عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی/که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
سیزده دلیل بیخودی برای زنجیرهی اشتباهات
هشدار: انقدر از خواندن این کتاب عصبانیام که ممکن است در نقد کمی زیادهروی کنم.
نمیدانم چرا اگر نوجوان دبیرستانی انقدر بیدست و پا و نفهم است که حتی با تحلیلهای ذهنی که به نظر عاقلانه میرسد این چنین اشتباهات عملی فاحشی انجام میدهد و پس از آن هرگز قادر به کنترل خود نیست و با افسردگی و سرگشتگی در چرخهی اشتباهات مکرر گیر میافتد چنان که دلایلش را بشمارد و ثبت کند تا وقتی به اندازهی دلخواهش رسید خودکشی کند، زیست او را امنتر و تبعاً محدودتر نمیکنید تا آرام آرام با عوامل بیرونی آشنا شود، یاد بگیرد، رشد کند و مراقب خودش باشد.
من عصبانیام اما از سوال بالا قصد توهین به نوجوانان دبیرستانی را ندارم. در واقع میخواهم بدانم چرا نوجوان دبیرستانی در رمانهای خارجی انقدر عادی دیوانگی میکند؟ همه نسبت به او بی تفاوت اند و هیچ نشانهای از تعجب و کلافگی در رفتار اطرافیانش در واکنش به کارهای او نیست و کاملاً رها شده است.
هانا در رمان جی اشر دختر نوجوانی که با ورودش به مدرسه تحت تاثیر حرف و حدیثها اتفاقاتی برایش میافتد، نیست. جوجه گنجشکی است که مادرش خیال کرده پرواز میداند. از روی شاخه هلش داده و او بال نزده، نزده نزده تا نزدیک دهان گربهای پای درخت که بالش را کنده و او بدون بال منتظر رسیدن حیوان گوشت خوار دیگری مانده است.
در مقابل حواشی که برایش پیش آمده اولین واکنشش میتواند دفاع باشد که نیست و حتی در دامن زدن به حواشی هم کم نمیگذارد. میفهمد دوستش از او سوءاستفاده میکند اما به جای دوری، داستان و حاشیهی جدیدی را با او رقم میزند که در تمام شدن حواشی قبلی تاثیر منفی میگذارد. در جامعهی ما به چنین آدمی خالهزنک میگویند؛ چیزی که انگار در دبیرستانهای رمانهای خارجی و بین نوجوانان این رمانها امری رایج و عادی است اما نتایج معمولی ندارد.
نوارهایی که ضبط کرده حتی به نوعی مردم آزاری است. انگار که به حد جنون رسیده باشد و حالا که از نجات خود ناامید است بقیه را هم با خود به قعر چاهی که در آن گرفتار است بکشد.
واکنش آدمهای داخل نوار هم جالب است. آنها هم فقط مقدار کمی بیشتر از هانا راه مراقبت از خود را بلدند. مثلا کلی جنسن وقتی ابتدای نوارها را گوش میداد و متوجه میشد که در مورد او نیست چرا میخواست تا آخر ماجرای آن آدمها با هانا را بفهمهد؟این جز یک کنجکاوی دردسرساز است؟ آن هم زمانی که دیگر کمکی از او برنمیاید و درگیری آدمهای دیگر آن نوار را با یکدیگر میبیند؟ نباید اول نوار خودش را پیدا میکرد؟
به هرحال همهی کاراکترهای این داستان نوجوانهای درگیر مسائل جنسی و حواشی اجتماعی بودند که یکی از آنها به جنون میرسد خودکشی میکند و تلاطم ذهنی باقیشان را تشدید میکند.
از خواندن آن خوشحال نیستم زیرا همانطور که در جلد کتاب ذکر شده داستانی است که رهایتان نمیکند و مدام احساس میکنید دنیا با همهی ادا و اصولهای تمدنهایش، جنگلی است پر از موجودات زخمی ضعیف که مبتلا به مریضی واگیرداری هستند و هر لحظه باید منتظر باشی سروکله این بیماری در اطراف خودت نیز پیدا شود.
این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه در مهرماه ۱۴۰۱ نوشتهام؛ پست قبلیام هم کتابی با همین موضوع از لاری هالس اندرسون بود که من بیشتر دوستش داشتم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سداریس؛ نویسندهای که به روزگار میخندد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمرقند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: سوگ، درآمدی فلسفی.