فعلا هیچ
تجربهام از خواندن « سال بلوا » - عباس معروفی
به نام آن ذات بیچون که عابد را معبود و عاشق را معشوق آفرید
می دانی اولین بوسهی جهان چطور کشف شد؟ در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینه دوز یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دست هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم؟ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
تاریخ ، درس ، عشق
قصه قصه ی جدیدی نیست ولی به شکل شگفت انگیزی شما را اسیر خواهد کرد و این را از زبان کسی میشنوید که فقط حوصله ی خواندن داستانهای کوتاه را دارد .
این رمان را در 3 - 4 روز خواندم و سراسر لذت شدم از قلم مرحوم عباس معروفی ، دقت و ظرافتش!
در جایگاهی نیستم که به نقد و تحلیل کتاب بپردازم و در این پست فقط قصد دارم تجربهام از خواندن این کتاب را با شما در میان بگذارم تا شاید کسی تشویق به خواندنش شود و یا کسی تجربهاش از خواندن این کتاب را زیر این پست به اشتراک بگذارد تا شوق برآمده از تمام کردن این رمان را کمی آرام کنم:)
مکان ، زمان و حال و هوای قصه
داستان در اواخر دوره ی رضاشاه پهلوی ، جنگ جهانی دوم در حضور روسها و کمی آلمانیها ، در سنگسر ، مرکز شهرستان مهدی شهر در استان سمنان ، می گذرد.
زمانی که ارتش و مردم روزهای کم تنشی را با هم نمیگذرانند ؛ کشور درگیر جنگ داخلیست و عنوانداران سعی دارند با ایجاد رعب و وحشت و تهدید اوضاع را مدیریت کنند ، در طول داستان به این اشاره میشود که ایجاد وحشت برای مردم با چه تاثیراتی همراه است و ترس چگونه انسان را از انسانیت می اندازد.
پدری دختر ده ساله اش را حامله کرد. مردی زنش را کشت و جسدش را در چاه انداخت. جوان هجده ساله ای به دو تا از خواهرهاش تجاوز کرد. و مردم آن سال به اندازه ده سال بچه دار شدند. مرد ها بی خود و بیجهت زنشان را می زدند. و دار درست وسط فلکه برپا بود و انتظار می کشید، یا شاید مردم انتظار می کشیدند.
و در کنار همه ی این ها مردسالاری به شکل پذیرفته شده و قابل توجهی در زندگی مردم جاریست ؛
قتل ناموسی، ضرب و شتم، عدم حضور زنان در اجتماع و کسب و کار ، عادی بودن ازدواج در سنین پایین با اختلاف سنی بالا و ...
گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مرد ها شوهر زن ها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را دربیاورند. زن موجودیست معلول و بی اراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد.
در قصه چه می گذرد؟
داستان درباره ی نوشا و جهان اوست. دختر هفده ساله ی شیرازی که بخاطر کار پدرش_سرهنگ مورد توجه و علاقه ی رضاشاه پهلوی_ به سنگسر میروند و در آنجا ماندگار میشوند.
محور اصلی داستان، عاشقانه ی تلخ و شیرینیست که برای نوشافرین اتفاق می افتد و آقای معروفی در روایت این داستان سعی بر این دارد که این عاشقانه در کنار اتفاقات تاریخی رقم بزند به همین دلیل گاهی افسار روایت قصه را به سوم شخص میدهد تا جدای از آن عاشقانه اوضاع سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آن زمانه و جغرافیا را روایت کند و تاثیراتی که شرایط بر این عاشقانه و تمام زندگی های دیگر می گذارد شرح داده میشود.
نحوه روایت قصه
نحوه روایت این رمان به روش سیال ذهن است در زمان به شکل ظریف و دقیقی سفر میکند به شکلی که جا نمیمانی و گیج نمیشوی.
قصه در هفت شب روایت میشود که بعضی از این شب ها را راوی سوم شخص روایت میکند و باقی را نوشافرین.
از دیدگاه من نثر روان است و جاذبه ی زیادی دارد که تا آخر قصه و ساعات طولانی شما را پای کتاب یا گوشی نگه میدارد تا جایی که شاید مثل من چشمتان خون بیوفتد از ساعت طولانی مطالعه کردن:)...
بریده هایی از کتاب
چند روز بعد به تلافی اعتراض معلم ها، عده ای به دبیرستان فروغ دانش حمله کردند، شیشه هاش را شکستند، میز و صندلی هاش را خرد کردند و سر راه، کتابخانه اش را هم به آتش کشیدند. بعد به مسئول کتابخانه گفتند اگر جرئت دارد دوباره کتابخانه را علم کند، همین لاطئلات را می خوانند که این جور گه بار می آیند... سروان خسروی زیر بار نمیرفت. میگفت: «نخیر، اصلا این طور نیست. مردم از هرج و مرج خسته شده اند، اعتراض میکنند و نمیشود جلوی خشم مردم را گرفت... ما که نمیتوانیم جلوی مردم را بگیریم میتوانیم؟»
«مرد باش، میفهمی؟»
«مردها همیشه تا آخر عمر بچه اند، این یادت باشد.»
«هم بچه باش هم مرد، اما مال من باش»
«تو خیلی زنی.»
خیلی خوشم آمد.
گفت: «لولی مست باشخصیت.»
کیف کردم.
غم همه عالم را تو سینه ام جا داده بودند، به جای هوا انگار سرب می بلعیدم، گفتم:«نمی دانم چرا یکهو دلم گرفت.»و مگر نمیشود آدم در کودکی یاد سال های بعد بیفتند؟
خوشحال میشم اگر نظرتون در رابطه با این نوشته و کتاب «سال بلوا» رو بدونم :)
ممنونم که این نوشته رو تا اینجا مطالعه کردید. این چند ماه سعی کردم تو چالش کتابخوانی طاقچه شرکت کنم و این ماه بالاخره به زمان بندیش رسیدم.?
سلامت باشید و شاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: 451 فارنهایت
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: کاجزدگی