چالش کتابخوانی طاقچه: آدمخواران
آذر: رمانی که با آن به دل تاریخ سفر میکنی
بین درسهای تاریخ سالهای تحصیلی، تاریخ سوم راهنمایی (الان میشود چندم؟!) برایم از بقیه جذابتر بود و تنها علتش معلمی بود که به جای خواندن از روی متن کتاب، آن مطالب -و وقایع تاریخی بیشتری- را داستانوار برایمان تعریف میکرد. این خاصیت داستانگویی است که هر مبحثی را جذاب و به خاطر سپردنش را آسانتر میکند و تاریخ هم از این قاعده مستثنا نیست. رمانهای تاریخی بسیاری نوشته شده که داستان یک واقعه یا شخصیت تاریخی و یا حتی داستانی خیالی را در یک فضای تاریخی نقل میکنند. این کتابها به خاطر وجود رگههایی از واقعیت در آنها همیشه برایم جذاب بودهاند.
برای چالش این ماه، باید رمانی میخواندیم که با آن به دل تاریخ سفر کنیم! من کتاب «آدمخواران» از ژان تولی را انتخاب کردم. داستانش برمیگردد به حدود ۱۵۰ سال پیش، ولی حتی اگر از نظر زمانی به قدر کافی “دل تاریخ” محسوب نشود، روایت تکاندهندهاش قطعا جایی در اعماقِ تاریکِ تاریخ دارد.
ژان تولی نویسندهی فرانسوی است که در ایران بیشتر با کتاب «مغازهی خودکشی»اش شناخته میشود. او همین یکی دو ماه قبل، در ۱۸ اکتبر ۲۰۲۲ و در ۶۹ سالگی درگذشت. آدمخواران اثر دیگری از اوست که در سال ۲۰۰۹ چاپ شده. تولی در این کتاب واقعهای را روایت میکند که در سال ۱۸۷۰ و در یکی از روستاهای فرانسه رخ داده است. او صحت این واقعه را نه تنها بر اساس گزارشهای به جا مانده از آن زمان سنجیده، بلکه به خود آن روستا سفر کرده و از نوادگان افراد درگیر در آن ماجرا پرسوجو کرده است.
پس در تاریخ سفر کوتاهی کنیم به روستای اوتفای در فرانسه و تابستان سال ۱۸۷۰. [از اینجا به بعد خطر اسپویل داستان وجود دارد!] آلن دو مونِی جوانی حدودا سی ساله، از نجیبزادگان این منطقه و فردی مورد اعتماد مردم است که حتی در انتخابات برای حضور در شهرداری به او رای دادهاند. به تازگی فرانسه درگیر جنگ با پروس (از ایالتهای مهم آن زمانِ امپراطوری آلمان) شده و آلن هم تصمیم به شرکت در جنگ برای دفاع از کشورش دارد (او برخلاف برخی جوانان ثروتمند، حاضر هم نیست قرعهی به جنگ نرفتنِ جوانان فقیر را بخرد و آنها را به جای خود به جنگ بفرستد). یک هفته قبل از اعزام به جنگ، آلن در جشنی در روستای اوتفای شرکت کرده است. در شلوغی فضای جشن و در حین گفتگوی تنشآمیز چند نفر در رابطه با اخبار نگرانکنندهی جنگ، کسی حرف آلن را اشتباه برداشت میکند و او را متهم میکند که گفته: مرگ بر فرانسه! به سرعت حرف بین سایر مردم میپیچد و اکثر جمعیتی که تا همین چند دقیقه قبل آلن را به عنوان دوست، همسایه و نمایندهی خود قبول داشتند، حالا ناگهان او را یک خائن و جاسوس پروسی میبینند!
ماجرا به همینجا ختم نمیشود؛ مردم خشمگین، مردان و زنان و کودکان، بدون توجه به دفاعیات آلن، او را به بدترین شکل ممکن شکنجه میکنند. گویی ناگهان هویت آلن را فراموش کرده و او را دشمنی میبینند که همهی مشکلاتشان تقصیر اوست. آنها در تمام مدت تصور میکنند در حال دفاع از کشورشان هستند و این اقدامشان حتما پاداش خواهد داشت. کاری از افراد معدودی هم که تحت تاثیر این جَو قرار نگرفتهاند برنمیآید و هر بار تلاششان برای فراری دادن آلن بینتیجه میماند...
