چالش مطالعهی طاقچه: یک عاشقانهی آرام
آبان ؛ کتابی که در آن عشق حرف اول را میزند
من اهل کتاب های عاشقانه نیستم. تجربهام از خواندن عشق در ادبیات محدود به رمان های کلاسیک آمریکایی و اروپاییاس که معمولا جز عشق دغدغه و موضوعات دیگری هم پی میگیرند.
موضوع این ماه چالش و اسم بزرگ کتاب و البته نویسندهی اون، آقای نادر ابراهیمی باعث این انتخاب شد که متاسفانه ازش پشیمونم!
این کتاب (حداقل الان) کتابی نبود که حال منو خوب کنه ، چیزی برای ارائه بهم داشته باشه یا برام جذاب و سرگرم کننده باشه. اگر برای این یادداشت و این چالش نبود احتمالا تموم نشده رهاش میکردم...
گفتم حداقل الان چون باور دارم که هر اثر هنریای میتونه در زمان متفاوت اثر متفاوتس روی مخاطبش داشته باشه.
ساختار خاصی داشت. با زمان جلو میرفت و نمیرفت. اتفاقات رو میگفت و نمیگفت. و بعضا پرش هایی از نظر زمان داستان و روایت داشت که باعث میشد مسیر رو گم کنم و نفهمم چرا یه موضوعی مطرح میشه و منظور چیه؟ یا دلیل استفاده از بعضی جملات قصار چیه؟
کتاب بیشتر از این قصه ، رمان یا روایت باشه تکگویی هایی بود با کلمات قلمبه سلمبه و اعجاب انگیز ؛ یا مانیفست و خطابه هایی در موضوعات مختلف از سیاست بگیر تا عشق که بعضی از اون ها الان بیمعنا به نظر میرسن.
استفاده نکردن از اسم برای بعضی شخصیت های اصلی و تکرار عناوینی مثل «گیله مرد» ، «مرد تنومند آذری» ، ... برای من آزاردهنده بود و باعث میشد از تکرار مداوم کلافه بشم و متاسفانه نفهمیدم چرا تاکید روی استفاده از همچین عناوینی به جای اسم وجود داشت؟ در حالی که این صفت قرار دادن نژاد افراد به نظر من و برای من کمکی به شخصیت پردازی و نزدیکی و درک احوال اون ها نکرده بود!
بعضی وقت ها حین مطالعهی کتاب متوجه این که کی متکلمه و کی مخاطب نمیشدم که میتونه ناشی از همین ضعف در شخصیت پردازی باشه. عسل و گیله مرد برای من از هم جدا نشده بودن و نمیدونستم فلان جمله رو کدوم ممکنه گفته باشه.
داستان فراز و نشیب خاصی نداشت و اگر هم داشت بهش پرداخته نمیشد و خیلی سریع ازشون عبور میکردیم (مثل مشکلات سیاسیای که برای عسل و گیله مرد پیش میومد و منجر به زندانی شدن اونها میشد) چون تزریق هیجان و... مشخصا از اهداف کتاب نبوده.
خواندن این کتاب باعث شد که یاد بگیرم تو انتخاب های بعدیم شهرت اثر و نویسنده رو در نظر نگیرم ، هر کتاب مشهوری به ذائقهی من خوش نمیاد.
یک عاشقانهی آرام از اون کتاب هاست که ازشون بریده ها و جملات تاثیرگذار خوبی در میاد که بعضی از اونها رو اینجا میارم:
• در کتابخانه ها همه آدمها حتى سطحی ترینشان متفکر و عمیق به نظر میرسند؛ و شاگردان مدرسه ها که احتمالاً برای رونویسی یک مقاله برای سخنرانی سر کلاس به آنجا آمده اند شبیه فلاسفه و دانشمندان بزرگ میشوند.
• چرا ناامیدان دوست دارند که ناامیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی-ابدی قلمداد کنند؟ چرا پوچگرایان خود را برای اثباتِ پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم پاره پاره میکنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روح دیگران سرایت کند دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست؟ من هرگز نمیگویم در هیچ لحظه یی از این سفر دشوار گرفتار ناامیدی نباید شد من میگویم به امید بازگردیم قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
• داشتن خوشبختی نمی آورد درست همان طور که نداشتن. ثروت آسایش نمیاورد، درست همان طور که فقر. شادی را باید بیرونِ خطّهی داشتن و نداشتن جست و جو کرد.
• عشق حرکت دو نفر ، مشتاقانه ، به سوی هم نیست. بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است.
نازنین
آذر ۱۴۰۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه با پدرت آشنا شدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
قدرت سکوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: ۲۴ ساعت از زندگی یک زن