چالش کتابخوانی طاقچه: بوستان سعدی
اردیبهشت: کتاب شعری که میتواند آهنگ زندگیات را عوض کند
سلام. به نظرم موضوع این ماه از موضوعات دیگه چالشیتره! چون باید در مورد یک کتاب شعر باشه و صحبت راجع به شعر (حداقل برای من) خیلی کار راحتی نیست. با اینکه شعر و ادبیات رو دوست دارم، نمیتونم ادعا کنم باهاش مأنوس هستم اما فرصت خوبی بود که خودم رو به چالش بکشم! من فکر میکنم هر کتاب شعری این قابلیت رو داره که آهنگ زندگیم رو عوض کنه، چون آدم رو وارد یک فضای آهنگین و معمولا آرام میکنه. اصلا شعر رو باید با طمأنینه خوند که هم وزن و آهنگ و زیباییش حس بشه و هم معناش رو بشه بهتر فهمید. به نظرم این موضوع برای هر قالب شعری، چه از شاعران کلاسیک و چه معاصر صدق میکنه. پس به هر حال شعر خوندن برای لحظاتی آهنگ زندگی رو تغییر میده و بین آدم و شتاب دنیای اطرافش فاصله میندازه.
خیلی فکر کردم که چه کتاب شعری بخونم. فاضل نظری؟ سهراب سپهری؟ یا برم سراغ شاعرای کلاسیک؟ کتابخونهی خونه و اپ طاقچه رو گشتم تا ببینم چه کتابهایی در دسترسن. در نهایت بوستان سعدی رو انتخاب کردم، کتابی که علاوه بر نسخهی فیزیکی، نسخهی صوتیش رو هم در طاقچه داشتم. و این نسخهی صوتی یک مزیت بود چون خوندن شعر کلاسیک کمی سخته؛ حتی از شاعری مثل سعدی که اشعارش شاید به نسبت روانتر باشن. اینجا هم خوانش آقای ساعد باقری، درست خوندنِ ابیات بوستان رو راحتتر میکرد.
قبل از شروع، بیت خاصی از بوستان سعدی در خاطرم نبود. دیباچهی گلستان رو به خوبی یادمه که تو کتابهای ادبیات مدرسه داشتیم. بعضی از غزلیات سعدی رو هم قبلا خونده بودم. اما هر چی که تو بوستان جلو رفتم بیتهای آشنای بیشتری به چشمم خورد.
بوستان (یا سعدینامه) در قالب مثنوی سروده شده و شامل حکایتها و اشعار حکیمانهی سعدی هست. گفته شده سعدی این اشعار رو هنگامی که در سفر بود سروده. به سیاق دیوان خیلی از شاعران دیگه، بوستان هم با دیباچهای در ستایش خدا و مدح پیغمبر و مدح سلطان زمان خودش شروع میشه. بعد از این دیباچه، اشعار به ۱۰ بخش یا باب تقسیم شدهن و در هر باب، سعدی با نقل حکایاتی از موضوعی صحبت و توصیههایی میکنه.
باب اول: در عدل و تدبیر و رای؛ موضوعاتی مثل کشورداری، عدالت، رفتار درست با مردم و زیردستان و... رو دربرمیگیره. در باب دوم: در احسان؛ شعرها دربارهی خوبی کردن و بخشش به دیگران، ارزشمندتر بودن احسان از عبادت بیش از حد، نهی خساست، مراعات حال یتیم و... هستن. ضمنا در چند حکایت پایانی گفته میشه که احسان به هر کسی هم درست نیست، مثلا به دزد و ظالم نباید احسان کرد. باب سوم: در عشق و مستی و شور؛ با ابیاتی دربارهی عشق الهی شروع میشه ولی در ادامه بیشترِ شعرها حکایتهایی از عشق زمینی هستن. بیت زیر تمثیل قشنگی از این بخشه که برام جالب بود:
به دریا مرو گفتمت زینهار / وگر میروی تن به طوفان سپار
در ادامه باب چهارم: در تواضع (و نهی غرور)، باب پنجم: در رضا (و بعضی حکایات هم دربارهی اخلاص در عمل) و باب ششم: در قناعت (و آزادگی و نهی حرص و زیادهخواهی) هستند. بیت زیر رو از باب پنجم انتخاب کردم:
چو نتوان بر افلاک دست آختن / ضروریست با گردشش ساختن
باب هفتم: در عالم تربیت؛ دربارهی تربیت خود و مهار نفس هست. یکی از موضوعاتی که زیاد اینجا در قالب حکایات مطرح شده مراقبت از زبان و پرهیز از غیبت و عیبجوییه. باب هشتم: در شکر بر عافیت؛ دربارهی شکر نعمتها و دوری از تکبر هست. باب نهم: در توبه و راه صواب؛ راجه به توبه، غنیمت شمردن دورهی جوانی و یاد مرگه. و در نهایت باب دهم: در مناجات و ختم کتاب؛ شامل ابیاتی با محتوای مناجات با خدا و امید به بخشش و عطای پروردگاره. اینجا یکی از مواردی بود که به بیتهای آشنا برمیخوردم:
بیا تا برآریم دستی ز دل / که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در نبینی درخت / که بیبرگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد بر آورده دست
قضا خلعتی نامدارش دهد / قدر میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست / که بی برگ از این بیش نتوان نشست
...
تو این معرفی مختصر، محتوای کلی ۱۰ باب بوستان رو براساس اونچه که از خوندن و شنیدن بخشی از ابیات هر بخش فهمیدم گفتم؛ هرچند در هر قسمت مسائل جزییتری هم مطرح شدهن. همونطور که از عنوان هر باب هم مشخصه، سعدی انگار با توصیههای اخلاقی و تربیتیش دربارهی موضوعات مختلف، آرمانشهر مورد نظر خودش رو هم تصویر کرده. ضمن اینکه مطرح شدن این توصیهها در قالب داستان و حکایت باعث میشه شنونده بهتر باهاشون ارتباط برقرار کنه و اونا رو به یاد بسپره. (مثل هر جای دیگهای که از قصهگویی برای انتقال مفهومی استفاده میشه).
در آخر پیشنهاد میکنم شما هم بوستان رو بردارید و ورقی بزنید یا از طریق این لینک با صدای آقای باقری در طاقچه بشنویدش.
پ.ن. در باب پنجم، بیت زیر توجهم رو جلب کرد:
جهاندیده پیری برو برگذشت / چنین گفت خندان به ناطور دشت
نه فقط چون کلمهی ناطور رو غیر از عنوان کتاب «ناطور دشت» جای دیگهای نشنیده بودم، بلکه چون عینا همون ترکیب «ناطور دشت» اینجا هم بود!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر زن اسلحه بردارد و به جنگ برود ! !
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کودکی من؛ اتوبیوگرافی چارلی چاپلین
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هنر شفاف اندیشیدن