چالش کتابخوانی طاقچه | اعترافات یک تبلیغاتچی
شناختم از دیوید اگیلوی برمیگردد به خیلی روزهای قبل. وقتی که مانده بودم بین استراتژی محتوا و کپی رایتینگ. البته نه میدانستم استراتژی محتوا چیست و نه از کپی رایتینگ سر درمیآوردم. تنها محتوانویس سادهای بودم که میل به پیشرفت و تجربه داشت. سر و کارم با کلمه بود و خب هرچقدر جلوتر میرفتم، تبلیغات برایم جذابتر میشد. اینکه با جادوی کلمات بتوانید مفهومی را توسعه دهید و محصولی را بفروشید، بخش هیجانانگیز تبلیغات بود.
واقعیت فقط یک قدم مانده بود تا بروم سمت تبلیغات و کپی رایتینگ، که یکباره گرفتار چالش تازهای شدم. پیشنهاد کار به عنوان سرپرست بخش محتوایی هوراز (که البته آن روزها کمکس بود)، سبب شد تا مسیرم از کپی رایتینگ کمی فاصله بگیرد و بپیچم به سمت بازاریابی محتوایی. ناخواسته نبود، اما چیزی هم نبود که انتظارش را داشته باشم.
از رخدادهای بالا بیشتر از یک و نیم سال میگذرد. هنوز هم در مسیر تجربهاندوزی و یادگیریام. این وسط گاهی فیلم یاد هندوستان و تبلیغات میکند و اینطرفها هم کمی بازیگوشی میکنم. البته که بازاریابی محتوایی هم جدا از تبلیغات نیست و مرزها آنقدر باریک و ناپیداست که خیلی وقتها متوجه همپوشانیاش نمیشوم.
به هرجهت، با این مقدمهی طول و دراز قصد دارم بروم سراغ کتاب خاطرات یک تبلیغاتچی. گمانم حالا مشخص باشد که چرا این کتاب و چرا دیوید اگیلوی را انتخاب کردهام.
اعترافات یک تبلیغاتچی - دیوید اگیلوی
تصور اولیهام از اسم کتاب روبرو شدن با زندگی نامه و به نوعی روایت اگیلوی بود. چیزی که با خواندن همان سه چهار صفحهی ابتدایی متوجه اشتباه بودنش شدم. کتاب خاطرات یک تبلیغاتچی، یک زندگینگارهی فردی نیست. در بهترین حالت میشود اسمش را گذاشت یک زندگینگارهی کاری. البته با این تصور که اگیلوی دو برابر همکاران و رقیبانش کار میکرده (به گفتهی خودش)، میشود آن را نوعی زندگینگارهی نویسنده هم دانست. به هرجهت کتاب آنقدر معروف است که یک میلیون نسخه از آن فروش برود و محبوبترین کتاب اوگیلوی باشد.
خاطرات یک تبلیغاتچی شامل هشت سرفصل اصلی است. سرفصلها به نوعی از نقطهی شروع تبلیغات آغاز میشود. نقطهی شروع، یعنی ساخت و مدیریت یک شرکت تبلیغاتی. اینکه چطور باید یک آژانس تبلیغاتی را مدیریت کرد؟ و بعد اینکه چطور مشتریان را به سمت خود جلب کنید. چطور برایشان تبلیغات جذاب بسازید و چگونه آنها را پیش خود نگه دارید. و درنهایت به چه شکل به قلهی تبلیغات برسید و به این راحتیها پایین نیایید.
چیزی که این توصیههای تک خطی را تحملپذیر میکند و باعث میشود همان یک دقیقهی ابتدایی آن را پس نزنید و به گوشهای پرت نکنید، محوریت تجربه است. اینکه میدانید هر توصیه همراه با خاطرهای از دیوید اگیلوی بیان میشود و همین باعث شده تا متن ساختاری خوشخوان به خود بگیرد. دیگر اینکه توصیهها، توصیههایی است دقیق و امکانپذیر و حتا با گذشت سالیان، بازهم میشود از آنها الگو گرفت و به نتیجهای مطلوب رسید.
و نکتهی پایانی، اینکه وقتی کتاب را دست گرفتم، شروع کردم به مارک کردن نکتههای مهم. دوست داشتم در پایان، یک تعدادی از نکتههای مهم و ایدههای اگیلوی را داشته باشم. اما همینطور که پیش میرفتم، حس کردم دارم هفتاد هشتاد درصد متن را مارک میکنم. این شد که بیخیالش شدم و ترجیح دادم کتاب خاطرات اگیلوی را به عنوان یک دفترچهی راهنما کنار دستم نگه دارم. کوچکی و کم حجم بودن کتاب هم دلیل جانبی دیگری بود که سبب شد این تصمیم را بگیرم. این طوری میتوانم هروقت هرجایی که نیاز باشد، به سراغش بروم و با خیالی جمع از آن بهره ببرم.
پ.ن: این یادداشت در پی شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه 1401نوشته شده است.
مشخصات کتاب:
اعترافات یک تبلیغاتچی
انتشارات مسیر سبز رشد
دیوید اگیلوی
ترجمه سعید ابراهیمپور
لینک دریافت کتاب:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: مردی به نام اُوِه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: برنامه ریزی به روش بولت ژورنال