اوتاکو، کرم کتاب، بلاگر، هکیکوموری، معتاد چیپس و موسیقی، خواننده و نویسنده فن فیکشن.
چالش کتابخوانی طاقچه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها
باورم نمیشه... چقدر خوندن این رو طول دادم.
اشتباه نکنید، به شدت جذاب بود و اگه یه آدم نرمال بود احتمالا نمی تونست یه ثانیه هم زمینش بذاره. از لحاظ نویسندگی بخوایم نگاه کنیم شاهکار بود. اتفاقات یه جوری به هم ربط داده شده بودن که امکان نداشت فکر کنی اینها تو ذهن نویسنده تیکه های پراکنده بودن(چون هستن. داستان معمولا تو ذهن آدم انقدر پراکنده است که نمیتونی جمعش کنی، و این خیلی خوب جمع شده بود! مخصوصا اگه به همه نکات ریز ریز و Easter eggهاش نگاه کنی، به طرز فجیعی خوب جمع شده بود.)
خب، ماجرا از اونجا شروع میشه که... زمین نابود میشه، و یه بیگانهی اتواستاپزن با دوست زمینیش تنها بازماندههان که تو فضا سرگردون میشن. داستان به طرز بانمکی پیچیدهتر میشه البته. شخصیت ها به طرز نامحسوسی اضافه میشن، و طنز داستان باعث میشه یه سری پیچیدگی ها رو بتونی درک کنی.
طنز نویسنده به نظرم، بهترین قسمت کل کتاب بود. مخصوصا وقتی ترجمه رو به انگلیسیش مقایسه میکردی، شوخیهایی که نویسنده با مردم و دانشمندها و کلا دنیا کرده بود محشر بودن!
کله اش پر بود از صدای سم اسب و دود و بوی خون. هر وقت که ناراحت میشد یا به نظرش میرسید سرش گلاه رفته است این حالت بهش دست میداد... در یک بعد از کهکشان، که ازش هیچ اطلاعاتی در دست نداریم، چنگیز خان از خشم فریاد می کشید.
از مشکلات تریلیان در ارتباط با زاپود این بود که نمیدونست زاپود کی خودش رو به خنگی میزنه تا از زیر زبون مردم اطلاعات بکشه، کی خودشو به خنگی میزنه چون نمی خواد فکر کنه و میخواد فکر کردنو به عهده بقیه بذاره، کی خودش رو به خنگی محض میزنه چون میخواد مردم نفهمند که نمیدونه اوضاع از چه قراره، و کی به راستی خنگه.
(تو این بند می فهمیم ترجمه یه ذره... بالا پایین میشه؟ یعنی از محاوره میره تو کتابی و برعکس، ولی مترجم رو درک می کنم. ترجمه همچین اثر پر کنایه و طنزی بودن اینکار ممکن نیست.)
همین که یه باغ زیبا و جالبه کافی نیست؟ چرا آدم برای اینکه باغ زیبا و جالب باشه باید هزارتا قصه ی جن و پری اختراع کنه؟
-قلب طلا رو دزدیدم که خیلی چیزها رو پیدا کنم.
+ مثلا چی؟
-چه میدونم.
+چرا نمیدونی؟
-چون که ... فکر می کنم اگه میدونستم دیگه دنبالش نمی گشتم.
+دیوونه شدی؟
-اینم احتمالیه که صد در صد محال نیست.
نمیخوام اسپویل کنم، پس نمی گم چرا شخصیت زاپود جذاب ترین بود برام. فقط میگم که بود!
چرا انسان به دنیا میاد؟ چرا می میره؟ چرا فاصله بین این دوتا رو با بستن ساعت دیجیتالی به مچش میگذرونه؟
فکر کنم جواب نویسنده به این سوال، با این کتاب این بود که... دلیلی وجود داره.... ولی اونقدر مهم نیست.
کهکشان ها و کیهان خیلی بزرگ تر است ماست، و میزان اهمیت انسانها و زمینشون رو تو این کیهان دقیقا اندازه ی یه جمله است:
چیز مهمی نیست. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: دوستش داشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: اگر باران نیستی نازنین، درخت باش
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: مرگ ایوان ایلیچ