چالش اسفند ماه طاقچه: «جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند»

کتاب انتخاب شده برای چالش اسفند ماه: «جایی که خرچنگ­‌ها آواز می­‌خوانند»

«جایی که خرچنگ‌­ها آواز می­‌خوانند» نوشته دلیا اونز هست که سال 2018 منتشر شده و در سال‌­های 2018 و 2019 یکی از پرفروش‌ترین آثار نیویورک‌تایمز بوده و به مدت 45 هفته در صدر لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان قرار داشته. این کتاب نامزد دریافت جایزه ی ادگار سال ۲۰۱۹ و همینطور نامزد دریافت بهترین داستان تاریخی گودریدز سال ۲۰۱۸ هم شده.


دلیا اونز جانورشناس آمریکایی براساس سال‌ها تجربه و فعالیت در حیات‌وحش و زندگی در طبیعت‌های وحشی دنیا درباره‌ی زندگی دختری که همراه با پدرش نزدیک یک مرداب در طبیعت بکر کارولینا زندگی می‌کنه، این رمان رو نوشته.

نیویورک تایمز درباره‌ی این کتاب می‌نویسه:‌ «جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند شرح‌ حالی از تلاش برای بقا، امیدداشتن، عشق‌ورزیدن، تنهایی، نومیدی، غرور، تعصب، انعطاف‌پذیری است. شخصیت اصلی داستان، کیاکلارک ملقب به دختر مرداب است... در توصیفش همین کافی است:‌ زیبایی سوزناک. رمانی برای پاسداشت طبیعت در خلال داستانی جنایی».

این رمان یه داستان قشنگ از زندگی یه دختر به اسم کیا، که به دختر مرداب شناخته میشه، به خاطر مشکلات خانوادگی، همه اعضای خانواده­‌اش خونه رو ترک کردن و اون مجبور شده یاد بگیره چطوری زندگی کنه و زنده بمونه. با طبیعت دوست بشه، از طبیعت یاد بگیره و چطور نیازمندی‌­هاش رو از طبیعت به دست بیاره. در حین این روایت کیا با آدم­‌هایی تو شهر نزدیک به مرداب آشنا میشه که همین آشنایی باعث میشه یه سوژه جنایی و معمایی هم به داستان اضافه بشه که باعث جذابیت بیشتر قضیه شده و این نوید رو میدم بهتون که آخر داستان به طرز غیرمنتظره‌­ای شگفت­‌زده می‌شید ?

یکی از قشنگی­‌های قلم نویسنده توصیفات خوبش از احساسات و نیازهای یه آدم تنهاست که داره تلاش می­‌کنه امید داشته باشه و زنده بمونه. یه دختر تنهای 6 ساله که غیر از چندتا خاطره از خانواده‌­اش هیچ اطلاعات دیگه‌­ای نداره و به صورت غریزی هرچیزی که از طبیعت الهام گرفته میشه مربی و آموزگارش. همین بکر بودن این اطلاعات با حجم اطلاعاتی که ما از بچگی از خانواده و مدرسه گرفتیم تضاد جالبی داره. توی رمان می­خونیم که کیا مدرسه نمیره اما توی همین رفت و آمدها به مرداب و مناطق حاشیه­‌ای اون کلی پر پرنده، صدف و چیزهای کمیاب جمع می­‌کنه و تبدیل میشه به یه کلکسیونر از قیمتی­‌ترین هدیه‌­های طبیعت.

شروع رمان به اینصورت هست:

«صبح یک روز داغ اوت، مرداب در کنار کاج‌ها و بلوط‌ها در مه فرورفته بود. نخل‌های کلمی به طور غیرمعمولی به این طرف و آن طرف سوق داده می‌شدند و مرغ‌های ماهی‌خوار پر و بال گشوده بودند و کیا برای ششمین‌بار، صدای محکم بسته شدن در را شنید.

شب پس از دیدن چِیس اندرو در اسکلۀ جامپین، کیا روی میز آشپزخانه و کنار سوسوی نور فانوس نشست. او دوباره شروع به آشپزی کرده بود؛ برای شام، بیسکوئیت کره‌ای، شلغم و لوبیا چیتی داشت و در حین خوردن آن‌ها، کتاب می‌خواند. اما فکر پیک‌نیک فردا با چیس اندرو، همۀ جملات را از هم می‌پاشید.

کیا از جایش بلند شد و در تاریکی شب از خانه بیرون زد و زیر نور کرم­رنگ ماه راه رفت. هوای لطیف تالاب همچون پارچه‌ای ابریشمی به دور شانه‌های او بود. نور ماه مسیر غیر منتظره‌ای را از بین درختان کاج در پیش گرفته بود و سایه‌هایی با ریتم منظم ایجاد کرده بود.

کیا لباسی سفید رنگ و دست دوم به همراه یک دامن چین‌دار به تن داشت و دستانش را به‌­آرامی تکان می‌داد و با صدای آهنگ کاتیدیدها و قورباغه‌های پلنگی می‌رقصید. چهرۀ چیس اندرو جلوی چشمانش بود و دلش می‌خواست که او کنارش باشد. نفس‌هایش عمیق شده بود. هیچ‌کس تابه‌­حال مثل چیس اندرو به او نگاه نکرده بود؛ حتی تیت.

صبح روز بعد، کیا شبه جزیره را دور زد و چیس را در قایقش و در قسمت ساحلی دریا دید. در روشنایی روز، واقعیت در جریان بود و انتظار او را می‌کشید. گلویش خشک شده بود. قایق را به سمت ساحل هدایت کرد، از قایق پیاده شد و آن را به داخل ساحل کشید؛ کف قایق روی شن‌ها کشیده می‌شد...»

راستی یه فیلم هم برمبنای داستان این کتاب به همین اسم ساخته شده که اگر دوست داشتی می‌­تونی اون رو هم ببینی.

کتاب رو می­‌تونی از این لینک تهیه و مطالعه کنی و لذت ببری:

https://taaghche.com/book/57829/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D8%B1%DA%86%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF