در جستجو
چالش کتابخوانی طاقچه: دوئل
چالش تیرماه طاقچه، مطالعهی کتابی بود که بیش از صد سال از نوشتنش گذشته باشه. من فرصت رو غنیمت شمردم تا کتابی از آنتوان چخوف نویسندهی روسی بخونم و دوئل رو انتخاب کردم. چخوف این کتاب رو در سال ۱۸۹۷ نوشته است.
دوئل داستان کوتاه و خوشخوانیه از همزیستی و تضارب آرای ساکنین شهر کوچکی در قفقاز که در کنار دریای سیاه قرار دارد. نویسنده در داستان دوئل آشفتگی روحی روسها در پایان قرن ۱۹ رو به تصویر کشیده است. شخصیتهای مختلف داستان از نظر ویژگیهای اخلاقی و جایگاه انسانی عموما ضعیف و سردرگم و در پی دستیابی به آرمانهای دور از دسترسی هستند. اما دو شخصیت اصلی داستان، ون کارن – جانور شناسی آلمانیالاصل- و لائوسکی –کارمندی جوان- هستند که اولی نماد عقلانیت انسانی و نگاه علمی است و دومی نماد احساسات و تمایلات غیرعقلانی که شخصیتی مردد و ضعیف دارد. لائوسکی با معشوقهی خود زندگی میکند و تمام وقت خود را به بطالت و ورقبازی و غذا خوردن و .... میگذراند و ون کارن که مشغول پژوهش علمی عجیب و بیاهمیتی – برای جامعهی علمی زمان خود- است معتقد است که لائوسکی به حکم قانون تنازع بقا از میان خواهد رفت و از او متنفر است. جایی در داستان از قول ون کارن میخوانیم:«مسئله اینه که اونایی که اونو به صلیب کشیدن آدمهای قوی نبودن. ضعیف بودن. فرهنگ بشر داره ضعیف میشه و داره تلاش میکنه تا تنازع بقا و انتخاب طبیعی رو از بین ببره. برای همینه که قشر ضعیف داره خیلی زود جای قشر قوی رو میگیره. فکر کن موفق بشی نظرات انساندوستانه رو با همون شکل پیشپا افتاده و خشک به زنبورهای عسل تزریق کنی. چی به سرش میاد؟ زنبورهایی که باید کشته بشن، زنده میمونن. عسلها رو تا ته میخورن، خرابی به بار میارن و بقیه زنبورها رو میکشن. نتیجهاش هم اینه که طبقهی ضعیف میاد بالا و بقیه نابود میشن. این قضیه الان درست داره برای انسانها اتفاق میفته. ضعیفها به قویها ظلم میکنن. توی قبیلههای وحشی هم که حتی بویی از تمدن نبردن باهوشترین و قویترین و بااخلاقترینه که ریش سفید قبیله میشه. اما ما آدمهایی رو پرورش دادیم که عیسی رو به صلیب کشیدن. ما هم داریم با کارهامون اون رو به صلیب میکشیم. باید اونو تو خودمون پرورش بدیم و الا این اشتباها تمومی ندارن.»
