دلتنگی برای شخصیت ها ، مکان ها و دیالوگ های کتاب کیمیاگر

برای چالش کتابخوانی طاقچه

کیمیاگر از آن دسته رمان های طولانی محسوب نمی شود اما توی طاقچه هست. این کتاب را در برهه های مختلفی از زندگیم خوانده ام و تصویر روشنی از بعضی از شخصیت های کتاب دارم و اگر راستش را بخواهید در ضمن آنکه دلم برایشان تنگ می شود. با آن ها همذات پنداری ویژه ای میکنم که شااید دلیل بهتری برای نوشتن این متن باشد.

خب اول از همه دلم برای سانتیاگو تنگ می شود. شاید قرار است سانتیاگو نماد همه ما باشد همان کسی که خواب گنج دیده است و نشانه های ضعیفی از اینکه گنج او، طلب اوست از جهان و فقط باید به سمتش برود تا به دستش بیاورد می بیند.

دلم برای سانتیاگو وقتی که پیش گوسفندانش می رود و با آنها گفتگو می کند وقتی پیش فاطمه است و وقتی در کنار کیمیاگر اسرار جهان را یاد می گیرد تنگ شده است. لحظاتی در زندگی همه ما وجود دارد که به خاطر رویا به یک کولی یا یک آدم عجیب و غریب و نشانه هایش از اینکه رویای ما به ازای خارجی دارد دلبسته شدیم و لحظاتی که در اوج ناامیدی خود را از اینکه به آدم های بی ربط و حرف های بی سر و تهشان دل خوش کرده بودیم، سرزنش می کنیم. شاید محبوبیت سانتیاگو در این داستان برای من آن جاهایی که با باد گفتگو می کند نیست، آنجایی است که با یک کولی گفت و گو می کند و آرزو می کند حرف هایش راست باشد.

دلم برای مکان های کتاب هم تنگ می شود و بیش از همه برای آندلس و برای آن کلیسای ویرانه که درختی در آن است که چوپان ها در زیر آن استراحت می کنند. دلم برای حکمتی که در کلام پدر سانتیاگو ست تنگ می شود . برای اصراری که به حفظ سنت وجود دارد و برای پیش رفتن و ایجاد سنت های جدید.

تاجر بلور فروش هم وجهی از درون ماست. آن وقت که می توانیم به رویایمان برسیم یا دستکم در راه تحقق آن گام برداریم اما می ترسیم پس از آن دیگر شور و دلیلی برای رویا نماند .

اگر راستش را بخواهم بگویم در بیشتر زندگیم من آن مرد انگلیسی بودم. در راه رسیدن به چیزی که برایم مهم بود در حال مطالعه. و تعجبی ندارد که این کتاب را خیلی دوست دارم. از اینجا که مرا و امثال من را جدی گرفته و آن را به امید سانتیاگو شدن به دست می گیرم.

واحتمالا این هم نباید عجیب باشد که آن وجه زنانه درونم به دنبال فاطمه شدن است. انگار خواندن این داستان در نوجوانی این حسن را داشته که مانع تحقق رویای دیگران نشوم. فکر کنم اگر کسی بخشی از رویای من باشد بهتر است که رویای خودش را محقق کند تا برای بودن کنار من دست از رویای خودش بکشد. فقط وقتی این قسمت ها را می خواندم پیش خودم فکر می کردم چرا فاطمه رویای خودش را ندارد. انگار برای او بهترین کار، بودن کنار مردی است که رویایش را محقق کرده ومی ترسیدم سهم زنان این قصه دختر تاجر بودن و فاطمه بودن باشد که متظر مردانی با قصه هایی از دلاوری ها و شجاعت هستند...

دلتنگی برای داستان یک طرف، تصور کردن آینده داستان در سمت دیگر. کوئیلیو ما را با خیال سانتیاگو که به سمت فاطمه می رود تنها می گذارد. با خیال چوپانی که زبان باد را آموخته و در نیمه دیگر زندگیش از راه باد با کیمیاگر صحبت می کند.

با خیال پیشگویی برای قبیله



در کنار دلتنگی برای شخصیت های داستان، دیالوگ ها و جملاتی که حکمت کیمیاگر را به درون منتقل می کنند هم دستمایه دلتنگی هستند:

آن جمله ای که کیمیاگر به چوپان می گوید که "زندگی زندگی را پیدا می کند". با آن صحبت ای درون چادر رئیس قبیله که می خواهم قدرت الله را ببینم. یا آنجاکه درباره شانس تازه کار می گوید . آنجا که می گوید "ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است."

آنجا که کیمیاگر می گوید : "هنگامی که کسی چیزی را بخواهد, سراسر کیهان همدست می شوند, تا بتواند رویایش را تحقق بخشد". و مگر این آرزو نیست که هربار نیروی تازه ای در خواندن این کتاب بر می انگیزد. و این نقل قول جالبی که توجه ما را بر لحظه حال برای ساختن آینده معطوف می کند: "وقتی می کوشیم از آنچه هستیم، بهتر باشیم، همه چیز پیرامون ما نیز بهتر می شود."

فرق بین اسب و شتر در استقامت و تحمل خستگی.

این که "قلب انسان جایی است که گنجش در آنجاست." اصطلاح جالب شیرجه زدن در روح جهان

آن ساربان دوست داشتنی که می گوید "امروز هم برای مردن به همان اندازه خوب است که روزهای دیگر."

کیستی کیمیاگر:

و در خاتمه باید پرسید کیمیاگر کیست؟ همان استادی که با خود اکسیر اعظم و حجر کبیر را حمل می کند؟ یا سانتیاگو یا خود کوئیلیو؟

ویلیام گاس، نویسنده و استاد فلسفه می گوید:

کیمیاگران حقیقی، آن هایی نیستند که سرب را به طلا تبدیل می کنند؛ بلکه آنانی هستند که «جهان» را به «کلمات»، تغییر شکل می دهند.

با این حساب کوئیلیو کیمیاگری است که این داستان زیبا را نوشته و داستان او دعوتی است برای همه خوانندگانش تا از چوپانی ناهشیار به در بیاییم و در راه افسانه شخصی خودمان کیمیاگری کنیم.

https://taaghche.com/book/1014/%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DA%AF%D8%B1