چالش كتابخواني طاقچه: هميشه ارباب

این نوشته برای چالش کتابخوانی 1400 طاقچه در ماه اردیبهشت نوشته شده است و شامل نظر شخصی و خلاصه‌ای از کتاب همیشه ارباب است. در نوشتن این متن به سختی تلاش شده است که داستان کتاب لو نرود تا کتاب همچنان برای کسانی که هنوز این کتاب را نخوانده‌اند، جذابیت داشته باشد.

کتاب در بین 10 کتاب معرفی شده برای چالش از طرف طاقچه بود و به نسبت باقی کتاب‌های معرفی شده امتیاز بالاتر و خلاصه‌ی جذاب‌تری داشت، این سه عامل باعث شد که من تصمیم بگیرم برای شرکت در چالش این ماه، همین کتاب را بخوانم؛ تصمیمی که اکنون از گرفتن آن پشیمانم!

داستان کتاب در ارتباط با پسری به نام تارود است که به واسطه‌ی یک اشتباه جادوگری باعث قتل پسرعمویش می‌شود و به خاطر همین اتفاق نیروی جادوگری بیش از اندازه‌اش کشف می‌شود و وارد حلقه‌ی خورشید می‌شود. این داستان با این خلاصه و شروع می‌توانست داستان جذابی باشد اما به دلیل ایرادهایی که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم این اتفاق نیفتاد.

از همان مقدمه مترجم، ایرادهای املایی و نگارشی خودشان را نشان می‌دهند. ترجمه‌ی کتاب اصلا روان نیست و چون به کتاب متن اصلی دسترسی نداشته‌ام نمی‌دانم که اگر ترجمه‌ی دیگری بود یا حتی همان کتاب متن اصلی، باز هم همین نظر را در رابطه با کتاب داشتم یا نه؛ اما در حال حاضر از نسخه‌ای که نشر «چشمه» چاپ کرده و در اپلیکیشن «طاقچه» منتشر شده است راضی نیستم و حتی این کار را از آن‌ها بعید و باعث ضربه به اعتبار حرفه‌ای‌شان می‌دانم!

