چالش کتابخوانی طاقچه:از چیزی نمی ترسیدم
چالش خرداد ماه طاقچه خواندن کتابی بود که ما رو با سخت و آسان زندگی آدمی معروف آشنا میکنه . انتخاب من کتاب از چیزی نمی ترسیدم بود ، «این داستان شکل گیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای آسمان ها» ، « از چیزی نمی ترسیدم آغاز رسالتی است عظیم : شناختن مردی بزرگ » « شهید سپهبد قاسم سلیمانی »...
از چیزی نمی ترسیدم زندگی نامه ناتمام حاج قاسم است که به دست خود ایشان در چند سال قبل از شهادت نوشته شده است ، روایتی ساده ، روان و صادقانه که از کودکی تا ۲۲ سالگی ایشان را در بر میگیرد . این کتاب جنبه های ناگفته ی شخصیت محبوب و اسطوره عصر حاضر را برای مخاطب بیان میکند.شیوه بیان به طوری هست که به صورت ناخودآگاه تصویر سازی ها توی ذهن صورت میگیره.
نام کتاب برگرفته از مضمونی ست پرتکرار در متن اثر و همینطور همسو با صفت هویتی ایشان در ذهن ما ، رسانه ها و حکومت ها.
کتاب شامل دو بخش : نوشتار و دست نوشت هست . بخش اول که نوشتار هست ؛ تایپ شده و با مختصر تغییراتی برای روانتر شدن مطلب ارائه شده. بخش دوم ( دست نوشت) عیناً یادداشتهای خود حاج قاسم است (به صورت عکس از یادداشت ها) .حجم کتاب کمه و توی یه نشست مطالعاتی تموم میشه .
از اصل و نسب و شیوه زندگی و تربیتی در دوران کودکی تا آشنایی با خمینی و فعالیت های انقلابی همه با زبانی صمیمی بیان شده که شما رو با روایت همراه میکنه .
یکی از مواردی که برداشت کردم این بود که ویژگی های شخصیتی برجسته ایشون یه شبه و یا در فعالیت های انقلابی شکل نگرفته ! شخصیتی که در نوجوانی به فکر ادای قرض پدر هست و به خاطر کار ، قید تحصیل و خوشگذرانی رو میزنه و از خانواده دور میشه و از روستا به کرمان میره ، شخصیتی که اوقات نوجوانی اش رو صرف خودسازی میکنه و به قول خودشون با اینکه فضای جامعه فاسد بود درگیر فساد نمیشه ، شخصیتی که علی رغم سن کم در برابر ظلم ساکت نمیشینه و خودش رو به خطر می اندازه تا از حق دیگران دفاع کنه.
آنچه که از زندگی حاج قاسم در سایه قرار داشت به قلم ایشان در این کتاب به تحریر در آمده ولی حیف و صد حیف که فرصتی برای بیشتر نوشتن پیش نیامد .
مثل چالش های قبل بازم از حسن انتخاب طاقچه برای این چالش ممنونم . لینک خرید کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» از طاقچه رو پایین یادداشت میذارم ?
در ادامه گزیدههایی از کتاب رو میخونیم :
« نگاهی به من کرد و گفت :« اسمت چیه ؟» گفتم : « قاسم »
- « چند سالته ؟»
گفتم :« سیزده سال »
_« مگر درس نمیخوانی؟»
-« ول کردم »
-« چرا؟»
-« پدرم قرض دارد .» .... »
« سوال کرد «میخواهی این عکس را به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم :« بله، میخوام» حسن ، دوست سید جواد ، گفت :« نباید این عکس رو کسی ببینه ؛ وگرنه ساواک( که حالا دیگر برایم اسمی کاملا آشنا بود) تو رو دستگیر میکنه ». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم . خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم.« شریعتی و خمینی » دو نام جدیدی بود که میشنیدم.»
«عکس خمینی آینه روزانه من بود:روزی چند بار به عکس او مینگریستم.انگار زنده در کنارم بود و من جنب او که مشغول خواندن قرآن است ، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود»
« ما به دلیل مشغولیت شدید و کارکردن های پیوسته، نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را. انگار هر دوی این ، جزئی از وجود ما شده بود »
«برای سر زدن به دوستم،فتحعلی،به هتل کسری آمده بودم.هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان ، پایین را نگاه میکردیم.آن طرف خیابان، در مقابل ما شهرداری و شهربانی کرمان بودند.دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا ، برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهار راه جنب پاسبانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم. آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفتگو با هم شدند. برق آسا به آنها رسیدم . با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد!»
«اساسا ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهم ترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود؛خصوصا ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی و دینی دارد.»
«حاج قاسم هم خودش و هم ما بچه هایش را موظف به خواندن میدانست. دایره کتاب های انتخابی اش وسیع بود :از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتاب های تاریخی و سیاسی ، و از خاطره ها و شرح حال ها تا کتاب های نظامی
روش خواندنش هم ، در نوع خود، جالب بود : کتاب را با دقت میخواند بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت . گاهی حتی یادداشتهای مفصل ترش را در دفتر جداگانه ای ثبت میکرد. بسیاری کتاب ها را با ماژیک رنگی نشانه گذاری میکرد و خط میکشید. »
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:دوستش داشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمفونی مردگان(چالش کتابخوانی طاقچه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: کوری