چالش مطالعهی طاقچه: از قیطریه تا اورنج کانتی
این کتاب طبق توضیح پشت جلدش وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده است به قلم حمیدرضا صدر
موضوع چالش خرداد طاقچه آشنایی با فراز و فرود ، سخت و آسان زندگی آدم های مشهور بود ؛ اما این کتاب متمرکز بر رنج و سختی های سه سال آخر زندگی دکتر صدر است پس شاید بیشتر مرگ نامه است تا زندگی نامه... (اما تو دستهبندی های مختلف جزو گروه زندگی نامه ها قرار گرفته و به هر حال انتخاب من برای چالش این ماه است.)
«امیر پارسا نشاط» ،یکی از بلاگر های خوب اینستاگرام، حرف جالبی درباره این کتاب میزد: ما فکر میکنیم نمیتونیم سرطان رو بشناسیم ، نمیتونیم مرگ رو بشناسیم اما با این کتاب همه میتونن تجربه و حس آدمی که توی این شرایط سخت هست رو درک کنن!
«با چشم کتاب ها را وارسی کنی. میخواهی با رایحهی اشتیاقی که از جلد کتاب ها و لابه لای ورق هایشان بلند میشود سینه ات را پر کنی و اجازه ندی بیرون بیاید شاید آن ها بتوانند تومور های لعنتی را آب کنند و خوشی روز های پیش را برگردانند.»
کتاب دوم شخص نوشته شده و جزئیات زیادی از حالات درونی بیمار ، روند درمان ، حالات و رفتار های اطرافیان نقل میکنه پس احتمالاً این که ما خودمون رو توی موقعیت بیمار قرار بدیم و درکش کنیم از اهداف اصلی نگارش این کتاب بوده.
«تنها حسن بیماری های مرگ بار این است که همه تحملتان میکنند تا حد لوس کردنتان»
افرادی که «ساکن طبقهی وسط» هستند معمولا آثار تلفیقی را دوست دارند و با آن ها ارتباط برقرار میکنند منم جزو این دستهام عاشق تلفیق سبک ها و پیوند موضوعات مختلف.
من دکتر صدر با همین پیوند ها میشناسم ؛ پیوند بین سینما ، فوتبال ، جامعه شناسی ، سیاست و فرهنگ عامه
با صحبت ها و تحلیل هایشان در فوتبال ۱۲۰ و ویژه برنامه ها ؛ لطیف ، عمیق ، تا حدی شاعرانه و در عین حال پرشور
با روزی روزگاری فوتبال که تاریخ فوتبال و باشگاه ها در کشور های مختلف را با همان سبک و لحن و دید همیشگی
در حرف ها و نوشته های دکتر همیشه ستایش زندگی وجود داشت. همه چیز را سیاه نمیدید و قدر لحظه ها را میدانست (که این دم غنیمت شماری شاید خاصیت علاقهمندان به فوتبال باشد).
«یادت میآید رفته بودی سهراب سپهری را در بستر سرطان ببینی و ندیدی؟ سهراب که میگفت: زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد.»
اما حساب صدری که در از قیطریه تا اورنج کانتی میشناسیم در خیلی از بخش ها از آن مرد همیشگی جداست.
«هر چه داری به پای زندگی بریز تا مرگ چیزی برای بردن نیابد.
نمیدانی این جمله را کی و کجا شنیدهای. اما چگونه؟ ای کاش کسی پیدا میشد و میگفت ریختن همه چیز به پای زندگی چگونه با درد میسر است.
تو تولد ها را به فراموشی سپرده ای. از وقتی ایران را ترک کردهای تقویمت را باز نکردهای سالروز تولد رفقایت را تبریک نگفتهایدو پیامی نفرستادهای. به پایان دل بستهای. به خداحافظی. مثل همین امروز. چند ساعت پیش.»
همهی این ها رو گفتم برای بیان تجربه ام از مطالعهی این کتاب
برای من که همیشه برای ایشون عشق و احترام زیادی قائل بودم و نگاهشون به فوتبال برایم الگو و چراغ راه بود خواندن خاطرات سه سال آخر زندگی شون خیلی دردناک بود.
وقتی کتاب رو شروع کردم نمیدونستم قراره با چی مواجه بشم و آمادگی روبه رو شدن با این همه رنج رو نداشتم همین شد که خیلی احساساتی شدم و اشک ریختم :)
اشاره ها به ایران و تهران هم از نکات جالب کتاب است.
«غزاله جمعهی بعد راهی سرزمین های دور خواهد شد، راهی بوستون. راهی ماوایی دور از تهران دوست داشتنیاش. برای غزاله دل کندن از تهران همیشه سخن بوده و حالا سخت تر شده. او مثل تو همیشه عاشق تهران بوده. او مثل تو همیشه میگفته آسمان تهران بهتر از هر آسمانی است. بهتر از آسمان لندن ، بهتر از آسمان آمستردام. او مثل تو اعتقاد داشته دوست داشتن سرزمین مادری برای خوشبختی کافی است. بنابراین هنوز نرفته دلش برای شهرش تنگ شده. دلگیر شده و دلمرده. او عاشق کارش بوده. عاشق شاگردانش ، همکاران و رفقایش . مهاجرتش گره خورده با قصهی بیماری تو. با بلاتکلیفی تو. او سرگیجه گرفته. مثل تو.»
«میگویم رهایت نخواهم کرد. میگویم همیشه همین اطراف خواهم بود. در یکی از خانه هایا که خوره های فوتبال در آن حرص میخورند و هورا میکشند. در کوچه پس کوچه هایت، یا در خیابان ها و مغازه هایت، در بازار ها و بازارچههایت ، سر پل تجریش که پسر ها و دختر ها شاتوت میخورند. در کافی شاپ های زیر پل کریمخان. لا به لای جوان هایی که در بلوار دور دور میکنند. در سربالایی پارکینگ چند طبقهی پروانهی خیابان جمهوری. در کتابفروشی های رو به روی دانشگاه. در امجدیه که چند نفری در حال دویدن هستند و شر شر عرق میریزند. نه، من رهایت نخواهم کرد و تو از شر من خلاص نخواهی شد.»
دکتر صدر عزیز شما در قلب ما هستید و خواهید بود.
همینجا در دل تهران.
وقتی اولین جام جهانی پس از رفتنتان را تجربه میکنیم.
وقتی یادداشت های غزاله دخترتان را میخوانیم...
در آرامش ابدی ??
نازنین اکرمی
یکم تیر ماه ۱۴۰۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : و آنگاه هیچکس نماند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب باغ آلبالو
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: باشگاه مشتزنی فمنیستی