از ترجمه با ایرادهای نگارشی و املایی حتمی و سانسورهای احتمالی ضربه‌زننده به بدنه‌ی داستان که بگذریم، ایرادهای ساختاری داستان نیز کم نیستند! شخصیت‌پردازی‌ها ابتدایی و خام به نظر می‌رسند. روند داستان نسبتا کند و بدون جذابیت خاصی است. روابط بین اشخاص، نامشخص و در هاله‌ای از ابهام است. داستان در جایی که نیاز به شاخ و برگ و جزییات بیشتر دارد، سکوت کرده است و این سکوت خودخواسته یا برای شرکت دادن خواننده و اجازه‌ی برداشت‌های متفاوت در داستان نیست، بلکه نقص داستان در به وجود آوردن یک جهان است! اگر قرار باشد داستانی در زمینه‌ی جادوگری یا ژانر فانتزی نوشته شود، به دلیل آن که در دنیای دیگری اتفاق می‌افتد و جادو قوانین ثابت دنیا را تغییر می‌دهد، نیاز است که تک تک عناصر دنیای فانتزی، قوانین، جادوها واثراتشان در روند داستان توصیف و تبیین شوند تا باورپذیر باشند؛ زیرا همانگونه که مارکز نیز اشاره می‌کند اگر بخواهیم چیزی را باورپذیر جلوه دهیم کافی است آن را با جزئیات توصیف کنیم. همانگونه که یک فیل پرنده باورپذیر نیست اما یک فیل صورتی با بال‌هایی بزرگتر از خودش که در ساعت 5 عصر به سمت خورشید پرواز می‌کند قابل تصورتر و در نتیجه باورپذیرتر است. اما در این کتاب متاسفانه توصیف‌ها، روابط و جزئیات مرتبط حتی از یک کتاب غیرفانتزی هم کمتر بود. به طور مثال چهره‌ی هیچ شخصی غیر از «تارود» (شخصیت اصلی داستان که البته موهای مشکی، چشم‌های سبز، قد بلند و پوست سفیدش بی‌شباهت به هری‌پاتر نیست) و تا حدی «یاندروس» به خوبی توصیف نشده بود. از «تامیلا» نامی صحبت می‌شود و در جایی اشاره می‌شود با تارود دست در دست قدم می‌زنند اما مشخص نیست که این رابطه تنها یک رابطه‌ی کاری است یا چیزی بیشتر. سیلان و دلیل جذب شدن او به افراد از دیگر نقاط گنگ داستان است. جادو و جادوگری در داستان نقش مهمی را ایفا نمی‌کند و تنها در حد یک ورد است و اگر شما می‌توانید بگویید داستان زیبای خفته در رابطه با جادوگری است، این داستان نیز همین‌گونه است (البته این جمله ممکن است کمی اغراق‌آمیز باشد)! ایده‌ی اصلی و فلسفه‌ی داستان نیز به نظر نخ‌نما و تکراری می‌آید، جنگ نیروهای خیر و شر، تغییر ماهیت شخصیت‌ها در روند داستان و... هیچکدام موضوع جدیدی و نابی نیست، تنها جایی که می‌توانست ارجاعی فراداستانی داشته باشد اشاره به ابیس بود که در داستان در حد همان اشاره مانده است. در عین این که، بسیاری از اتفاق‌ها با این وجود ظرفیت زیادی که داشته‌اند، رها شده‌اند مانند اتفاق ابتدای داستان که نویسنده از آن تنها برای شروع داستان استفاده کرده است و در روند داستان پس از مدتی حتی فراموش می‌شود که این اتفاق افتاده است یا این که چه اتفاقی برای مادر تارود که در صفحات ابتدایی نقش مهمی در داستان بازی می‌کند می‌افتد، اشاره به برخی از جزئیات کاملا اضافی و در راستای اهداف نویسنده است. به نظر می‌رسد نویسنده برخلاف ادعایی که دارد شخصیت‌ها را برای استفاده در روند داستان احضار می‌کند و پس از آن که کار داستان با آن‌ها تمام شد دیگر اهمیت‌شان را از دست می‌دهند. به طور مثال حضور ساشکا تنها برای نشان دادن بی‌بندوباری و تغییر تارود (آن هم از نظر کریدیل زیرا این نقطه، نقطه‌ی شروع آشنایی ما با شخصیت تارود است و ما به آن صورت چیزی از تارود پیش از این نمی‌دانیم که متوجه تغییر بشویم) کمی بی‌انصافی است.

مثال‌هایی از این دست در کتاب فراوان است و به نظر من نشان‌دهنده‌ی نوعی شتاب‌زدگی در نگارش کتاب است (که با توجه به تعداد کتاب‌های نویسنده زیاد هم بیراه نیست). به نظر می‌رسد نویسنده در ساخت دنیای فانتزی ناکام مانده و تلاش کرده است این ناکامی را با توضیحات و جزئیات بی‌جا و گاها خسته‌کننده بپوشاند.

در کل با این که به نظر من اکثر کتاب‌ها ارزش حداقل یک‌بار خواندن را دارند، اگر به خاطر شرکت در چالش و محک خودم در مواجهه با کتابی که به آن علاقه‌ای ندارم نبود، بارها کتاب را نیمه کاره رها می‌کردم؛ بنابراین خواندن این کتاب را تنها به دوستانی توصيه مي‌كنم که صبرشان زیاد است (زیرا اگر بتوانید دو سوم کتاب را بخوانید، روند داستان جذاب‌تر مي‌شود و شما را با خود همراه مي‌كند) يا دوستاني كه آنقدر شیفته‌ی ژانر فانتزی هستند که می‌خواهند هیچ کتابی از این ژانر را نخوانده نگذارند (هرچند ممكن است در مقايسه با ديگر كتاب‌هاي اين ژانر نااميدتان كند).

https://taaghche.com/book/60767