چالش کتابخوانی طاقچه:دوستش داشتم
"پس عشق فقط مزخرف است" همین؟ هرگز نتیجه نمی دهد؟ "
"البته کار می کند. اما باید بجنگی ..."
"چگونه مبارزه کنیم؟"
"هر روز باید کمی بجنگی"
پیر در حال توضیح دادن به چوله است که برای تحقق عشق باید کار کنید.
آنا گاوالدا در سی و شش سالگی و پس از ازدواج ناموفق اولین رمان خود را نوشت. این یک داستان زیبا در جستجوی شادی است. برای یافتن اندکی عشق و حقیقت ، گاهی شجاعت طاقت فرسا لازم است. او در مصاحبه ای گفت:
" [دوستش داشتم] داستانی بود درباره شجاعت لازم برای شاد بودن. به نظر می رسد من شخصیت هایی را دوست دارم که شکننده ، زخمی ، بی دست و پا هستند. من فکر می کنم اکثر مردم اینطور هستند. آنهایی که نیستند یا آن را پنهان می کنند یا احمق هستند. من فکر می کنم جنبه حساس ما جوهر انسان بودن است. بین کسانی که هرگز به وضعیت خود در این سیاره شک نمی کنند و کسانی که هر روز از خود می پرسند چرا اینجا هستند و چگونه همه چیز منطقی است ، البته من سوال کنندگان را ترجیح می دهم. "
کلوئی خنگ است ، شوهرش ، آدرین او و دو دخترش را برای زن دیگری رها کرده است. او خوشحال نبود. او محروم است. پدر شوهرش ، که او را "حرامزاده پیر" می نامید ، به کمک او می آید و اصرار دارد که او و دختران او را تا خانه مادری مادرش همراهی کنند. در آنجا او چندین کشف می کند. پیر آن مردی نیست که او فکر می کند ، و شاید ، فقط شاید این تراژدی وحشتناک یک خط نقره ای داشته باشد. او در طول روزها می فهمد که پیر مردی ناراضی است ، که اجازه داده است شادی او از بین انگشتانش عبور کند. او اجازه داده است که این اتفاق بیفتد ، می داند که چرا این اتفاق افتاده است و او قادر به ادامه دادن نیست. پیر پس از ازدواج با فرزندان با عشق زندگی خود آشنا شده بود. او زندگی مخفی یک خیانت کار را می گذراند و بسیار ضعیف بود تا شرایط خود را تغییر دهد. او این کار را با چندین بطری شراب خوب در یک شب که چوله در بدبخت ترین حالت خود بود ، بررسی می کند. "متاسفم که او تعداد کمی از آنها را دارد ، اما تعداد آنها بسیار کوچک است" ، اما این مسیر زندگی او را تغییر داده است. سالهایی که او در خوشبختی گذراند و به او بخشید. او سعی نکرده که تغییر کند. بله ، همه ما پشیمان هستیم ، همه ما به دنبال آن خرده دست نیافتنی به نام خوشبختی هستیم و ممکن است آن را فقط برای یک لحظه کوچک پیدا کنیم. آنا گاوالدا به ما یادآوری می کند که زندگی بسیار کوتاه است ، ما باید به دنبال چیزی باشیم که از ما دور می شود. و همانطور که اسکات پک به ما می گوید:"حقیقت این است که بهترین لحظات ما به احتمال زیاد زمانی رخ می دهد که ما به شدت ناراحت و ناراضی هستیم. زیرا تنها در چنین لحظاتی ، که از ناراحتی ما ناشی می شود ، ما به احتمال زیاد از شر خود خارج می شویم و شروع می کنیم در جستجوی راههای مختلف یا پاسخهای واقعی تر "
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: درک یک پایان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: دایی جان ناپلئون
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : اتحادیه ابلهان