اینستاگرام: @booktabi
چالش کتابخوانی طاقچه: اعجوبه
چالش آذر ماه طاقچه، کتابی هست درباره کودک یا نوجوانی که نقص ظاهری یا معلولیت داشته باشد. از بین کتابهایی با این موضوع، کتاب "اعجوبه" یا "شگفتی" را انتخاب کردم(Wonder )
باید بگویم لحظات قشنگی با این کتاب زیبا برایم رقم خورد. با بعضی قسمتهای کتاب خندیدم و با بعضیهای دیگر اشک ریختم....
شناسنامهی کتاب:
نام اثر: اعجوبه
نوشته: آر. جی. پلاچیو
ترجمه: فرح بهبهانی
نشر پیدایش
داستان دربارهی پسری است ده ساله به نام "آگوست" که تا کلاس پنجم به مدرسه نرفته و مادرش در خانه به او آموزش میداده است. آگوست مادرزادی دارای چهرهی غیر طبیعی بوده. مشکلی بسیار بسیار نادر!
صورت آگوست با دیگر بچهها فرق دارد. محل قرار گیری چشمها پایینتر ار حالت عادی است، گوشهایش به طور کامل تشکیل نشده و مشکل شنوایی دارد.
از ابتدای تولد چندین عمل بر روی صورت آگوست انجام میشود تا بتواند زنده بماند و زندگی کند. از جمله مشکلی که در قسمت فک و دهان داشته و نمیتوانست شیر را در دهان نگه دارد و ببلعد.
خانواده آگوست دختر بزرگتری دارند به نام "ویا" . رفتار و برخورد خواهر بزرگتر آگوست با او بسیار جالب بود. اینکه در ابتدا از دیدن این برادر با صورت عجیب تعجب میکند ولی عشق خواهری به این فرزند تازه متولد شده سبب به وجود آمدن رابطهی زیبایی بین آگوست و ویا میشود.
داستان در هشت بخش و از زبان چند نفر تعریف میشود.
اول خود آگوست؛ از دوران کودکی خود تعریف میکند و سختیهای فهمیدن این موضوع که با دیگر افراد جامعه فرق دارد. از برخورد مردم و تعجب زیادشان وقتی چهرهی عجیب او را میبینند میگوید.
قسمت قابل تأمل کتاب، بخشی است که آگوست از رفتارها و سبک زندگیش تعریف میکند. او اعتقاد دارد مانند دیگر بچههای عادی است. بستنی دوست دارد، بازی میکند، دوچرخه سواری و توپ بازی میکند. تمامی رفتارهایی که یک بچهی عادی از خودش نشان میدهد ولی هربار این واقعیت که هیچ کس از دیدن صورت یک بچهی عادی وحشت نمیکند، به او میفهماند که عادی نیست!
آگوست در کودکی برای فرار از این واکنشها تا دو سال همیشه با کلاه فضانوردی که دوست خواهرش به او هدیه داده بود بیرون میرفت. حتی وقتی هوا بسیار گرم بود و تحمل این کلاه بسیار سخت میشد.
چالش اصلی زندگی آگوست وقتی شروع میشود که مادرش تصمیم میگیرد تا او را به مدرسه بفرستد. اکنون آگوست ده ساله است و مادر این نیاز را احساس میکند که پسرش باید در جامعه قرار بگیرد. و با تأکید بر این موضوع که بسیاری از مهارتها را نمیشود در خانه آموزش داد، سعی میکند پسرش را راضی کند به مدرسه برود. در ابتدا این تصمیم مادر با مخالفت شدید دیگر افراد خانواده از جمله پدر روبرو میشود. ولی درآخر آنها تصمیم میگیرند آگوست را برای بازدید از مدرسه با خود به آنجا ببرند. مدیر مدرسه که از قبل درجریان مشکل پسر قرار گرفته بود، سعی میکند در نخستین دیدار با دیدن صورت آگوست تعجبی از خود نشان ندهد. او حتی از چند نفر از بچههایی که تصور میکرد مهربان و فهمیده هستند درخواست میکند با مهربانی، مدرسه و کلاس درس را به آگوست نشان دهند تا ترس او از مدرسه رفتن از بین برود.
هر کدام از بچهها بسیار تلاش میکردند تا تعجب خود را از صورت آگوست نشان ندهند .
همین موضوع نکتهی بسیار مهمی را برای خواننده بیان میکند. این که وظیفهی انسانی و اجتماعی ما در برخورد با افرادی که دارای معلولیتهای گوناگون هستند، چیست؟ چگونه باید به فرزندان خود آموزش دهیم تا نقص جسمی هر شخصی را بپذیرند و شخصیت واقعی او را، جدا از نقص جسمش قبول کنند.
