چالش کتابخوانی طاقچه؛ بر جاده های آبی سرخ

از روزی که کتاب بر جاده های آبی سرخ را تمام کردم خیلی گذشته…

بیشتر از شش ماه…

مدتها از خواندنش گذشت ولی دست و دل من به نوشتن نمیرفت …

انگار سینه ام بخواهد میرمهنا را در خودش حبس کند…

هرچند بازهم انگار قلبم برای نوشتن ازش فشرده شد.

نادر ابراهیمی یک اسطوره معاصر ادبیات فارسی است .

تا قبل از برجاده های آبی سرخ ، من از این اسطوره یکی دو جلد کتاب بیشتر نخوانده بودم که آنچنان هم برایم شاهکار محسوب نمیشدند …

انگار کتاب بر جاده های آبی سرخ دریچه ای تازه برای شناخت نادر به من داد …

مقدمه ی کتاب دنیایی بود برای شناخت نادر …

برای شناخت شخصیتی که خودش را وقف کرده …

شناخت کسی که هویت و دین و فرهنگ برایش مهم است …

شناخت آدمی که نظیرش را کم داریم و به وجود امثالش بسیار نیاز داریم…

از اولین خط کتاب حس کردم بر جاده های آبی سرخ یک شاهکار به تمام معناست…

انگار همان اولین خط تیری بود که مستقیما قلبم را نشانه گرفته بود و اتفاقا چه خوب هم بر هدف نشست .

حس و حالم نسبت به جاده های آبی سرخ، حسی آمیخته از غم ، غرور ، لطافت ، سرور و خشم است . و هنوز بعد گذشت بیش از ۶ ماه از مطالعه کتاب باز دلم برایش تنگ می‌شود…

گاهی کتاب را برمیدارم تورقی میکنم و با جرعه ای کمی از عطشم فرو فرومینشانم.

راستی داشت یادم میرفت … مدتهاست کتاب چاپی نمیخرم. خو کرده ام به کتاب های الکترونیک و کتابخانه ای به وسعت طاقچه بی نهایت ، بر جاده های آبی سرخ راهم با تخفیف طاقچه خریدم و در طاقچه خواندم .

اما بعد از مدتها اولین کتابی بود که نتوانستم نداشتن نسخه چاپی اش را تاب بیاورم .

و باز مدتهاست که کتاب داستانی را دو بار نخوانده ام و باز این بر جاده های آبی سرخ است که لحظه لحظه دلتنگ مرورش میشوم.

دلتنگ میرمهنا با آن غرور و تواضع اش ، با آن خشونت و لطافتش ، با آن غم هنگام مناجات و شوخ طبعی کنار مردمش …

دلتنگ سلیمه بانو با آن متانت و گستاخی اش ، با آم لطافت و جنگجویی اش ، با آن زنانگی و قدرتش …

حتی دلتنگ ارسلان و زهره

حتی به صورت کاملا ناباورانه ای دلتنگ محمدحسن خان قاجار و شاهرخ میرزای نابینا…

و شاید در بالاترین مرحله دلتنگ قلم نادر ابراهیمی و حس زیبای غرق شدن در دریای کلمات و توصیفات و شاعرانه هایش …

بخش هایی از کتاب را هایلایت کرده ام و بارها و بارها مرور کرده ام.

بخش هایی مثل ؛

*__ شلّاقم خواهد زد؛ امّا چاره‌یی نیست. می‌دانم. __ این شلّاق‌ها را به‌خاطر من نمی‌خوری، حیدر؛ به‌خاطرِ نوکری مردی می‌خوری که خودْ نوکرِ اجانب است. راهت را عوض کن تا یادِ شلّاق هم از ذهنِ پُشتت پاک شود*

*تاریخ را از نو باید نوشت، و آنگونه باید نوشت که انسان را در لحظه های درد و مصیبت به کار آید؛ در لحظه های فشار ستمگران و نامردان؛ در لحظه هانى سلب آزادی از آزادی خواهان راستین.“*

*"من تو را به دلیل عرب زبان بودن، از ایران نمیرانم، بلکه فقط به جرم عرب بودن - آن هم عرب بی دین و ایمان - به زادگاهت رجعت می دهم.

شيخ سلمان، اگرچه به زبان عرب سخن می گوید، ایرانی ست؛ زیرا ریشه در این خاک دارد و عشق به این خاک، و تو اگر به فارسی خالص شیرین هم سخن بگویی، عربی و چیزی غیر از عرب نیستی*

این کتاب را به دوستداران تاریخ ، ادبیات و حماسه و عاشقان ایران شدیدا توصیه میکنم.

این کتاب زیبا را از طاقچه تهیه کنید.

https://amp.taaghche.com/book/94545/%D8%A8%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%AE