دانشجوی هوش مصنوعی ام و اینجا از چیزهاییکه یادمیگرم،میخونم،میبینم و سرگرمی هام مینویسم
معرفی و خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا
این اول پستی هست که بعد از کنار گذاشتن ترس ها و کمال گرایی شدیدم دارم آپلود میکنم و امیدوارم درکنار کمبودها و ایرادهاش دوستش داشته باشید و براتون مفید باشه :) نظرات و پیشنهاد هاتون رو هم با روی باز پذیرا هستم.
خب بیشتر این معرفی رو عقب نمیندازم و بریم سراغ اصل مطلب:
کتاب انسان در جست و جوی معنا مطمئناً کتاب مشهوریه که کمتر کسی هست که حداقل یکبار اسمش رو نشنیده باشه یا دوستی براش تعریفش رو نکرده باشه. دلیلش هم به نظر من اینه که این کتاب درباره موضوعی صحبت کرده که شاید مشکل درصد زیادی از مردم باشه و اون هم یافتن معنا ، هدف و دلیل برای زندگی کردن و تحمل کردن مشکلات و درد و رنج هایی که تجربه میکنیمه که نویسنده با مفهوم معنادرمانی مطرحش کرده.
خیلی وقت ها برامون پیش اومده که با خودمون فکر میکنیم اصلا برای چی به این دنیا اومدیم؟ چرا این همه مشکل و سختی و رنج توی زندگی ما هست و تحملشون میکنیم؟ برای چی داریم توی زندگیمون تلاش میکنیم و اینقدر دست و پا میزنیم؟ چرا خودکشی نمیکنیم؟ تهش که چی؟ و...
و اخرش هم نا امیدیه که به سراغمون میاد و هیچ جوابی براشون نداریم یا شاید هم جوابیکه پیدا میکنیم تهش تا یکی دوماه بتونه سرپامون کنه و دوباره میرسیم به پوچی و سوالهای تکراری!
این کتاب یجورایی دو بخش داره، توی بخش اول نویسنده اومده سخت ترین و وحشتناک ترین تجربه زندگیش رو به عنوان یک زندانی در اردوگاه کار اجباری دوره جنگ جهانی بازگو کرده که درواقع همه چیزش رو از دست میده. پدر،مادر، برادر و همسرش کشته شدند، شغل و موقعیت اجتماعیش کاملا از دست رفته بود و به عنوان یک انسان هم نه، به عنوان یه حیوان و حتی بدتر باهاش رفتار شد و هر لحظه امکان داشت لحظه مرگش فرا برسه و ببرنش به کوره آدم سوزی یا از شدت گرسنگی و خستگی و ضعف و بیماری و ناامیدی جونش رو درجا از دست بده.
با خوندن این خاطرات و درک کردن سختی های نویسنده یجورایی این حس در خواننده ایجاد میشه که حرف های روانشناسی که خودش شخصا با چنین سختی هایی روبرو شده ارزش خوندن و شنیدن داره.
در بخش دوم به این پرداخته میشه که چطوری تونسته از اون همه رنج و مشقت جون سالم بدر ببره و طاقت بیاره. از این میگه که باور داره هر انسانی که به این دنیا میاد، یک رسالت و وظیفه ای داره که باید عمرش رو صرف اون کنه و این وظیفه برای هر شخص مجزا و منحصر بفرده و کسی که این مسئولیت را با کمال میل بپذیره و به کارهای ناتمام زندگیش آگاه باشه،هرگز به خودش اجازه نمیده که زندگیاش را نابود کند. چرا که دلیل زیستنش و زنده بودنش رو میشناسه و قادر به تحمل هرگونه سختی خواهد بود.
خب بیاید یکم بیشتر وارد جزییات بشیم:
یکی از جملاتی که نویسنده خیلی بهش اعتقاد داره و بارها توی نوشته تکرارش کرده این جمله از نیچه هست که "کسی که چرایی برای زندگی کردن دارد، از عهده چگونگی آن برخواهد آمد." و حقا که چه جمله پربار و قابل تاملیه!
توی تجربه فرانکل از اردوگاه کار اجباری همون مرحله اولی که تمام زندانیان به یکباره با حجم وسیعی از سختی و رنج و شکنجه روبرو میشوند، تنها چیزی که آنهارا سرپا نگه میداشت توهم رهایی بود. حالتی که فردِ محکوم تا آخرین لحظات اجرای حکم اعدامش امید به بخشش و رهایی از مجازات دارد.ولی مشکل آن بود که عدم اطلاع از مدت اسارت باعث تضعیف روحیه آن ها میشد و بودند افرادی که به دلیل همین تضعیف روحیه دیگه تلاشی برای زنده ماندن نمیکردند و جان خودشون را از دست میدادند. اینجا بود که نویسنده به اهمیت دانستن پایان و انتهای رنج پرداخته است. رنجی که پایانش مشخص نباشد درد بیشتری دارد و امیدی به رفع آن نداری و فکر میکنی همیشگی است و کم کم روحیه خودت را در مقابلش از دست میدهی و تسلیم میشوی و ناامیدی و عذاب بیشتری به سراغت می آید.
