شیمی شریف - فلسفه علم - فعال حوزه محتوا و بازارهای مالی
چالش کتابخوانی طاقچه: دوستش داشتم
حالوهوای کتاب در روزگار زنی پرسه میزند که همسرش او را ترک گفته است، به امید عشق تازهای که انگار تازه یافته است.
چندان در طول کتاب نمیخوانیم که چه شد که این شد! پر واضح بود که برای نویسنده، موشکافی علت این طلاق عاطفی، اهمیتی ندارد. ظاهر ماجرا این است که زن هنوز مرد را دوست داشته هنگام وداع! اما چه گذشته است بر این دو؟ هیچ نمیدانیم. نویسنده برای رسیدن به ایدهی خود کمی عجله دارد. عجلهای که در طول متن پدیدار است و توی ذوق میزند. در عین حال، ریتم تند کتاب و سرانجام نزدیک آن توی ذوق نمیزند. چه بسا رضایتبخش باشد. چرا که هرچه جلوتر برویم، بهتر میدانیم که کتاب حول ایده خود است. نه ماجرای ترک سر و همسر!
ایده کتاب، ایده ترسناکی به نظر میرسد. اما ایده نویی نیست. به نوعی تکرار همان دمی خوش باش است که بسیار شنیدهایم. اما آیا فقط همین است؟ گاهی در انتهای کتاب به نظرم میآمد که این ایده میتواند پا را فراتر هم بگذارد. به گونهای که خوشیهای زیادی را قربانی سرخوشی خودت کنی. میارزد؟ شاید! یک عمر زندگی از تو مانده. چه کسی میتواند بگوید که نه؟ هان؟ دقیقاً این همان نقطهای است که من از ایده کتاب کنار میکشیدم و از دور میدیدم که... جانم میرود :)
حالا بدم نمیآید که با مرور تکههایی از کتاب دربارهشان بنویسم. اینکه چه از ذهنم میگذشت وقتی میخواندمشان.
عشق واقعاً توهم است؟
یکجایی از همان اوایل کتاب زن متروک از زبان مرد تارک میگوید که: «تازه خجالت هم نمیکشد و میگوید متأسف است، قبلاً اشتباه کرده، درست مثل موقعی که شمارهای را اشتباه میگیریم...» اینجا از ذهنام گذشت که با این اشتباه چندین ساله، هیچ بعید نیست حرفها و انتخابهای بعدی هم اشتباه از آب دربیاید! چرا این از ذهن مرد نگذشته بود؟ اگر من یکبار اشتباهی کردهام، چه اطمینانی دارم که دوباره همان اشتباه را تکرار نکنم؟ نه؟ بعید است؟ نه چندان! اینجا این موضوع برای من برجسته میشود که آیا کل عشق یک موضوع فرعی و توهم است یا نه. اگر توهم باشد، نمیتوانیم آن را عشق بخوانیم، شاید گشن باشد! هان؟ نه؟ نمیدانم.
جبران شد؟
یکجایی از اواخر، مرد پیر ماجرا تعریف میکند که وقتی سوژه جدیدی را پیدا کرده بود و ارتباط پنهانی را با او رقم زده بود و احساس غریبی به او داشت، کلی برایش حرف میزده. در حالیکه همیشه آدم ساکت ماجرا بوده اما آنجا انگار که بخواهد کمحرفیهایش را جبران کند. یا به قول خودش:«داشتم ۴۲ سال سکوت را جبران میکردم.» سکوتی که حاصل تکرار یا عادت یا ابتدایی غلط بوده. اما هر چه بوده کم نیست. تو بیش از نیمی از عمر مفیدت را هدر کردهای و حالا و در هنگامهای که باید کهنه را بکوبی و از نو بسازی، آن را میسپاری به باد و میآیی سراغ چه که چه را دقیقاً جبران کنی؟!
اگر همیشه هشتساله میماندیم...
«چقدر خوب است آدم هشت سالش باشد.» این جمله برای همه ما مفهوم روشنی دارد. کودکی و آن دوره بیقیمت که خیالمان را از بابت زندگی آسوده کرده و اجازه میدهد بدون ذهنپالایی بتوانیم شفافترین تجربهها را زندگی کنیم. اگر همیشه هشتساله میماندیم، دیگر هیچ دغدغهای اینچنین به نزد ما نمیرسید تا بخواهیم به آن فکر کنیم یا حلش کنیم. البته، فانی هم میشدیم. چنانکه که کودکی فانی است و آنچه تا ابد با ماست، همین مسئلههاست و همین تصمیمها. تصمیمهایی که نمیدانیم ما کجای آنها ایستادهایم.
بینهایتتا کتاب
طاقچه یک پلتفرم مطالعه انلاین کتاب به صورت قانونی است. طرح طاقچه بینهایت به شما کمک میکند تا یک کتابخانه مجازی پروپیمان داشته باشید. اگر اهل مطالعه هستید یا دوست دارید این کتاب را بخوانید، میتوانید آن را از طاقچه دریافت کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: نیلوفر و مرداب
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره کتاب نیلوفر و مرداب
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: همه دروغ میگویند