مهندس صنایع
چالش کتابخوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور
در سومین چالش کتابخوانی و درآخرین ماه بهار، در دسته پیر طریقت، کتابی انتخاب شد که نام بهار را در عنوان خود داشته باشد: بهار برایم کاموا بیاور اثر مریم حسینیان نازنین.
کتاب بهار برایم کاموا بیاور قصه زنی است که به همراه شوهر و دو فرزندش به یک نقطه دورافتاده نقل مکان میکنند تا همسرش بتواند رمان خود را تمام کند. راوی داستان مریم است، زنی که به عشق همسر زندگی در این نقطه پرت و برهوت را پذیرفته اما با مرور زمان با مشکلات دیگری نیز مواجه میشود، حضور مرموز «سلام و نسترن خانم» در خانه آنها، اتفاقات عجیب و غریب برای بنیامین و نگار- فرزندان زن- و تغییر رفتار همسر. اما در بخش آخر داستان راوی تغییر میکند و نام نگار، با عنوان نگارِ تو، امضاکننده فصل آخر است، فصلی که تمام تصورات خواننده برهم میخورد و همه چیز سروسامان میگیرد.
در بخشی از نقد محمد تقوی در رابطه با این کتاب نوشته شده:«رمان بهار برايم كاموا بياور رمانی است درباره نوشتن و آفرينش هنری و ادبيات. همين بازی گذاشتن امضا مرتب به خواننده يادآوری میكند كه مشغول خواندن ادبيات است. از ميان شخصيتهای رمان هم لااقل سه شخصيت اصلی مستقيم با مصدر نوشتن يا اصلا داستان نوشتن درگير هستند و شخصيتهای ديگر هم هر كدام به نوعی به آن اشاره میكنند.»
کتاب بهار برایم کاموا بیاور، اولین رمان مریم حسینیان، در سال 1389 منتشر و در همان سال نامزد جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری شد. از دیگر آثار مریم حسینیان میتوان به ما اینجا داریم میمیریم و بانو گوزن اشاره کرد.
بخشهایی از کتاب:
- خودت هم میدانی که همیشه ورودت را دوست داشتم. شاید به خاطر این باشد که قاب در را پر میکردی. روزهای اول که توی خانه پنجاه متری مان بودیم، هر روز می گفتم نان بخری و تو هم می خریدی. نصفش را هم نمی خوردیم و باز فردا نان می خواستم و تو باز می خریدی. عشق می کردم وقتی با نان گرم می آمدی توی خانه.
- یک بار گفتی "توی آشپزخانه چه کار میکنی وقتی کاری نداری؟" گفت که غصههایم را پهن میکنم روی سفره میز صبحانه. هر کدامشان را میگذارم روی یک گل، بعد اگر خیلی باشند با تو قهر میکنم. اگر کاری به کارم نداشته باشی، قهرم طول میکشد، ولی اگر همان موقع بیایی یک حرف خوب بزنی، غصههایم را از روی گلهای رومیزی برمیدارم و پرت میکنم توی سبد سفید دستشویی که تفالههای قوری را آنجا خالی میکنم.
- دستهایت را باز کردی. یک عالمه جمله میخواستم بگویم. دستهایت همه حرفهای ما بود.
- زمان که گم شود، حتا کلمات هم گم میشوند.
- هرکسی با یک خطی نوشته میشه. من بد نوشته شدم از اول. شاید هم خدا میخواست.
بهار برایم کاموا بیاور یکی از بهترین اثرهای معاصر ایرانی بود که در چند سال اخیر خوندم. همراه با زن دچار تشویش شدم، مضطرب شدم، از تب بچه تب کردم، از نسترن متنفر شدم و با هر اتفاقی به دنبال سلام گشتم. درآخر اما کتاب رو کنار گذاشتم و به دیوار زل زدم تا همه داستانی که باهاش زندگی کرده بودم رو از اول دوباره بچینم...این بار با بهت و حیرت زیاد. کتاب پر بود از متنهایی که میشه بارها خوند به اشتراک گذاشت از یک زن عاشق و یک مادر نگران. قطعا این کتاب به دسته کتابهایی که به دیگران توصیه میکنم اضافه میشه...
مطلبی دیگر از این انتشارات
امیل زولا میپرسد: آیا چیزی از تمدن بشری باقی خواهد ماند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: جانورنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: راز بین دو نفر