یکی دیگر از دلایلی که فرانکل برای زنده ماندن و تحمل شرایط به آن چنگ انداخت، نیروی عشق و یاد معشوق بود. او با تصور دوران خوشی که با همسرش داشت و مجسم کردن چهره همسرش میتونست در اوج بدبختی هاش لبخند بزنه و نیرویی مضاعف پیدا کند. آن موقع بود که متوجه شد" رستگاری بشر در راه عشق و در خود عشق است. درک کردم چگونه انسانی که دیگر هیچ چیزی در دنیا برایش باقی نمانده هنوز هم میتواند به خوشی بیندیشد و حتی برای یک لحظه هم که شده در اندیشه معشوق باشد."
تجربه دیگری که میخوانیم آن است که سرنوشت در دستان ما نیست! در روزهای آخر اسارتشان اتفاقاتی رخ میدهد که او این جمله را با تمام وجود درک میکند و ما نیز با خواندنش!
یکی از نتیجه گیری های جالب دیگرش آن است که شخصیتی که افراد (در کتاب گفته شده زندانیان) به آن تبدیل میشوند نتیجه تصمیمات درونیشان است و نه فقط شرایط زندگی. چرا که هر شخصی حتی در شرایط بسیار دشوار میتواند تصمیم بگیرد به چه شخصیتی تبدیل شود. در ادامه نیز میگوید که نمیتوان یک خصوصیت اخلاقی را به تمامی افراد یک قشر بسط داد و منظورش این است که مثلا نمیتوان گفت تمام نگهبان های زندانشان افراد ستمگر و بدی هستند و حتی در میان آن ها نیز یکی دو نفر پیدا میشدند که با آن ها خوش رفتار بودند و کمکشان میکردند.
فصل اول و بیان تجربه زندگی در اردوگاه با آزادی فرانکل به اتمام میرسد و در بخش دوم به توصیف و تفسیر معناشناسی پرداخته است که توضیحی درباره اش نمیدهم و بهتر است تمام و کمال از زبان خودش بخوانید :)
در آخر هم به عنوان حسن ختام یکسری از بخش های کتاب که برای خودم جالب توجه بود رو براتون میذارم که بهتر بتونید برای خوندن یا نخوندن کتاب تصمیم بگیرید:
- زندگی یعنی رنج بردن و زنده ماندن،یعنی یافتن معنا در رنج هایی که میبریم. اگر در زندگی غایتی وجود دارد، پس باید معنایی در رنج کشیدن و مردن وجود داشته باشد.
- درد و رنج یک انسان مشابه عملکرد گاز است. مقدار مشخصی از گاز که به داخل یک اتاق پمپاژ میشود و در نهایت بدون اهمیت داشتن اندازه اتاق، گاز تمام ان را به طور یکسان در بر میگیرد. درد و رنج هم دقیقا به همین شکل عمل میکند. روح و ضمیر آگاه انسان را کامل در بر میگیرند و مهم نیست که میزانشان چقدر است. برای همین میتوان گفت که "میزان" رنج بشر کاملا نسبی است.
- مهم نیست که ما چه انتظاری از زندگی داریم بلکه مهم آن است که زندگی چه انتظاری از ما دارد.
- زندگی یعنی پذیرش مسئولیت برای پیدا کردن پاسخ مناسب در مقابل مشکلات و انجام ماموریت هایی که سد راه هر فرد قرار میگیرد.
- فردی که برای مدتی زیر فشار روانی بوده است، بعد از آزادی به همان میزان گذشته در معرض خطر است. بخصوص زمانی که آن فشارها ناگهانی از روی او برداشته و آزاد میشوند.
ممنونم که تا انتهای این پست با من همراه بودید و امیدوارم با خوندن این متن تونسته باشید با محتوای و اهداف کتاب آشنا شده باشید و اگر ترغیب شدید که کتاب رو مطالعه کنید میتونید اون رو به صورت الکترونیکی از طاقچه بخونید و لذت ببرید و در نهایت خوشحال میشم نظراتتون رو زیر این پست به اشتراک بذارید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: داستان هایی از دنیای جادویی هری پاتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه؛ فارنهایت ۴۵۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلتنگی برای شخصیت ها ، مکان ها و دیالوگ های کتاب کیمیاگر