. چه؟! نگفتم؟! خب حالا میگویم! تا جایی که یادم میآید همه چیز طرح و پیرنگ کتاب، سر جایشان است. از همه بهتر شخصیتپردازی نویسنده است که لابد تا حالا از حرفهایم فهمیدهاید.
اگر بخواهم یک ایراد از کتاب بگیرم، از پایان آن میگیرم. پایانش شاید آنقدر که باید و شاید شاد و جذاب نیست؛ اما در هر صورت پایانش هم یکی از واقعیتهای زندگی ماست. شروع و بدنه داستان هم آنقدر پُر کشش هست که پایانش به چشم نیاید!
این کتاب را خیلی راحت میتوانید در نرمافزار کتابخوان "طاقچه" پیدا کنید (آدرسش را برایتان گذاشتهام).
راستی "طاقچه" نرمافزاری است که کتابهای بیشماری را در خود گنجانده. اگر شما هم از قیمتهای سرسامآور کتاب خستهاید و کتابخانه محلهتان خیلی از کتابهای خوب را ندارد، بد نیست سری به آن بزنید. نرمافزارهایی مثل "طاقچه" علاج خوبی برای ما کتابخوارهاست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتاب خوانی طاقچه: ارباب حلقه ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : الفبای مرگ