زنده تر از زندگی
همه ما در حال زندگی کردن هستیم یا در حال به پایان رساندن ساعت شنی عمرمان ؟
تنها زمانی که مرگ را حس کنیم می توانیم زندگی کنیم . هنوز هم برایم عجیب ترین جمله است !
قبل از خود الانم حس می کردم این آدمی که هستم نباید باشم پر از حس حسرت بودم و همه عمر با سوال هایی مثل کی هستم و به دنبال کشف معنای و درک زندگی و دلیل وجودم گذشت طوریکه بعد از سردرگمی ها تصمیم گرفتم خودم فراموش کنم ، فراموش کنم این طنین قهرمان شدن و بی نقص بودن را در وجودم فریاد می زد .
خودم هرگز باور نکردم همیشه فکر می کردم که بی ارزشم ، خودم با دیگران مقایسه می کردم و پر از احساس ضعف بودم .. به خودم سخت گرفتم و نفهمیدم که واقعا چه چیزی برای ارزشمنده ! و چه راحت گذشتم از هر آنچه که دوستشان داشتم و چقدر پر شدم از چیز هایی که دوستشان نداشتم و چه راحت بخشی از گذشته خواهم شد ! آیینه ای که از جلوی آن عبور کردم هرگز تصویر مرا به خاطر نخواهد سپرد
جملاتی در کتاب ، کتابخانه نیمه شب بود که روح خسته ام را نوازش می کرد ؛ اینکه لازم نیست زندگی درک کنیم فقط تجربه اش کنیم و عشق و خنده ، غم ، ترس ارز رایج تمام دنیاست ! فقط کافی است خودمان باشیم و تجربه کنیم ؛ یا در گوشه دیگر کتاب نوشته شده : همه کارها بدون ذره ای عشق بی معناست .
در آخر کتاب زمانی که نورا ، زندگی هایی که دوست داشت را تجربه کرد و در نهایت زندگی واقعی خود را شناخت ، جملات عجیبی وجود دارد : نورا دیگر حس نمی کرد برای برطرف کردن آرزوها و رویاها اینجاست دیگر حس نمی کرد حس رضایت را فقط با بی عیب و نقص ترین دختر و هر چیز دیگری جز انسان معمولی بودن به دست آورد ! انسان های عادی که فقط راه خودشان را دنبال می کنند و به خودشان جواب می دهند .
این درست چیزی بود که دنبالش بودم !
آسمان تاریک و تاریک تر می شود/ سیاهی و کبودی در رقابتند / اما ستاره ها هنوز برای تو می درخشند
- آنچه که نگاه می کنی اهمیتی ندارد آن چیزی مهم است که می بینی !
این نوشته ، یادداشتی از غم هایم بود و اولین قدم و اگر در چالش کتابخوانی طاقچه شرکت نکرده بودم شاید هرگز نمی نوشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: من خیلی وقته مردهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: همه دروغ میگویند
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودت باش!