چالش کتابخوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور
چالش کتاب خوانی طاقچه از ابتدای سال 1400 شروع شده و هر ماه یک موضوع برای کتاب خوانی دارد. و حالا رسیدیم به ایستگاه سوم. ماه سوم، خرداد ماه. سومین چالش کتابخوانی طاقچه : کتابی که در عنوانش کلمه بهار وجود داشته باشد. انتخاب این ماه من "بهار برایم کاموا بیاور" مریم حسینیان است. کتابی که اول توجهام به اسمش و سپس به خلاصه داستانش جلب شد.
اینجا میتوانید تجربهی مطالعه من رابرای کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زنها را بخوانید.
قبل از هر چیزی باید بگویم در ابتدا لحن کتاب برایم آشنا بود. کمی بعد یاد کتاب پاییز فصل آخر سال است از نسیم مرعشی افتادم و به نظرم قلم و لحن این دو کتاب شباهتهایی دارد.
هیچ نامی ندارند. حداقل نه تا پایان داستان. راوی داستان مادر خوانواده است و در کل کتاب همسرش را مورد خطاب قرار میدهد. در پایان هر فصل مریم نوشتهها را امضا کرده. پس فعلا راوی را مریم مینامیم.
مریم به همراه دو فرزند کوچکش و همسرش راهی برهوت میشود. برهوتی که شبیه جاییست که همسرش در حال نوشتن داستان آن است. در خانهای که نه کوچهای دارد، نه خیابانی و نه پلاکی ساکن اند. مریم در برهوت تنها نیست. نسترن خانم خانه کناریشان را خریده و تنها همدم مریم است. نسترن خانم زنی میانسال و مرموز است با چشمانی سیاه. کمی بعد مریم میفهمد نسترن خانم ریز و درشت زندگیاش را میداند. میداند که بنیامین چه غذایی دوست دارد، میداند که دفترچه همسرش گم شده و .... شخصیت عجیب دیگر سلام است. سلام در قامت پیرمردی با ریشهای بلند و سفید ظاهر میشود و در ناآرامی ها مریم را ارام میکند.
داستان با اتفاقات برهوت و فلشبک هایی به زندگی قبل از برهوت مریم ادامه پیدا میکند. اما گاهی تشخیص مرز واقعیت و خیال سخت میشود. با کمی پیشروی میفهمیم که مریم دچار توهمات و خیالاتیست و خیلی نمیتوان به حرفهای او اعتماد کرد. قاب های عکسی که کم و زیاد میشوند. دختر بچههایی که گنجشک میشوند و پسر بچههایی که گنج میشوند. داستان گاهی جایخالی و وهم و خیال دارد و خواننده سردرگم میشود.
داستان وهم آلود و کمی ترسناک است و برای من که طرفدار این ژانر هستم جذاب بود. در شروع داستان فکر نمیکردم این قدر مرا درگیر داستان کند. داستان به راحتی حدس زدنی نیست و تا فصل آخر داستان گرههای داستان باز نمیشود. در حین خواندن کتاب (خصوصا فصلهای اخر) نگران پایان داستان بودم. که نکند جواب سوالهایم را نگیرم، نکند داستان مثل رمانهای دیگر نصف و نیمه با کلی سوال بیجواب تمام شود. اما اینطور نبود. با خیال راحت کتاب را شروع کنید. بعد از خواندن چند فصل اول قول میدهم کتاب را زمین نمیگذارید.
بخشی از کتاب :
"ایستادی جلو عکسها. مردهایی با لباس نظامی، سواربراسب، با عمامه و عبا، زنها با چارقد سفید و دامن بلند، خانوادگی، تنها... داشتم کشف میکردم قلاب بافیهای روی میزهای عسلی، یک میل است یا دومیل که بنیامین رفت روی دسته پهن مبل ایستاد و پرسید «چرا این قاب خالیه؟» فهمیدی که نسترن خانم خیره شده بود به من؟ نمیدانم چرا، ولی انگار باید من علت خالی بودن قاب را میدانستم. لبخند احمقانه ای زدم. از همانهایی که میگویی خیلی مصنوعی است! بنیامین را بغل کردی و نشاندی. آهسته کنار گوشش گفتی «هنوز یک دقیقه نشده که اومدیم باباجون. پسر خوب روی مبل راه نمیره.»"
این کتاب را نشر چشمه در 165 صفحه منتشر کرده است. نسخه الکترونیکی بهار برایم کاموا بیاور را میتوانید از طاقچه از لینک زیر دریافت کنید :
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب نگران نباش
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:قلعه حیوانات
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: دوستش داشتم