نقدی بر سکوت رهایی
هشدار! متن حاوی اسپویل است.
یادآوری: اسم کتاب در اصل (my abandonment) بوده که در ترجمه به سکوت رهایی تغییر کرده است.
داستان از زبان دختری به نام کارولین است که همراه "پدر" در جنگل زندگی میکند و تنها برای مبادله کالا یا خرید با افراد محدودی ارتباط برقرار میکنند. نیمه اول داستان الهام گرفته از زندگی واقعی پدر و دختری است که چهار سال تمام در جنگل زندگی میکردهاند و در واقع جزییات کمی از آنها در اختیار است. بنابراین بخش زیادی از داستان نتیجه خلاقیت پیتر راک است.
پدر و کارولین هر دو از بودن در طبیعت لذت میبرند، اما ویژگی بارز پدر قوی بودن و محافظ بودن اوست. پدر قدبلندتر از بسیاری از آدمهای دیگری است که کارولین میبیند. حتی اگر کسی باشد که قد بلندتری نسبت به او داشته باشد پدر چالاکتر از اوست. حتی اولین بار که کارولین پدر را میبیند قدرت فیزیکیاش برای او جذاب است. بعلاوه پدر کار با چاقوها را میداند و حتی اگر لازم باشد میتواند حیوان یا آدمی را اسیر کند. خلاصه پدر از کارولین در برابر دیگران محافظت میکند.
با این حال در ابتدا، داستان به شدت گیجکننده به نظر میرسد. رابطه خاص کارولین و پدر، جامعه گریز بودن آنها، شکاکیت پدر، دنباله رو بودن کارولین همه عجیب به نظر میرسند. بویژه بعد از توصیف مرگ وحشتناک پدر و واکنش خاص کارولین به قضیه، چراهای زیادی در ذهن شکل میگیرد.
نکته جالب کتاب پیشبینی مبهم کارولین از حادثه کلبه برفی است. نکته جالب دوم تشابه نحوه مرگ ولری و خانوادهاش با نحوه مرگ پدر است. هر دو آنها با برق گرفتگی جانشان را از دست میدهند.
(ولری یکی از اعضای خانواده پوست و استخوانی است. کارولین در ابتدای کتاب فقط یک بار به او اشاره میکند و میگوید جوری برایم دست تکان میدهد که انگار ما باهم دوست هستیم. اما تصویر بعدی او در بازداشتگاه، متفاوت و طردکننده است.)
با نگاهی دیگر میبینیم سه بار موضوعی مرتبط با "سیم برق" مطرح میشود. این سه تکه از کتاب میتواند تکههای یک پازل باشد:
- بار اول در بازداشتگاه موقت: کارولین که از بیتوجهی ولری و تفی به خود خسته میشود، دور اتاق راه میرود و اتفاقی باعث میشود دوشاخه "سیم برق" تلویزیون از پریز جدا شود. چیزی که ولری را عصبانی میکند و دوباره آن را وصل میکند.
البته اوج عصبانیت ولری و درگیری او با کارولین وقتی است که ولری فکر میکند کارولین با ریچارد دوست است. کارولین توضیح میدهد که اینطور نیست و با اینکه ریچارد میخواسته دستبندی به او بدهد قبول نکرده.
ولری میگوید: "ریچارد دوست منه. دیگه هیچوقت بهش نزدیک نشو. دیگه هیچوقت اسمش و نیار." درگیری ولری و کارولین اوج میگیرد و وقتی کارولین در مقابل پرخاش ولری پرخاش میکند، ولری میگوید: "من دیگه باهات حرف نمیزنم. دیگه هیچوقت باهات دوست نمیشم."
دقیقاً بعد از همینجاست که کارولین داستان خانه برفی را برای خانم جین تعریف میکند.
- بار دوم وقتی است که کارولین، تفی را نزدیک پل میبیند. تفی میگوید خانواده دست و پا شکسته از جمله ولری، به علت رعد و برق و اتصال سیم برق، در اثر شوک الکتریکی کشته شدهاند (از جعبه برق زیر پل برق گرفته بودند) و تفی تنها بازمانده خانواده است (مثل توصیف درختی که معجزهوار در آتش سوزی جنگل سالم میماند). در اینجا کارولین میگوید: " این روزها انگار پدر کوچکتر شده، گرچه این ممکن نیست. هوا طوری است که انگار قرار است باران ببارد. بعد از اینکه با تفی حرف زدم، از این میترسم که اگر در شهر زندگی کنیم، ممکن است رعد و برق به ما بخورد."