تمامی افرادی که دارای معلولیت و نقص هستند، همچنین خانوادهی آنها همواره با این ترس زندگی میکنند که در جامعه، افراد با دیدن آنها چه واکنشی نشان خواهند داد و آیا توسط دیگران پذیرفته میشوند یا خیر!
قسمت بسیار دردناک کتاب بخشی بود که آگوست از جشن هالووین در مدرسه تعریف کرد. بهترین روز سال برای او هالووین است زیرا همه میتوانند با ماسک بیرون بروند. صورت هیچ کسی دیده نمیشود و دیگر کسی او را با صورتش مورد قضاوت قرار نمیدهد. او خوشحال است که میتواند به راحتی در راهروهای مدرسه راه برود . دیگر سرش را پایین نیندازد و بدون شناخته شدن با دیگران صحبت کند.
بخشهایی از کتاب را نیز دیگر افرادی که با آگوست در ارتباط هستند تعریف میکنند. از جمله دو نفر از بچههایی که در ابتدای ورودش به مدرسه با او دوست شدند و همچنین خواهر آگوست.
در انتهای داستان تأثیر دوست خوب و واقعی بر زندگی هر فردی به زیبایی نشان داده میشود. دوست خوبی که ما را جدا از نقصهایی که داریم بپذیرد و شخصیت ذاتی و اخلاقی ما برایش در درجه اول اهمیت باشد.
چند نمونه از بریدههای زیبای کتاب:
نمی توانم بگویم که همیشه دلم می خواسته به مدرسه بروم چون که واقعا حقیقت ندارد، ولی کاش می توانستم فقط مثل بچه های دیگر به مدرسه بروم و دوستان زیادی داشته باشم.
مامان هر وقت میخواست احساسم را در مورد چیزی بداند، میپرسید: «از یک تا ده، چند بهش میدی؟!» این عادت، بعد از جراحی آروارهام شروع شده بود، چون دهانم را با سیم بسته بودند و نمیتوانستم حرف بزنم.
اگر چراغ جادو داشتم و می توانستم یک آرزو بکنم، آرزویم این بود که صورتی عادی داشته باشم تا هیچ کس به آن توجه نکند. آرزو می کردم که می توانستم در خیابان راه بروم بدون این که مردم با دیدن من سر برنگردانند. به نظر من تنها دلیلی که من عادی نیستم این است که دیگران مرا عادی نمی بینند…
میدانم یک پسر ده سالهی عادی نیستم. خب، البته کارهایم عادی ومعمولیاند. بستنی میخورم. دوچرخه سواری میکنم. توپ بازی میکنم و یک ایکس باکس دارم. ظاهرا این جور کارها باید از من بچهای عادی بسازند؛ به خصوص که از نظر شخصیتی هم شبیه بچه های عادی هستم. با وجود این، میدانم که هیچ بچهی عادیای باعث نمیشود که سایر بچههای عادی توی زمین بازی، به محض دیدنش جیغ بکشند و فرار کنند. می دانم که هیچ بچهی عادیای، هرجا که پا می گذارد، سایر بچه های عادی چهارچشمی به او خیره نمیشوند.
بنظر من نویسنده با قلمی زیبا، داستانی نوشته است که علاوه بر جذابیت، میتواند بسیار آموزنده نیز باشد. هم برای کودکان و نوجوانان که بیاموزند درجامعه در برخورد با افرادی که دارای معلولیت و نقص هستند چگونه رفتار کنند و هم برای بزرگسالان که با خواندن این رمان زیبا لحظات شاد و غمگین فراموش نشدنی را تجربه کنند.بنظر من نویسنده با قلمی زیبا، داستانی نوشته است که علاوه بر جذابیت، میتواند بسیار آموزنده نیز باشد. هم برای کودکان و نوجوانان که بیاموزند درجامعه در برخورد با افرادی که دارای معلولیت و نقص هستند چگونه رفتار کنند و هم برای بزرگسالان که با خواندن این رمان زیبا لحظات شاد و غمگین فراموش نشدنی را تجربه کنند.
همچنین خواندن این کتاب برای کودکان با مشکلات خاص، میتواند بسیار مفید باشد.
در آخر این نکته را اضافه کنم که بر اساس داستان این کتاب، فیلمی به نام "Wonder" ( اعجوبه یا همان شگفتی)، در سال ۲۰۱۷ ساخته شده است که بازخوردهای مثبت زیادی از سوی منتقدان و علاقهمندان سینما دریافت کرده است. پیشنهاد میکنم اول کتاب را مطالعه کنید بعد فیلم را نیز مشاهده کنید.
لینک دریافت نسخهی الکترونیک کتاب از سایت طاقچه:
مطلبی دیگر از این انتشارات
برادران کارامازوف
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: مسخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :چرا ملت ها شکست می خوردند