داستان کودکی من؛ اتوبیوگرافی چارلی چاپلین
در چالش کتابخوانی طاقچه، قرار است کتاب، با تمام شدن صفحاتش تمام نشود! یعنی منِ خواننده درباره کتاب، حسم، تاریخچه و حواشی یا خود نویسنده بنویسم. تا هم بیشتر یادم بماند و هم افراد بیشتری درباره کتاب مذکور بدانند. برای این چالش این ماه، کتاب "داستان کودکی من" را انتخاب کرده ام که سرگذشت چارلی چاپلین از زبان خودش است. او کودکی بسیار سختی داشت. در فقر مطلق، ناچار، از را از خانواده جدا میکردند و به نوانخانه میفرستادند. از همان کودکی کار میکرده و ابدا به مدرسه علاقه نداشته. برادرش در کشتی کار میکرده و مدتهای طولانی از هم دور بوده اند و در نهایت در اثر فشار عصبی مادرش دیووانه میشود. فردی با تمام این مشکلات، از غمهای بزرگش، کار بزرگ میسازد و باعث لبخند هزاران نفر در هر گوشهی جهان میشود. دوستش دارم و بر اساس آنچه خودش تعریف کرده بود، برایش نامه ای نوشتم که در ادامه میخوانید:
چارلی عزیز،
ممنونم که به دنیا آمدی. متاسفم که کودکیِ چنین سختی داشتی، همراه با فقر و رنج زیاد. همیشه فکر میکردم ساختارهای اجتماعیِ شما، نسبت به ما، حامیِ بهتری برای قشر ضعیف جامعه است اما دیدم همه جا، آنهایی که از نظر مالی ضعیفترند، تحت شدیدترین فشارهای روحی و اجتماعی قرار خواهند گرفت.
گفته بودی درس و مدرسه را دوست نداشتی. هیچ نوع درسی را. از ادبیات و تاریخ گرفته تا ریاضی و علوم. تلنگر بزرگی برایم بود. اگر مجبورت کرده بودند در همان سیستم بمانی و به زور بیاموزی، همهمان از نبوغت بیبهره میماندیم. قبول که تا وقتی بزرگ شدی، در خواندن و نوشتن مشکل داشتی اما آخرش چه شد؟ دنبال علاقهات رفتی و در این مسیر، از آموزشهای مدرسه آنچه نیاز داشتی، یاد گرفتی.
علاوه بر این، اگرهای دیگری هم هست که نمیدانم در صورت انجام ندادنشان کارت به کجا میرسید؟
- اگر انگلستان مانده بودی و به آمریکا مهاجرت نمیکردی؟
-اگر صنعت سینما هنوز شکل نگرفته بود؟
- اگر چنان پیگیر و سمج نبودی؟
و مهمتر از همه:
- اگر شیوهی انجام کارَت مخصوص خودت نبود و کارهایِ موفق دیگران را تقلید میکردی؟؟؟
و دهها اگر دیگر.
تبحرت در بداهه پردازی کمنظیر است. چه کسی باور میکند تمام فیلمهایت را بدون متن از پیش تعیین شده میساختی؟
متشکرم که زندگیات را با فراز و فرودهایش نوشتی. بسیار از تو آموختم. کاش میتوانستم همه را متقاعد کنم درباره خودشان بنویسند و تجربهی زیستهی منحصر به فردشان را به اشتراک بگذارند.
روحت شاد.
از متن کتاب :
"شکست ما در آن نمایش موجب شد که خودم را سبک و آزاد احساس کنم. در آمریکا، هزار جور راه و فرصت دیگر وجود داشت. چرا باید فقط به نمایش بچسبم؟ منکه نذر نکرده بودم زندگی خود را وقف هنر کنم. کافی بود راه دیگری پیدا کنم. تصمیم گرفتم هر چه پیش آید در آمریکا بمانم. برای اینکه شکستمان را در نمایش فراموش کنم، تصمیم گرفتم فکرم را پرورش بدهم و سوادم را زیاد کنم. بنابراین شروع کردم به رفت و آمد به کتابخانه ها و کتاب فروشی ها..."
"جوانی همیشه یک عامل فوق العاده خوشبینی و امید است."
پیشنهاد میکنم اگر به اتوبیوگرافی علاقه مندید، این کتاب را بخوانید یا بشنوید. لینک طاقچه اش را اینجا میگذارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هشت کتاب از سهراب سپهرے
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش مطالعهی طاقچه: یک عاشقانهی آرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: بر جادههای آبی سرخ