جنگ چهره‌ زنانه ندارد

جلد کتاب جنگ چهره زنانه ندارد
جلد کتاب جنگ چهره زنانه ندارد


نویسنده: سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ

مترجم:‌ عبدالمجید احمدی

کتابخوان: مهسا ملک مرزبان

کتاب جنگ چهره زنانه ندارد مجموعه ای داستانی از زبان زنانی است که در جنگ جهانی دوم در جبهه جماهیر شوروی جنگیده‌اند و یا به نوعی درگیر این جنگ در سمت شوروی بوده‌اند. راوی‌های این داستان‌ها یا از زبان‌ و چشمان آن زنان است یا از زبان نویسنده که با آن‌ها در حال مصاحبه است. قصه‌هایی شامل اشک و اندوه، عاشقی و عاشق شدن، راهی شدن و ماندن، بچه‌داری و بچه‌دار شدن، دوری و مرخصی، خانه و گرمای خونه، از دست دادن و بدست آوردن، غذا و لباس و تمام روزمرگی‌های دوست داشتنی که در هنگام جنگ بیشتر شبیه رویاست تا واقعیت و داشتنشون.

من این کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم یا خوندم! صدای رسا و قصه‌خوانی زیبای مهسا ملک مرزبان خیلی از شب‌ها من را بیدار نگه میداشت که تا پایان اون قسمت گوش کنم و بعد به خواب شبانه برم و فردام رو با انرژی بیشتری شروع کنم. خیلی به کتاب‌های صوتی علاقه ندارم به خاطر عدم تمرکزی که روی متن برام پیش میاد پس ترجیح میدم که کتاب رو بخونم تا بشنوم اما این راوی خیلی به شنیدنم و این کتاب علاقمندم کرد.

کتاب نگاهی از زبان زنانی دارد که با پوست و استخون جنگ رو درک کردن و در مقابل نازی‌ها ایستادگی کردند چه با تفنگ چه با دست خالی، چه به عنوان پشتیبان و چه به عنوان یه دختر ناز پرورده که قبل از جنگ به تنها چیزی که فکر نمیکرده مقاومت بوده و با سختی روبرو شدن. نگاهی از نسل جنگ دیده و جنگنده تا نسلی که بعد از آن یا در هنگام آن متولد شده.

این کتاب حاصل ۴ سال مسافرت و مصاحبه نویسنده در شهر و روستاهای شوروی سابق است که با زنان بسیاری که وظایف گوناگونی در جنگ برعهده داشتند از جمله تک تیرانداز، تیربار، پرستار و پشتیبان و … مصاحبه شده و جنگ از دید‌ آن‌ها بازگو شده است.

در این کتاب اشک‌ها و لبخندها رو می‌خوانیم و با آنها به غصه‌ها و شادی ها سفر میکنیم، از رشادت‌های و از جان گذشتگی‌های زنانی گفته میشه که با دست خالی، شکم گرسنه میجنگیدند، به داخل تانک میرفتند و مجروح و کشته‌ها رو بیرون می‌کشیدند، ساعت‌ها دراز کش برای تک‌تیراندازی، مسلسل و تیربار و انبار مهمات رو نگهبانی و فرماندهی می‌کردند. از فرارهای مختلف برای رسیدن به جنگ و خط مقدم تا مرخصی رفتن‌هاشون رو می‌خوانیم و از برگشت به خانه و شادی‌هاشون میشنویم و از دست دادن عزیزانشون در جنگ.

این کتاب رو نمیشه خلاصه کرد، نمیشه مغز کتاب رو شرح داد، فقط میشه گفت کتاب خوندنی است و وقتی دیدم که طاقچه برای چالش دی‌ماه قصه از نگاه زنان رو گذاشته به نظرم اومد انتخاب این کتاب گزینه‌جالبی اومد و سعی میکنم چند قسمت از قصه‌ها رو در آینده به این مطلب اضافه کنم.

بخشی از کتاب:‌
بوی ترس و چمدان از آبنبات
روزی که به جبهه رفتم، روز خیلی خوبی بود، هوا مطبوع بود و بارون ملایمی می‌اومد. خیلی زیبا بود! صبح وقتی بیرون اومدم، ایستادم. یعنی واقعا دیگه به این جا برنمیگردم؟ باغمون رو نمی‌بینم… خیابونمون رو … مادرم گریه می‌کرد، منو در آغوش گرفت و ولم نمی‌کرد. وقتی هم که را افتادم، دنبالم می‌اومد، بغلم می‌کرد و نمیذاشت برم…

https://taaghche.com/book/38652/%D8%AC%D9%86%DA%AF-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF