چالش کتابخوانی طاقچه: دایی جان ناپلئون
چالش این ماه طاقچه خواندن رمانی بود که دلت برای شخصیتهای آن تنگ شود. انتخابهای زیادی داشتم. ولی وقتی رمان معروف «دایی جان ناپلئون» را در پیشنهادهای طاقچه دیدم، تصمیم گرفتم این کتاب را بخوانم.
اول از همه از شخصیتهای کتاب بگویم. شخصیتپردازی کتاب بسیار دقیق و هوشمندانه است. هر شخصیت لحن مخصوص خود را دارد. بعضی از شخصیتها هم تکیهکلامهای معروفی دارند. مثل تکیهکلام مشقاسم: «والله دروغ چرا؟ تا قبر آآ... .» یا مومنت مومنت گفتنهای شخصیت اسدالله میرزا. راستش شخصیتهای محبوب من در کتاب همین دو نفر هستند و احتمالاً در آینده دلم برای این دو شخصیت تنگ بشود. یک شخصیت جذاب دیگر که حضور کوتاه ولی مؤثری دارد نایب تیمورخان است. عاشق شخصیت او شدم. مفتش تأمیناتی که سعی میکند با سیستم غافلگیری خودش دیگران را به حرف دربیاورد. آنها هم به کارهای کرده و نکردۀ خود اعتراف میکنند. تنها شخصیتی که باعث شد من قهقهه بزنم همین نایب تیمورخان است. بیش از همه دلم برای شخصیت دایی جان ناپلئون میسوخت. هیچ کس او را نمیفهمید. حتی مشقاسم. شخصیت منفعل لیلی هم حرصم را درمیآورد.
حالا میخواهم از طنز کتاب صحبت کنم. من از همه میشنیدم که هنگام خواندن کتاب خیلی میخندید و قهقهه میزنید و ... . یادم میآید وقتی چند سال پیش کتاب را برای پدرم گرفته بودم انتظار داشتم از خنده غش کند. ولی او اصلاً موقع خواندن کتاب نمیخندید. الان هم که خودم کتاب را خواندم خیلی نخندیدم. راستش نمیدانم این نخندیدن موروثی است یا نه. باید بگویم که موقع خواندن مجموعۀ آبنباتها چه در خانه و چه بیرون از خانه بسیار میخندیدم. نمیدانم علت اصلی چیست. بههرحال کتاب برای من خندهدار نبود. ولی طنز درخشانی داشت و ساختار اجتماعی آن زمان را بهخوبی نقد کرده بود.
یکی از مشکلات من با این کتاب پنهان شدن راوی اول شخص کتاب در جاهای مختلف برای استراق سمع و جاسوسی بود. همهاش با خودم میگفتم اگر راوی کتاب دانای کل بود بهتر نمیشد؟حداقل نیاز نبود هر جا که میرسد پنهان شود و به صحبت دیگران گوش دهد. بعد یاد شروع درخشان و معروف کتاب میافتادم و به این نتیجه میرسیدم که همان اول شخص بهتر است. یکی از تناقضهای بزرگ من با این کتاب همین موضوع بود.
کتاب بسیار سرگرمکننده بود. من با خودم قرار گذاشته بودم هر شب یک فصل از کتاب را بخوانم. به این قرار هم وفادار ماندم. ولی هر روز لحظهشماری میکردم که کتاب را بخوانم و ببینم آخرش چه میشود. از شما چه پنهان، آخرش طاقت نیاوردم و وقتی تقریبا صد صفحه از کتاب مانده بود، مؤخرهاش را خواندم و خودم را راحت کردم. پایان خوبی داشت. اگر بیشتر از آن حرف بزنم شاید قسمتی از داستان را لو بدهم.
در کل «دایی جان ناپلئون» کتاب طنزی بسیار سرگرمکننده است که بعد از خواندنش شما را به فکر فرو میبرد. به نظرم مهمترین کارکرد کتابهای طنز همین است. اینکه ما به هدف اصلی نویسنده فکر کنیم و نتیجهگیری درستی داشته باشیم. خوشحالم از اینکه این کتاب را خواندم. حالا اگر کسی بگوید سانفرانسیسکو و ریز ریز بخندد، میفهمم منظورش چیست. حالا میفهمم که «کار کار انگلیساست.» چه معنیای دارد. خوشحالم که به خیل خوانندگان این کتاب پیوستم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: وقتی نیچه گریست
مطلبی دیگر از این انتشارات
محبوب من ، همه چیز همه چیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: چرا تا به حال کسی اینها را به من نگفته بود؟