چالش کتابخوانی طاقچه: بیروت ۷۵

چالش کتابخوانی طاقچه برای مهر ماه مطالعه‌ی داستانی از یک نویسنده‌ی عرب بود. بواسطه‌ی نزدیکی فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی ما با کشورهای عربی، عموما رمانها و داستانهای نویسندگان عرب برای خوانندگان ایرانی جذاب هستند. من برای این ماه داستان «بیروت ۷۵ » از غادة السمان نویسنده سوری را انتخاب کردم. داستان کوتاهیه و از مطالعه‌اش پشیمان نمیشید ولی مثل بسیاری دیگر از داستانهای نویسندگان این منطقه سرشار از غم و اندوه و مشکلات زندگی مردمه...

در آستانه‌ی جنگ داخلی در لبنان، بیروت همچون بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا بهشت فرادستان و دوزخ فرودستان است. زندگی آزادانه و سرشار از لذت و خوشی برای ثروتمندان و سختی و گرسنگی و تن دادن به کارهایی ناخوشایند برای نیازمندان. غاده السمان نویسنده‌ی پرکار و توانمند عرب که داستانها و اشعار بسیاری از خود برجای گذاشته در این داستان سرانجام شوم و ناخوشایند پنج نفر را روایت میکند که هر کدام به امید و آرزویی به بیروت آمده یا در بیروت زندگی میکنند ولی زیر پای استبداد و قدرت ثروتمندان و قانون و مشکلات اقتصادی و فرهنگی له میشوند... « هیچ‌یک از پنج مسافر با هم حرفی نزدند. یاسمینه، فرح، ابوملا، ابومصطفای ماهیگیر و طعان... هیچ‌کدام. تک‌تک در خاموشی خویش سر فروکرده بودند. هریک اخترک تنهایی بود، هرچند همه در یک فلک میچرخیدند. چشم‌های یک یکشان دوخته به آن جنگل سنگی بود که پیش رویشان گسترده- بیروت. هر یک به چشم خود بدین شهر مینگریست. یک بیروت نه، پنج بیروت بود. فقط راننده بی‌اعتنا و خونسرد بود؛ درست مانند فرشته‌ی مرگ.»

روایت‌ هر سرنوشت در عین جدایی به سایر روایت‌ها مرتبط است و نویسنده به خوبی ارتباط بین این وقایع را به تصویر کشیده است. با وجود این ارتباطات موقع خوندن داستان دچار سردرگمی نمیشیم.

در طول داستان گاهی نشانه‌هایی از جنگ قریب‌الوقوع میبینیم. صدای انفجارها و درگیریها. جایی درباره یاسمینه میخوانیم: «چیزی نیست. عادت کرده‌ایم. کاری نمیکنند. آزاری به ما نمیرسانند. میخواهند چریک‌ها را بترسانند. همین. بیا جلو! مثل لاک پشت توی خودش فرورفت. پنداشت پرنده‌ی اهریمنی بزرگی در آسمان پروازکنان روی خورشید را میپوشاند و سایه‌ی پر‌ آذرش را بر او میگسترد. «آزاری به ما نمیرسانند» به ياد آورد چگونه کم‌تر از یک سال پیش هواپیماهایشان بر فراز دمشق مرگ میریختند. چه بخت بلندی داشت که فقط شیشه خانه‌شان شکست. خانه‌ی دیوار به دیوارشان در آتش سوخت. خواست اینها را به نمر بگوید اما صدای خود را بر جای نیافت.» یا جای دیگه مشاهده‌ی فرح در خیابان را چنین است «... عنتر با شنیدن صدای انفجارها دو دستش را جلوی صورتش گرفت و لرزان روی زمین چندک زد. زیر بار فرمانها لوطی نمیرفت. حتی وقتی لوطی با چوبدستی به جانش افتاد هم دست‌هایش را از جلوی صورت برنداشت...»

اما بیروت نه فقط برای مهاجرانی چون یاسمینه و فرح که با دست خالی به آنجا آمده بودند که برای فرودستان بیروتی نیز دل خوشی نذاشته بود. جایی درباره‌ی مصطفی پسر ابومصطفای ماهیگیر که با وجود عشق به درس و ادبیات مجبور شده برای تأمین مخارج خانواده با پدرش به ماهیگیری برود میخوانیم «مصطفی نمیداند این دلواپسی غریب که امشب بر سینه‌اش چندک زده چیست. دیگر دلش برای ماهی‌های اقیانوس نمیسوزد. پیوندش با جانداران طبیعت نشکسته، بلکه سست شده است. به جای آن به زحمتکشانی همچون پدرش پیوسته که از تیره‌ی ماهی‌های زمینی هستند؛ آن‌ها که در سرداب‌های دشوار زندگی در بیروت سرگشته‌اند. درست مثل ماهی‌هایی شیفته‌ی آزادی و خورشید و آب پاک که ناچارند در پساب‌ها شنا کنند...»

کم‌کم که به پایان داستان میرسیم سرانجام یاسمینه و طعان و ابومصطفا و ابوملا و فرح مشخص میشود... زندگی برای هیچ‌کدام روی خوشی نداشت. پیر و جوان، زن و مرد. نویسنده داستان را با کابوس‌های فرح به پایان میبرد. تنها شخصیتی که زنده ماند ولی قسمت او تیمارستان بود...

«کابوس

از تیمارستان که گریختم، اول از همه تابلویش را از سر در آن کش رفتم. تابلو را به ورودی بیروت بردم. تابلویی را که رویش نوشته بودند بیروت کندم و آن تابلو را له جایش کاشتم! با خواندن کلمه‌ی تیمارستان زدم زیر خنده. در سپیده‌دمان، بیروت از پشت تابلو طلوع کرد. درست مثل دل و روده‌ی درنده‌ای دوزخی که آماده‌ی حمله است. به سوی لانه‌ام دویدم.»

کتاب با دو ترجمه در اپلیکیشن طاقچه موجوده. من ترجمه‌ی خانم سمیه آقاجانی رو خوندم.

«بیروت ۷۵» را از طاقچه دریافت کنید

https://taaghche.com/book/59071