چالش کتابخوانی طاقچه : دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

اگر شما هم از روزمرگی و دل مردگی به ستوه آمدید و دلتان یک دل سیر خندیدن و جدا شدن از دغدغه ها را میخواهد یا این که میخواهید هدیه ای با بار معنوی بالا و به صرفه از جهت اقتصادی تهییه کنید که هم شما راضی باشید هم هدیه گیرنده ، پس تا انتهای این مرور همراه من باشید.


دزد و مو وزوزی و انسان فرهیخته مجموعه داستان های کوتاهی است که خواننده را با خود همراه میکند . در این کتاب دوازده داستان کوتاه امیخته با طنز میخوانیم که باوجود شوخی ها و توصیفات مفرح گاها خواننده را درگیر رویداد های تلخ جامعه می کند. حوادث و شخصیت های داستانک ها از دل جامعه بیرون کشیده شده اند و با ظرافت خاصی به تصویر کشیده شده است . ارتباط بین شخصیت اصلی هر داستان با داستان قبلی و بعدی اش از نکات جالب این کتاب به شمار میرود. اشاره به موضوعات و معضلات اجتماعی در قالب طنز خواننده را بیشتر درگیر داستانک ها میکند.

لحن جذاب و صمیمی خواننده و مقدمه ی متفاوت او برای این کتاب خواننده را از همان ابتدا مجذوب خود میکند.


محسن پوررمضانی نویسنده و طنز نویس است و به گفته ی خودش دبیر انجمن حمایت از حقوق خوانندگان در حال انقراض ?

او از طنزنویس‌های مطبوعاتی است که ستون‌های طنز «خاطرات یک کتاب‌فروش»، «آداب شهرنشینی»، «درس علوم»، «روزنامه»، «زنگ انشاء» را در مجله‌ طنز خط‌ خطی و ستون «سامیزدات» را در مجله‌ آسمان نوشته است. کتاب فروش خیابان ادوارد براون کتاب موفق دیگری است که از او به چاپ رسیده .


اگر دلتان لک زده یک کمدی ساده و در عین حال متفاوت بخوانید و یک دل سیر بخندید ،این کتاب بهترین انتخاب است . از دستش ندهید .

صد البته که گزینه ی بسیار مناسبی برای هدیه دادن به عزیزان در این روزهای کرونایی به شمار میرود.


بخشی از داستان درد پشتی کشیده ام که مپرس ...

اینه ی دست شویی را برداشتم ،چمباتمه زدم و اینه را گذاشتم زیرم .چیز واضحی نمی دیدم. دست کشیدم و محل درد را پیدا کردم . چیزی شبیه یک جوش کوچک بود .خجالتی تر از آن بودم که برای جوش کوچکی که در آن جا روییده بود به دکتر بروم. حتی نمیدونستم چه باید به گویم به جز یک کلمه ی سه حرفی اسم دیگری برای آن جا نمی شناختم. چند ماهی را به امید این که جوش خودش سر عقل بیاید و چرکش بزند بیرون صبر کردم فایده ای نداشت .وقتی دردش بیشتر شد موضوع را به یکی از دوست های قابل اعتمادم سر بسته گفتم .دوستم اطمینان داد چیز مهمی نیست ،یا شقاق روده است یا بواسیر .هر چه که بود نمیخواستم تا قبل مراسم عروسی بهش دست بزنم .تازه با پریسا نامزد کرده بودم و قرار بود چند هفته ی بعد عروسی کنیم .برو آدم بی شعور تر از این هاست که شرایط را درک کند .نه شرم و حیا میعهمد نه از مناسبات عقد و عروسی سر در میاورد .جوش بیشعور هر روز دردش بیشتر میشد و رسید به جایی که درست نمی توانستم بشینم .محل اتصال جوش روی تپه ی سمت راست بود و مجبور بودم تمام فشار را بیاندازم روی تپه ی سمت چپی و کج بنشینم ‌.....


https://taaghche.com/book/83169