انگار به یکباره، ترس از آسیب در کارولین آنقدر زیاد میشود که حتی پدر را هم کوچکتر از قبل میبیند. پدری که در ظاهر و در تنومند و قوی و محافظ بود. بنابراین میل به "ترک کردن" و سالم ماندن در کارولین اوج میگیرد.
این قسمت در حالی اتفاق میفتد که پدر (و نه کارولین) به خاطر شرایط، مجبور به دزدی سیم شده! (ننگی که جای کارولین و پدر متوجه ولری و خانوادهاش بود) کارولین بعد از دیدن مجرمان نارنجی پوش گاه به گاه فکر میکند آیا پدر هم مثل آن مجرمان دستگیر میشود؟
- بار سوم در یورت.
پدر و کارولین با سورتمه نارنجی در برف حرکت میکنند. از دور یورت را میبینند و وارد آن میشوند؛ و باز هم سیم! سیمهایی که در سرما دور تا دور دیوارهای یورت کشیده شدهاند تا گرما و نور تولید کنند (از جعبه ترانسفورماتور تیر برق سیم گرفته بودند). سوزان و پاول در یورت از سرما پناه گرفتهاند. سوزان رشتهای مسی جای گردنبند به گردن دارد، شبیه پدر که دستبندهای مسی دارد. سوزان از پدر میپرسد با اینکه دستبندهایش مس خالص به نظر میرسند چرا کدر شدهاند؟ پدر میگوید: "یه شب توی چشمه آب گرم بودیم. به خاطر مواد طبیعی توی آبه یا همچین چیزی." کارولین به پاول توضیح میدهد: "یه شب رو کامل تو چشمه آب گرم بودیم. مرتب میرفتیم و در میاومدیم تا از سرما یخ نزنیم.
پدری که همیشه به همه مشکوک است و به کارولین نصیحت میکند: "کارولین احتیاط شرط عقل است"، به سوزان اعتماد میکند و به او نزدیک میشود طوریکه شانه هاشان به هم میچسبد). این تضاد شدید، ذهن را به سمت گفته پدر به راننده اتوبوس میبرد؛ پدر هر چند به دروغ گفته بود همسرم در خانه نگران دخترمون میشه).
پدر و سوزان از کارولین میخواهند تا با پاول بیرون برود؛ چون بزرگترها میخواهند با هم حرف بزنند و در مورد یک سری چیزها به نتیجه برسند. کارولین در بازگشت به یورت نتیجه صحبت آنها را میبیند. سوزان و پاول آنها را ترک کردهاند و پدر با سیم به شکل وحشتناکی دچار برق گرفتگی شده (کارولین درختی است که در آتش سوزی معجزهوار سالم مانده است).
سوزان نه غذا و نه پول و نه سورتمه آنها را نمیبرد. فقط کوله پشتی پدر و پاچیلهها میبرد. پس احتمالاً نیتش دزدی نبوده است.
بعد از مرگ پدر است که کارولین در شهر سیسترز ساکن میشود (دیگر نمیترسد که مبادا در شهر دچار برق گرفتگی شود). اما هنوز هم روابطش با بقیه محدود است و در کلبهای هشت ضلعی شبیه به یورتی که پدر در آن کشته شد خلوت میکند تا یادش بماند پدر را کجا و چگونه از دست داده. پارچهای که به دیوار بدون پنجره یورت آویخته یادآور وقتیست که راجع به پدر میگوید: "پنجرهای که دوست دارد کنارش بنشیند. با تکهای مقوا پوشانده تا کسی نتواند او را ببیند."
با نگاه روانکاوی، با کنار هم قرار دادن این تکهها، دوری از جامعه و پناه بردن به طبیعت به شکل افراطی، میتواند در نتیجه ترس از انتقام مادر نماد (ولری و سوزان)ی باشد که از دخترش به خاطر نزدیکی به پدر خشمگین است و دختر امیدوار است یا میترسد پدر جای او بازخواست شود. شاید برای همین است که کارولین میل به پنهان ماندن دارد و میگوید: "در زمستان لباس سفید و در تابستان کرم و قهوهای میپوشم. در فصل شکار بهتر است که لباس نارنجی بپوشی تا شکارچیان اشتباهی به تو شلیک نکنند. اما من هیچوقت لباس نارنجی نمیپوشم. من همرنگ اطرافم میشوم. هنوز هم میتوانم بدون اینکه ردی از خودم باقی بگذارم، حرکت کنم."
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:حرمسرای قذافی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : ترس و لرز
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : دختری در قطار