طاقچه؛ جایی برای خواندن کتاب الکترونیکی و شنیدن کتاب صوتی. میتوانید با کتابهای مختلف در وبلاگ طاقچه آشنا شوید: https://taaghche.com/blog/
مروری بر کتاب «پرنده به پرنده» و بازنگری بر نحوه آموزش
برای علاقهمندان به داستاننویسی و نویسندگی، «پرنده به پرنده» کتابی نامآشناست؛ اثری از آن لاموت که نشر بیدگل آن را با ترجمهی مهدی نصرالهزاده منتشر کرده است. این کتاب درسهایی دربارهی نوشتن و زندگی است که نویسنده با زبانی جذاب در اختیار خواننده قرار داده است. در ادامه، مروری بر این کتاب به قلم الهام خدادادی میخوانید.
چرا «پرنده به پرنده»؟
عنوان کتاب «پرنده به پرنده» به داستانی برمیگردد که آن لاموت آن را به این شکل شرح میدهد:
«سی سال پیش که برادر بزرگم دهساله بود، سعی داشت گزارشی دربارۀ پرندهها بنویسد. سه ماه برای تمامکردن کتاب مهلت داشت اما کار برای روز آخر ماند. برادرم نگران، خود را در انبوه کاغذها، مداد و کتابها غرق کرده بود. پدرم در کنار او نشست، دستانش را بر روی شانههای او گذاشت و گفت: «پرنده به پرنده عزیزم، پرنده به پرنده جلو برو.»»
آن لاموت از این خاطره برای راهنمایی نویسندههای تازهوارد استفاده میکند؛ نویسندههایی که اغلب سرگردان و پریشان هستند و نمیدانند چطور و از کجا شروع کنند. من اما، وقتی عنوان کتاب «پرنده به پرنده» را دیدم، فکر میکردم نوشتن یعنی پرواز کردن و پرنده به پرنده یعنی حرفی که یک نویسنده به نویسندهای دیگر میزند. در این عبارت چیز رازآمیزی وجود دارد؛ چون نگفته است، «پرنده به پرندهها» بلکه گفته «پرنده به یک پرنده». انگار که حرفی در گوش پرندهی دیگری گفته باشی. من دوست داشتم که نویسنده را یک پرنده حساب کنم و من هم یک پرنده باشم و راز عنوان کتاب را با خواندناش درک کنم.
آموزش نویسندگی یا آموزش هر چیز؟
مفهوم جالبی که پس از خواندن کتاب «پرنده به پرنده» یاد گرفتم، نحوهی مربیگری و آموزشدادن است. راز جالب این اثر برای من همین است که آموزش از فردای نوشتن شروع نمیشود، از دیروزِ نوشتن شروع میشود...
در نوشتن، لحظات الهامبخشی وجود دارد که جوهرهی متن محسوب میشود. بهخاطر آن جوهره و بارقهی الهام است که میتوانیم بنویسیم و مینویسیم. آن لاموت در این کتاب به ما یاد میدهد که ممکن است لازم باشد برای آن بارقه خیلی صبوری کنیم. ممکن است ذهن در این فرآیند بازیگوشی کند و در هزارتوها گم شود. ممکن است اولش چیزی به ذهن نرسد اما پرندهی کوچک! نترس که همهی ما روزی در این گذرگاه و منزلگاه بودهایم.
و اینگونه است که وقتی به آن شبهای تاریک، آن لحظات سرگردانی و ناامیدی میرسیم میدانیم که پرندهی دیگری قبلا نشانهی این راهها را به ما گفته است. این زیبایی آموزشدیدن با این کتاب است: حس کنی پیش از تو افراد دیگری از مسیری که میخواهی بروی، عبور کردهاند. قبلا یکی آنجا پا گذاشته و با چراغقوهاش نور انداخته است. این نور انداختن و لحظه به لحظه هدایتکردن توی یک مسیر کوهستانی یا شب تاریک است که ارزش مربی را برایت دوچندان میکند.
من قبلا وقتی بهعنوان یک مربی به مهارتجوهایم تمرینی میدادم، مثل این بود که بهعنوان یک راهنمای سفر بهشان گفته باشم «قرار ما فلان کافه، فلان استراحتگاه، فلان کمپ. اگر تا آنجا آمدی، بعد من برایت میگویم که بعد از آن کجا بیایی.» ولی در آموزش نویسندگی مثل این است که به آن سالک راه بگویی «با خودت چراغ مهشکن و زنجیر چرخ بیاور. این راه صعبالعبور است. اگر ترسیدی اشکالی ندارد. این ذات این راه است که بترسی. قوی باش و شجاع. تو میتوانی؛ مثل همهی آدمهای دیگری که توانستند.»
بارها البته خودم را واکاوی کردهام که بهعنوان یک مربی مگر از این تذکرات به دانشجویانم نمیدهم؟ حقیقت ماجرا اینجاست که ممکن است اینطور باشد. خاطرهای از خودم یا آدمهای دیگری که این مسیر برایشان سخت بوده، تعریف کنم. ولی در تمام مدت زمان کلاس، من همانی هستم که در دوردست ایستاده و منتظر است دانشجویش به آن نقطه برسد. شاید اینطور فکر میکردم که این کار، دانشجو را مستقل بار میآورد. اما این روزها، بهعنوان کسی که دلش میخواهد بنویسد، در این روشِ آموزشِ نویسندگی، التیام خیلی بیشتری پیدا کردهام.
