دانشجوی دکترای علوم شناختی
چالش کتابخوانی طاقچه: بر جادههای آبی سرخ
عنوان چالش آذرماه طاقچه این بود: رمانی که با آن به دل تاریخ سفر میکنی
چی بهتر از این؟ :)
من از بچگی عاااشق تاریخ بودم! بزرگتر که شدم فهمیدم یه مکمل عالی برای مطالعات تاریخی خوندن رمانهای تاریخیه :)
چون هیچی به اندازهٔ یه رمان خوب نمیتونه به روایتهای خشک تاریخی زندگی ببخشه.
کتابهای تاریخ اطلاعات خوبی میدن ولی یه رمان تاریخی کاری میکنه که همراه با مردم اون دوران نفس بکشی، بخندی، اشک بریزی، عاشق بشی... و خلاصه اینکه اون برهه از تاریخو زندگی کنی...
گزینههای مختلفی برای چالش این ماه به ذهنم رسید ولی در نهایت رمانی رو انتخاب کردم از نویسندهای که اسمش برای هر ایرانی که یه سر و کاری با کتابا داشته باشه آشناست، بر جادههای آبی سرخ اثر نادر ابراهیمی.
بذارید بدون مقدمهٔ بیشتر یه راست برم سراغ خود کتاب :)
بر جادههای آبی سرخ تو یه جمله، سرود وطنپرستی و رشادت مردان و زنان کشورمون ایرانه...
داستان در زمانی رخ میده که ایران بین این پادشاه و اون پادشاه تکهتکه شده و هر کدوم سرشون به کار خودشون گرمه،
و اروپاییهایی که تازه سر از خواب طولانیمدتشون برداشتن و فهمیدن چه گنجی در شرق نهفتهست،
حالا چشم به این سرزمین دوختن...
در عهد کریمخان زند و شاهرخ میرزای افشار، میرمَهنای دوغابی با یاران دلیرش جلوی این ماجراجوییهای هلندیها و انگلیسیها سینه سپر میکنه...
و البته، طرف مبارزه نه فقط بیگانه، که نوکران وطنی بیگانهست...
«در میان ما چه کسی هست که نداند که آنچه ما میکشیم نه مستقیماً از جانبِ اجانب، که از جانبِ سرسپردگانِ ایشان است. ارباب اگر نوکرِ خوشخدمتِ حلقهبهگوش نداشته باشد چگونه میتواند اربابی کند؟ چگونه میتواند خانه به خانه، سیهبختی و درماندگی را صاحبخانه کند و صاحبخانههای راستین را آواره و درمانده کند و به تکدی و خفت بکشاند؟»
و دلیران میرمَهنا حاضرن دریای جنوب با خونشون رنگین بشه ولی تن به این خفت و خواری ندن و دست از این خاک برندارن...
من اصولا از اینکه لحن یه کتاب داستانی، خیلی حالت ادبی داشته باشه خوشم نمیاد و برای همین در برابر خوندن این کتاب مقاومت میکردم ?
ولی بالاخره رفتم سراغش و مخصوصا با خوندن قصهٔ پرغصهٔ مقدمه بیشتر مشتاق شدم ماجرای این قهرمان گمنام جنوبی رو بخونم. گمنام هم که میگم برای من و امثال من، و گرنه که همچین کسی هیچوقت گمنام نیست...
بر خلاف تصور اولیهم، از نثر زیبای کتاب لذت بردم. گاهی پیش میاومد که روند داستان به نظرم کند باشه ولی در نهایت طوری بود که دلم بخواد همچنان با میرمهنا و همراهانش سیر کنم.
گفتگوها، زنده و تأثیرگذار بودن و به آدمهای قصه جون میدادن.
داستان از زاویهٔ دید افراد متعدد و متنوعی روایت میشد، از دوست و دشمن، و وسعتش به پهنای جغرافیای ایران بود.
گاهی در جنوب و روزی در شیراز و گاهی از خراسان سر در میاورد.
اینطوری، ماجرای مردان و زنانی رو روایت میکرد که شاید فرسنگها با هم فاصله داشتن ولی دلشون همزمان برای این آب و خاک میتپید...
وطنپرستی و عشق به خاک وطن تو این کتاب موج میزد و اینقدر با عبارتهای زیبایی توصیف شده بود که بعضی جاها قلبم از شوق لبریز میشد و دلم میخواست تمام این خاک اجدادی رو یک جا بغل کنم...
نسخهٔ الکترونیک این کتابو میتونید از اپلیکیشن طاقچه تهیه کنید ❤️
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: پیرمرد و دریا
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی چالش کتابخوانی طاقچه ۱۴۰۱ و جوایز آن