روند داستان و اختلافات لائوسکی و ون کارن رو به سمت دوئل میبره اما شب قبل از دوئل ناگهان ترس از مرگ و میل به زندگی سراغ لائوسکی میاید، آنها دوئل را بینتیجه به پایان میبرند و لائوسکی زندگی جدیدی را آغاز میکند... . باز هم در متن کتاب میخونیم از قول ون کارن به یکی از دوستانش میخوانیم:«اعصاب خودتو خراب نکن. میتونی به مغزت استراحت بدی. دوئل نتیجهای نداره. لائوسکی بزرگواری میکنه و تیرهوایی میزنه. کاردیگهای هم نمیتونه بکنه. منم به جرأت میگم که اصلا شلیک نمیکنم. به قول لائوسکی چون هم احتمال دستگیر شدن هست و هم وقتم رو میگیره. ارزش شمع روشن کردن نداره. راستی حکم دوئل چیه؟»
نادیژدا معشوقهی لائوسکی شوهر خود را رها کرده تا با او زندگی کند، این تصمیمی است برعهدهی هردوی آنان اما قضاوت عمومی جامعه دربارهی چنین رابطهای سهم یکسان به هردو نمیدهد. مثلا جایی زنی که از دوستان خانوادگی آنهاست بهش میگه: «تو گناهکاری. تو قولی رو که به شوهرت توی محراب کلیسا دادی، شکستی. یه جوون رو گول زدی. اگر سر راهش قرار نگرفته بودی، میتونست یکی مثل خودش رو پیدا کنه، باهاش ازدواج کنه و یه زندگی مثل همهی آدمها داشته باشه. جوونی شو تباه کردی. هیچی نگو، اصلا حرف نزن عزیزم! هیچوقت فکر نمیکردم بقیه بخاطر گناهان ما سرزنش بشن. همیشه پای یه زن درمیونه. مردها توی زندگی خانوادگی احمقن. به جای اینکه با دلشون برن جلو با مغزشون میرن. این یعنی دیوانگی. زنها این رو خوب میفهمن. همهچیز به زن بستگی داره. حرف حرف زنه و دستور هم دستوراونه. آه عزیزم... اگر زن احمقتر و ضعیفتر از مرد بود خدا هیچوقت تربیت بچهها رو روی دوش زن نمیذاشت. »
لائوسکی که پیش از دوئل قصد کرده بود تا نادیژدا را ترک کند و به شهردیگری برود «افکارش مانند کورسویی در گسترهی افق گاهی اوقات از ذهنش میگذشت که در گوشهای از خیابانهای پترزبورگ و در آیندهای دور برای اینکه از شر نادیژدا خلاص شود و بدهیهای او را بدهد مجبور است دروغ بگوید. فقط یکبار دروغ میگوید و بعد زندگی جدیدی شروع میشود. همین. به قیمت یک دروغ کوچک، زندگی راحتی به دست میآورد. اما حالا که دکتر درخواست او را با خشونت رد کرده بود و فهمیده بود که او دروغ میگوید، مجبور بود نه فقط امروز و فردا بلکه تا آخ عمر دروغ بگوید. برای اینکه از این مخمصه خلاص شود، باید به نادیژدا، طلبکارها و بقیه دروغ بگوید.» و در پایان داستان « لائوسکی خسته و بی حوصله به تاریکی و بی قراری دریا نگاه کرد و با خود گفت: بله، هیچکس حقیقت واقعی را نمیداند... توی زندگی واقعی هم همینطور است آدم برای فهمیدن حقیقت دوگام به جلو و یک گام به عقب برمیدارد. رنج و عذاب، خطا و اشتباه او زندگی را پس میزند. اما تشنهی حقیقت بودن و سرسختی و مقاومت او را جلو میبرد. چه کسی میداند؟ شاید بالاخره به حقیقت واقعی هم برسد.»
علاوه بر افراد فوق شخصیتهای دیگری نیز در داستان حضور دارند که هریک شخصیتی پخته و قابل توجه دارند ولی برای جلوگیری از طولانی شدن متن و لو رفتن داستان، چیزی ازشون نمینویسم و پیشنهاد میکنم خودتون این کتاب رو بخونید.
از این کتاب سه تا ترجمه تو طاقچه هست. من ترجمهی متین کریمی رو خوندم که در طاقچه بینهایت موجود بود.
«دوئل» را از طاقچه دریافت کنید. ترجمه متین کریمی
«دوئل و چند داستان دیگر» را از طاقچه دریافت کنید. ترجمه مهدی افشار
«دوئل» را از طاقچه دریافت کنید. ترجمه احمد گلشیری
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی که جان تازهای به تن امیدت میدمد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: جزء از کل
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: یادداشتی بر کتاب «دایی جان ناپلئون»