پرندهای (مربی عزیزی) که کتاب «پرنده به پرنده» را نوشته، در آن لحظاتِ ترس از ناشناختهای به نام نوشتن، نیست که دستم را بگیرد ولی خیلی محکم گوشزد کرده که معمولا آدمها در این مسیر میترسند. به من یاد داده که ترسیدن در این مسیر اصالت دارد و به من یاد داده که وقتی با ترس از این تونل وحشت بیرون میآیم، فکر نکنم که باید ترسیدنم را مخفی کنم یا خودم را سرزنش کنم که چهاندازه روح ضعیفی داری. این نکتهها در این کتاب، مانند سایر مهارتهای لازم برای نوشتن، آموزش داده میشود و من بعد از مطالعه کتاب با خودم فکر کردم
که چقدر جای خالی این آموزشها در سایر رشتهها احساس میشود.
توصیف راه یا لذت کشفِ آن در بیخبری؟
در آن طرف داستان، تجربهی من از یک ماجراجویی در تنگهی رغز داراب فارس قرار دارد. یک سفر پرهیجان و بدون آمادگی برای طی کردن یک تنگه که به مهارتهای کوهنوردی و صخرهنوردی و استقامت هم نیاز داشت و من اینها را نمیدانستم. در یک مسیر دهدوازدهساعته هربار که خیلی خسته میشدم به راهنمایی که قبل از رفتن به تنگه با او ساعتها گفتگو کرده بودم -با لحنی گاهی عصبانی، گاهی شوخطبعانه و گاهی سرخوش-میگفتم «شما به ما نگفته بودید این مسیر چقدر دشواری دارد.»
بعد از آنکه به مقصد رسیدیم و از آن ماجرا جان سالم به در بردیم، یک بار دیگر دردمندانه و خیرخواهانه همان حرفها را تکرار کردم و راهنما که در کل مسیر پاسخی به من نداده بود، بالاخره گفت: «اگر میگفتم، نمیآمدید.» از این حرف یکه خوردم، این حرف در قطب مخالف چیزی بود که دارم از تجربهی کتاب «پرنده به پرنده» تعریف میکنم.
حرف راهنما -که از تجربهی زیستهی رفتن به تنگه و راهنمایی آدمهایی که تنگهنورد نبودند اما از انجام این کار خوششان میآمد، آکنده بود- بسیار تاثیرگذار بود. مضمون حرفش این بود که آگاهکردن آدمها از دشواری یک کار، رساندنشان به آستانهی ترس است و آستانهی ترس ممکن است منجر به «قید چیزی را برای ابد زدن» بشود.
تجربهی دیگری مشابه این ماجرا نیز برایم پیش آمد. درون جنگل کلاردشت، تاب جنگلی بلندی بود که مینشستی روی یک تکه چوب و معلق میشدی درون یک درهی سرسبز و قشنگ. در کنار حس رهایی و شادی، حس ترس هم درون تجربه تنیده شده بود. ما منتظر ایستاده بودیم که تابسواری بقیه تمام شود و بعد که نوبت خودمان میشد از جیغهایی که بقیه کشیده بودند، میترسیدیم. بعد از ما، یک نفر با ماشین رسید پای تاب و پیاده شد و بدون تماشای تابسواری نفرات قبلی پرید روی تاب و با آرامش بازی کرد و تمام. نه ترسی نه نگرانیای. و من دوباره به این فکر کردم که چقدر آگاهی قبل از وقوع آدم را در برابر آن تجربه مجهز میکند؟
انبساط وجود از راه آموختن
اینطور است که من سالهاست دربارهی راه خوب آموزشدادن فکر میکنم و این دوراهی در ذهنم پیموده میشود که جرات دادن به آدمها از طریق چیزی نگفتن بهتر است یا از طریق توصیف ترسناکی خلق اثر و طبیعی جلوهدادن آن؟
خود من از دستهی دوم هستم و کتابهای آموزش نویسندگی را دوست دارم. از همان آدمهایی هستم که دوست دارم به خودم بگویم «هی، فلان کتاب گفته بود که ممکن است اولش سخت باشد یا چیز خوبی به ذهنت نرسد.» این بیشتر وقتی به کارم میآید که مربیها، راهنماها، دوستها و نویسندهها قول میدهند که جرقههای الهام میآید سراغت، صفحهی سفیدت سیاه میشود و تو میتوانی بنویسی.
این روش درسدادن وقتی خوشحالم میکند که دانشجویی که اول ترم ترسیده است، آخر ترم میآید و میگوید «من فکر نمیکردم بتوانم و شما کمکم کردید که طراحی کنم.»
چیزی که از کتاب «پرنده به پرنده» یاد گرفتم این است که آن زمزمههای یواشکی دلگرمکننده را که به معدود دانشجوهایی که از نشستن بر تاب ترسیدند، میگفتم، بهعنوان قانون و اصل موضوع با صدای بلند توی کلاس بگویم.
و مگر آموزش هر چیزی آموزش چیزی دربارهی ما و بسط توانمندیهایمان و بسط قلمروی خویشتن نیست؟ و مگر با هر بسط و انبساطی عمق دریاچهی وجود هم تغییر نمیکند؟
بهنظرم آموختن هر کاری میتواند به ما روش آموختن هر چیزی را یاد بدهد. مثل نویسندگی که برای من در این نقش عمل کرد و یاد گرفتنش مواجهه با ترس را یاد میدهد و کمک میکند دربارهی تابسواری در جنگلهای کلاردشت هم فکر کنی.
نسخه صوتی این کتاب را میتوانید با صدای فروغ حداد در طاقچه بشنوید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : «جنگ چهره زنانه ندارد»
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: زندگیهای پنهان درونگرایان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: کتاب حرمسرای قذافی