طاقچه؛ جایی برای خواندن کتاب الکترونیکی و شنیدن کتاب صوتی. میتوانید با کتابهای مختلف در وبلاگ طاقچه آشنا شوید: https://taaghche.com/blog/
مردی که از انزوا ابایی نداشت، اما...
مردی به نام اوه اولین رمان فردریک بکمن نویسندهی سوئدی است که تا پیش از انتشار این کتاب در سال ۲۰۱۲ نوشتن را با وبلاگنویسی آزموده و به محبوبیت نیز رسیده بود. مردی به نام اوه تاکنون به سی زبان مختلف ترجمه و با استقبال مواجه شده است. این رمان محبوب برههای از زندگی مرد میانسالی به نام اوه را روایت میکند که در ارتباط با انسانهای پیرامونش سخت و سرد است و عقاید و تمایلاتی مخصوصبهخود دارد.
[این یادداشت را به قلم محمدرضا نیکخواه، نویسندهی وبلاگ طاقچه، میخوانید.]
اوه آنچنان علاقهای به معاشرت با دیگران و نیز ابایی از انزوا ندارد. همسر درگذشتهی اوه از معدود کسان یا شاید تنها کسی بوده که جایی در قلب او گشوده، جایی ویژه که با مرگش آنقدر خالی شده که گویی میخواهد تمام اوه را در خود فرو کشد.
اوه حالا تنها و بازنشسته بی هیچ بهانهای برای ادامه در اینسو و آنسوی محیط زندگیاش پی دستاویزی برای زنده ماندن میگردد. در انباری، پارکینگ، خیابان و هر جا که خیال میکند کاری برای او هست؛ اما عرصه پس از تعدیلش از شرکتی که در آن مشغول بوده آنچنان تنگ شده که خود را در انتها میبیند. درست در این نقطهی هراسناک از زندگی که پوچی همچون ویروسی کشنده با تمام قوایش به اوه هجوم میآورد و مقاومتی در برابر خود نمیبیند، فصل جدیدی در زندگی او آغاز میشود. پروانه، بانوی ایرانی که به همراه همسرش پاتریک و دخترانش در همسایگی اوه زندگی میکند، مهمترین بازیگر فصل جدید حیات اوه است. فصل جذاب جدید که در میانسالی و دورهی پایانی حیات اوه آغاز شده، پر از اتفاقاتی است که ذره ذره یخ کشندهی زندگانی او را آب میکند. این اتفاقهای جذاب و تغییر چندباره و کاملا ناخواستهی مسیری که اوه برای صحنهی پایانی زندگیاش انتخاب کرده، جذابیت ویژهی رمان را رقم زده است.
علاوه بر آنچه گفته شد، حضور شخصیتهای دوستداشتنی در رمان، هر بخش از داستان را به تجربهای بسیار لذتبخش تبدیل کرده که خواننده را وادار به ادامهی خواندن میکند و کنار گذاشتن کتاب را تا کلمهی آخر ناممکن میسازد. رمان مردی به نام اوه بیآنکه بخواهد از واقعیت فاصله بگیرد و ناکامیها و تلخیها را به گوشهای دور از چشمان مخاطب بیندازد، وجه زیبای زندگی را به تصویر کشیده است.
فردریک بکمن درست از میانهی زندگی پیرمردی خسته که گرد سردی بر هر ثانیه از حیاتش نشسته، جلوههای زیبای زندگی را برگرفته و به میانهی داستانش آورده است تا ثابت کند آسمان زندگی در غروبش نیز دلانگیز و افسونگر است.
در میان سطرهای این رمان میتوانید طنز ظریفی را ببینید که گاه شما را به قهقهه وا میدارد. این ویژگی کتاب از همان جملههای آغازین خودش را نشان میدهد:
«اُوِه پنجاه و نه ساله است.
یک اتومبیل ساب دارد. از آن دست مردها است که طوری با انگشت به آدمهایی که از سرووضعشان خوشش نمیآید اشاره میکند انگار آنها دزد هستند و انگشت اشارهٔ او چراغقوهٔ پلیس است. مقابل پیشخان مغازهای ایستاده که صاحبان اتومبیلهای ژاپنی آنجا میآیند تا کابلهای سفید بخرند. اوه پیش از آنکه جعبهٔ سفید نهچندان بزرگ و نهچندان کوچک را رو به فروشنده تکان دهد مدتی طولانی زل میزند تو چشمهای او.
با جدیت میپرسد: «که گفتی این یکی از اون اُپادهاست، آره؟»
فروشنده که جوانی لاغرمردنی است معذب به نظر میرسد. بهوضوح در تلاش است خودش را کنترل کند که جعبه را از دست اوه نقاپد.
«بله، دقیقاً. آیپَد. میشه لطف کنین اینقدر تکونش ندین...؟»
اوه نگاه تردیدآمیزی به جعبه میاندازد، انگار یک بستهٔ بهشدت مشکوک را توی دست گرفته باشد، بستهای که شلوار ورزشی پوشیده و سوار بر اسکوتر اوه را «هی، رفیق!» صدا زده و بعد سعی کرده ساعت مچیاش را به او قالب کند.
«که اینطور. پس این یک کامپیوتره، هان؟»
فروشنده با سر تأیید میکند. بعد درنگی میکند و فوری سرش را به علامت نه تکان میدهد.
«بله... یا اینکه، چطور بگم، این یک آیپده. بعضیها بهش میگن "تبلت" و بعضیها میگن "ابزار وبگردی". بستگی داره چطور نگاهش کنین...»
اوه طوری به فروشنده نگاه میکند انگار او جملهها را پسوپیش به زبان آورده. بعد دوباره جعبه را تکان میدهد.
«که اینطور!»
فروشنده با تردید سر تکان میدهد.
«بله!»
«چیز خوبیه؟»
فروشنده با سردرگمی سر تکان میدهد. «بله. یا اینکه... منظورتون چیه؟»
اوه آهی میکشد و آرام و شمرده صحبت میکند، انگار تنها مشکلی که این وسط وجود داشته نقص شنواییِ طرف مقابلش بوده.»
نسخهی صوتی و الکترونیکی این کتاب را میتوانید از کتاب فروشی آنلاین طاقچه دریافت کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : جنگ و صلح
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : الفبای مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب آن چه پرنده کوچک به من آموخت