بهتر است ادامهی داستان را تعریف نکنم چون از این هم بدتر میشود. کتاب آدمخواران تکاندهنده و ترسناک است، اما نه فقط چون نیمی از حجم آن توصیف جزئیات خشونتها و شکنجههاست، بلکه بیشتر به این دلیل که میدانیم این ماجرا واقعی بوده و ضمنا از خود میپرسیم: چرا؟ چه شد که این جمعیت دچار چنین جنونی شدند و به کسی حمله کردند که تا دیروز دوست و کمکحالشان بود؟ در اثر مستیِ جشن بود یا ناشی از عواملی چون خشکسالی و قحطی، فقر اهالی روستا و ترس و نفرتشان از دشمنی که ممکن بود وضعشان را سختتر هم بکند؟ چه شد که چشم بر روی هویت آلن و تمام خاطرات و شواهدی که او را یک دوست معرفی میکرد بستند؟ چطور با برچسب دشمن و جاسوس، انسان بودنش بیارزش و وحشیانهترین رفتارها با او توجیه شد؟
و این تاریخ عجیب! تاریخی که همه میگویند باید بخوانیمش و از آن درس بگیریم اما همیشه هم تکرار میشود. آیا در این زمانه هم به شکلی شاید کمتر خشونتآمیز، اما با این پدیده مواجه نیستیم که گاه ارزش «خودی یا غیر خودی بودن»، بالاتر از ارزش «انسان بودنِ» یک فرد و جان و آبروی او قرار میگیرد؟
* «طوری بزنیدش که خدا خوشش بیاید و برایمان باران بفرستد!»
* آنتونی صدایش را بلند کرد. «آهای مردم! بیایید از این مرد بینوا حمایت کنید. چه کسی قدم جلو میگذارد؟ بیایید جلو این ستم را بگیریم. کی با ماست؟»
هیچکس جواب درخواستش را نداد. مردمِ فقیر یکصدا پشتسر هم میگفتند که امپراتور به خاطر این کارشان به آنها پول میدهد. پول برایشان خیلی مهمتر بود. پس بیوقفه با مشت به جان آلن میافتادند و ضربههایشان را به شکم و صورت آلن میزدند.
* روستاییان خواستار آتش زدن آلن بودند. آنها امید داشتند با این کار بلا را از خودشان دور کنند!
- بخشهایی از کتاب آدمخواران -
[پایان خطر اسپویل!]
من آدمخواران را با ترجمهی احسان کرمویسی (از نشر چشمه) خواندم. در کنار ترجمهی خوب، طرح جلد این نسخه هم توجهم را جلب کرد: یکی از تصویرگریهای فرانسیسکو گویا، نقاش اسپانیایی قرن هجدهم. گویا از هنرمندان مهمیست که “مفسر دوران” خود به شمار میآید؛ او که در زمان حیاتش شاهد اشغال اسپانیا توسط فرانسه بوده، مجموعهی معروفی در این زمینه با عنوان «فجایع جنگ» دارد. اما این نقاشیِ خاص روی جلد با عنوان «خاکسپاری ساردین» (The Burial of the Sardine)، یک جشن و مراسم اسپانیایی به همین نام را تصویر میکند که با سوزاندن و دفن یک ماهی ساردین (یا نمادی از آن) پایان مییابد. به نظرم انتخاب ظریف و هوشمندانهای برای جلد کتاب بوده :)
بگذریم! اگر با وجود صحنهها و توصیفهای خشن کتاب آدمخواران همچنان تصمیم به خواندنش دارید، میتوانید آن را از طریق لینک زیر از طاقچه تهیه کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه ˼محل سگ بگذارید لطفا!˹
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: چراغ سبزها
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلعه حیوانات