چالش کتابخوانی طاقچه: جانورنامه

جانورنامه از من و تو است. از حیواناتی که می خوریم، حیواناتی که وحشت داریم، و حیواناتی که دوستشان داریم. از زمین و دریا و آسمان گفته، و می گوید این ماییم که خون و جان زندگی را از هر جهنده ای می مکیم، می گوید این ماییم که کار جملگی دیگر موجودات را زار کرده ایم. مرحوم نویسنده پر بیراه نگفته، یعنی اصلاً بیراه نگفته است. نوشته ها را خواندم و شنیدم، اصرار است که بگویند از دولت و دولت مردان است. من اما حرف دیگری دارم.
محضر جنابعالیان روشن است که نویسنده خودش را کشت تا بنویسد و بفهماند این انسان مدعی از عقل و تدبر و اندیشمندی است که زندگی دیگر موجودات و طبیعت را به خاک سیاه نشانده، از طرفی از عشق و عاشقی نسبت به دار و درخت و حیوانات عزلت نشین است و از طرفی دیگر با جسد مرغ یا گاوی به طبیعت رفته و بساط بادبزن، منقل، گاز پیک نیکی، و دستشویی صحرایی اش را پهن می کند. جسد اش را که به سیخ و آن را ادویه می زند و بعد با سبزیجات می خوردش. سگ را هم که حیوان خانگی خود می داند کنار خود می نشاند و می گوید « این منم، عاشق طبیعت ». عادت من و شما و همسایه بقلی نیست، عادت همگان است، از این شهر گرفته تا قاره های دیگر همانطور که نویسنده می گوید: همه کشور ها با هم قرار کرده اند! لاگ با طنز تلخ و روشن خود می نویسند: دانشمندان تا به حال موفق نشده اند طول عمر خوک را معلوم کنند. خرمندانه می گوید ما می گذاریم اول آن ها بخورند، بعد خودمان آن ها را بخوریم. نویسنده کمر به بی اثر جلوه دادن آبروی انسان امروز و دیروز بسته است، می گوید هر چه که پوست و تخم و گوشت نداشته باشد را باید انداخت دور، طوطی به چه درد آدمیزاد می خورد، باید کردش در قفس در را بست و گفت حالا بخوان برایم! کنایه و شیرین کاری های نویسنده دل کش است، جایی می گوید ما همه علف خواریم فقط نمی خواهیم قبول کنیم، دقیقه ای بعد از شتر ها می گوید که به گمانم اصلاً شتر بی بار وجود ندارد، اصلاً شتر با یک بار بر روی پشت خود به دنیا می آید. بالا و پایین این کتاب را بگیرید، قربان شکلتان، انگشت اشاره اش سمت من و شما است برای این ظلم و بهره کشی بی پایانی که در حق حیوانات انجام می دهیم. ولی ما ترس از تغییر برمان داشته است روی مبل های چرمی انگلیسی مان معذب نشسته ایم، هر چه باشد بهتر پشت شتر نشستن است.
از شکار، باغ وحش هم می گوید، البته نمی گوید ما آن ها را به اسارت گرفته ایم، می گوید آنهایند که در ویترین خود به تماشا نشسته اند و سرگرم شده اند.‌ در آخِر هم در صدد خالص گفتن و خلاص کردن بر می آید و می گوید آدمیزاد هر کار کند تنها برای شکم پرستی و طمع خویش است، اگر معالجه می کند برای پول است، اگر درس می دهد، برای حقوق است، و اگر به جنگ می رود برای این است که باید برود. 
من و تو شبانه بشقابمان را از ته مانده ی گاو ها و گوسفند ها، مرغ ها خلاص می کنیم، بدون آنکه از قصه ی زندگی آن ها خبر داشته باشیم، ناگ می گوید گوسفند و بزهایی که در کوهپایه اند هیچ گاه عاشق نمی شوند. اما من می گویم آن ها سر تا سر عمر کوتاهشان ( به لطف ما ) عاشق اند. 
به تکه گوشت بشقاب ات نگاه کرده ای و با خود بگویی این حتماً قصه و گذشته ای داشته ... ؟

از لایوش ناگ و ترجمه کمال ظاهری

 «جانورنامه» را از طاقچه دریافت کنید!